از پشت وقایع 22 خرداد مسائلی همچون «تغییر علوم انسانی» یا همان «اسلامی کردن علوم انسانی»، «بومی کردن علوم انسانی»، «محدود کردن رشتههای علوم انسانی» و تصمیمات و سیاستهای دیگر از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم دولت دهم مطرح شده است.
در نخستین اقدام وزارت علوم جلوی صدور مجوز تاسیس رشتههای علوم انسانی را در دانشگاههای دولتی و آزاد گرفت. این ممنوعیت تا به امروز همچنان ادامه دارد. پاسخ وزارت علوم آن است که پس از «تجدید نظردر سر فصلها، محتوا و مطالب علوم انسانی»، مجوزهای جدید صادر خواهد شد.
بعد اعلام شد دبیرخانهای در وزارت علوم تشکیل شده و از کلیه استادان و صاحبنظران علوم انسانی کشور دعوت شد طرحها و نظراتشان در مورد تغییر علوم انسانی را به این دبیرخانه ارسال کنند.
هر بار هم که مسوولان شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم پیرامون موضوع اسلامی کردن علوم انسانی مصاحبه یا سخنرانی کردند، به گونهای سخن گفتند که ان دبیرخانه ، اعضای شورا و مسوولان وزارت علوم دارند خیلی سریع برنامه تغییر علوم انسانی را پیش میبرند و عنقریب سرفصلها، متون و برنامههای جدید علوم انسانی اعلام خواهد شد.
اما با گذشت بیش از دوسال از برنامه تغییر علوم انسانی از سوی شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم تغییر سرفصلها و محتوای 38 رشته علوم انسانی که جای خود دارد، آنان نتوانستهاند طی این دو سال دو صفحه مطلب روی هم بگذارند و پس فردا که اول مهر میرسد به دانشگاهها اعلام کنند بهجای آن مطالب منحرف و ظاله غربی، این دو صفحه را که وزارت علوم و شورای عالی انقلاب فرهنگی تدوین کردهاند در دانشگاهها تدریس کنید.
هرچه بوده کلیگوییهای همیشگی. کمترین کاری که اصولگرایان در شورای عالی انقلاب فرهنگی یا وزارت علوم میتوانستند طی این دوسال انجام دهند آن بود که چرا در جریان انقلاب فرهنگی که در سالهای 1363-1359 صورت گرفت و به رغم آنکه اسلامی کردن علوم انسانی مهمترین هدف آن بود، این امر صورت نگرفت؟
چرا در آن چند سال و به رغم همه انگیزهای که بود، هیچ تغییر اساسی و بنیادی در علوم انسانی صورت نگرفت؟ شاید اگر در طول این دوسال اعضای شورای انقلاب فرهنگی و مسوولان وزارت علوم دولت دهم یک بررسی از تجربه انقلاب فرهنگی اوایل انقلاب به عمل میآورند، متوجه میشوند که فکر یا ایده تغییر علوم انسانی به علوم انسانی اسلامی یا اساساً هر نوع تغییر و تحول اینچنین دیگری چقدر بیپایه و اساس است.
میماند اینکه چرا به رغم انقلاب فرهنگی دهه 60 و چرا به رغم اینکه با گذشت دوسال مسوولان نتوانستهاند دو صفحه مطلب تنظیم کنند، همچنان این ایده مطرح است؟
در پاسخ باید گفت طرح این مساله بیش از آنکه یک فکر علمی و آکادمیک باشد، یک دستاویز سیاسی است. البته در جریان انقلاب فرهنگی اول بسیاری از کسانی که به دنبال اسلامی کردن علوم انسانی بودند، انگیزه و نیتشان صادقانه بود.
آنان واقعاً فکر میکردند علوم انسانی اسلامی وجود دارد و فقط باید این علوم انسانی منحط غربی فعلی را ریخت از دانشگاهها بیرون و به جای آن علوم انسانی اسلامی را وارد دانشگاهها کرد.
بالاخره و پس از سه چهار سال بحث و جدل و مناقشه متوجه شدند مساله به این سادگیها هم نیست. اما انگیزه مسوولان فعلی نیز سیاسی، خطی و جناحی است. دغدغه اصلی آنان بیش از آنکه نفس اسلامی کردن علوم انسانی باشد، پاکسازی دانشگاهها از غیر خودیهاست.
مشکل آنها بیشتر این است که چرا دانشجویان و دانشگاهیان رشتههای علو انسانی طرفداران ما نیستند. والا ایبسا اگر فارغالتحصیلان و دانشجویان همین علوم انسانی فعلی به جای طرفداری از رقیب، از اصولگرایان طرفداری میکردند نه مساله اسلامی کردن علوم انسانی مطرح میشد، نه کسی به دنبال بومی سازی علوم انسانی میرفت، نه در دانشگاهها برای دختران سهمیه در نظر میگرفتند، نه ضرورت تفکیک جنسیتی پیش میآمد، نه جلوی صدور مجوز رشتههای علوم انسانی گرفته میشد، نه دانشگاه علامه رشتههای علوم انسانی را حذف میکرد و نه هیچیک از تصمیمات و سیاستهای دیگری که شورای عالی انقلاب فرهنگی و وزارت علوم ظرف دو سال گذشته اتخاذ کرده بودند اتفاق میافتاد.
اصولگرایان به دنبال یک معجزهای هستند که از طریق تغییراتی در دانشگاههای کشور، دانشجویان و اقشار و لایههای تحصیلکرده جامعه به سمت و سوی آنها بروند و سیاستها و جهانبینی آنها را تصدیق و تایید کنند.
آنچه اصولگرایان نمیخواهند ببینند آن است که این علوم انسانی منحط و فاسد غربی که امروز در دانشگاههای ایران دارد تدریس میشود و از دید آنها باعث انحراف و گمراهی جوانان ما میشود، همان علوم انسانی است که در زمان شاه تدریس میشد. و شگفتا که به رغم این علوم انسانیفاسد، دانشجویان در آن سالها فوج فوج به سمت اسلام رفتند.
گمشده اصولگرایان این است نه تعطیلی رشتههای علوم انسانی.
منبع: روزگار
نظر شما