1- شاید تا حدوی این ضربالمثل قدیمی در مورد تلقی دوستانی که مشتاق سینما هستند اما فیلم و سینمای کلاسیک را دنبال نمیکنند مصداق داشته باشد: وقتی «نو» به بازار بیاید؛ جای «کهنه» را میگیرد. اما ابتدا آنهایی که میشناسیم و میدانیم سینما را به شکلی جدی دنبال میکنند؛ باید اثبات کنند که سینمای کلاسیک کهنه شده و دیگر کاربردی ندارد. بسیاری از دوستان جوهراً به سینما علاقه دارند و البته با جدیت آن را دنبال میکنند؛ اما دیدگاه مثبتی نسبت به سینمای کلاسیک ندارند و معتقدند که دیگر دوران چنین سینمایی به سر آمده و باید فیلمهای روز و سینمای معاصر جهان را دنبال کرد. حتی در مواردی این دیدگاه شکلی افراطی پیدا میکند و برخی حتی فیلمهای ده یا بیست سال گذشته سینمای خودمان را هم برنمیتابند و حاضر به تماشای این آثار نیستند. حتی گاهی در مجامع علمی و دانشگاهی، سینمای کلاسیک از قلم میافتد و دانشجویانی که آمدهاند سینما را بیاموزند؛ تاب تماشای چنین آثاری را ندارند. این زنگ خطری است که به صدا درآمده و لازم است هر علاقمند جدی سینما به آن توجه کند.
2- به چه دلیلی چنین اتفاقی میافتد؟ یک دلیلش به جامعهشناسی و روانشناسی مخاطبان سینمای کلاسیک باز میگردد. شتاب زندگی در دوران معاصر و زودتر رسیدن به مقصد، کاری کرده که ریتم زندگیها تند شود. سالیانی است که هر نوع اطلاعرسانی به شکل «کپسوله» جواب میدهد و در یک «پک» اگر ارائه شوند؛ مخاطبان بیشتری خواهند داشت. ظاهراً یکی از دلایل کمتر کتاب خواندن آنهایی که روزگاری کتاب از دستشان نمیافتاد؛ به همین نکته مربوط میشود. الان اگر فیلمی اکران شود که بر اساس کتابی معروف ساخته شده باشد؛ مخاطبان راغبتر به تماشای آن هستند تا خواندن کتابش. شاید دلیل دیگر را باید در تلقی «نوجویان» از سنت و گذشته دید. اینجا و آنجا شاهد هستیم که برخی شاعران جوان به محض آغاز شعر سرودن، یکسره به سوی شعر بیوزن و قافیه میروند چرا که دیگر وزن و قافیه را کهنه میدانند و دوست دارند به سرعت از این «قیود» بگریزند. در میان برخی فیلمسازان نیز چنین رویکردی طرفداران زیادی دارد. از نظر آنها ولز و فورد و کورتیز جواب نمیدهد و نباید برای تماشای آثار سینمای کلاسیک وقت تلف کرد! البته شماری از فیلمسازان سینمای مدرن بر خلاف فیلمسازان جوان و نوگرای دوران ما، به سینمای کلاسیک باور داشتهاند. یک نقل قول مشهور در این زمینه، این است که قواعد را باید آموخت تا بعدها بشود از آنها عبور کرد.
3- شکل روایت در سینمای کلاسیک نیز یکی از دلایلی است که مانع میشود تا مخاطب به سوی آن گرایش بیشتری داشته باشد. ریتم سینمای کلاسیک تابعی از شکل قصهگویی آن نیز هست. در چنین روایتهایی، فیلمنامهنویس و کارگردان استراتژی حرکت آهسته و پیوسته را دنبال میکنند. به این معنا که مخاطب بایستی این فرصت را داشته باشد که داستان در ذهنش «تهنشین» شود و با شخصیتپردازی آدمهای قصه خو بگیرد و همراه شود. در واقع روایت در سینمای کلاسیک، ششدانگ حواس مخاطب را طلب میکند. این اتفاقی است که در رمان کلاسیک هم میافتد. البته یادمان هست که در سینمای روایی معاصر؛ همچنان همان قواعد سینمای کلاسیک کارایی دارند و موقعیت «الف» شکسته میشود و به موقعیت ناپایدار «ب» میرسیم و در نهایت بار دیگر نظم پیشین برقرار میشود. تنها تفاوتی که در این میان به چشم میخورد؛ تغییر در شکل یا فرم روایی است وگرنه داستان همان است که بود.
4- قاعده تغییر نمیکند، بلکه از شکلی به شکلی دیگر درمیآید. ولی اساسش دگرگون نمیشود. نمای درشت، همیشه نمای درشت است و نمای دور همیشه، نمای دور خوانده میشود. هر چند یکی دو فیلمساز گفتهاند که قواعد برای شکسته شدن ساخته شدهاند اما آنها هم این قواعد سینمای کلاسیک را ابتدا آموختهاند و سپس از آن عبور کردهاند. همین قدر به قول معروف «سربسته» بگوییم که در کنار مشکلاتی که سینمای ایران در جذب مخاطبان دارد (معضل فیلمنامه؛ مشکل جذب مخاطب فیلمنامه و...) یک مشکل دیگر را هم باید به آن افزود: برخی از کارگردانهای سینمای ایران، اعتقادی به سینمای کلاسیک و قواعد آن ندارند و حتی در مواردی شنیدهایم که این سینما را تحقیر هم کردهاند. لطفاً این معضل را جدی بگیریم! اگر نگاهی نه چندان عمیق به فرم قصهگویی برخی از فیلمهای خودمان بیندازیم- فیلمهایی که با هدف جذب مخاطب عام سینما ساخته میشوند- به سادگی میتوان دید که آن چه این فیلمها از آن رنج میبرند، به کار نبستن قواعد سینمای کلاسیک در قصهگویی است. ریتم و ضرب نماها، حرکتهای دوربین، صحنهپردازی، بازیگری و البته میزانسن در چنین آثاری، نشان میدهد که سازندگان تا چه حد به قواعد سینمای کلاسیک بیاعتنا هستند. از آنجا که قصدی برای مثال زدن از هیچ فیلمی نداریم، در همین فرصت اندک، طرح کلی مسئله کفایت میکند و به کلیاتی از یک ژانر پرطرفدار اشاره میکنیم که این روزها سینمای ایران و مخاطبانش را به تسخیر خود درآورده است: ژانر سینمای کمدی.
5- زمانبندی شوخیهای بصری و کلامی (هر نوع شوخی در کمدی کلاسیک بایستی بر اساس ریتم و مونتاژ نماها مورد استفاده قرار گیرند. یک برش اشتباه و یا عدم برش یک نما، گاهی شوخیها را تحتالشعاع قرار میدهد و ساقط میکند)، استفاده از دیالوگهای رفت و برگشتی (اصطلاحاً پینگ پونگی، در مواردی که قرار است جنس شوخیها کلامی باشند؛ بامزه بودن دیالوگهایی که پیوسته، یکی جواب دیگری است، الزامی است) شوخی با هر آن چه که در یک صحنه مورد استفاده قرار میگیرد (از آکسسوار گرفته تا طراحی صحنه و لباس. حتی در همان صحنههای معروف پرتاب کیک، نوع پوشش شخصیتها و فضایی که در آن قرار دارند، به «درآمدن» کمدی کمک میکند) اینها عناصری است که در سینمای کلاسیک کمیک بارها و بارها استفاده شدهاند و جواب دادهاند. اگر اندکی دقت کنیم، همین عناصر ساده، کمتر در فیلمهای کمدی ما مورد استفاده صحیح قرار میگیرند.
6- قواعد و قراردادهای سینمای کلاسیک آموختنی هستند و یادگیری آنها چیزی از نبوغ و استعداد یک فیلمساز کم نمیکند. توجه و آموختن این قواعد (که اصولاً مترادف دلبستگی بیریشه به نهاد سینمای کلاسیک نیست) دستکم این حسن را دارد که ما را به معنای واقع روایت در سینما و فیلمسازی میرسانند.
7- اوژن دلاکروا نقاش فرانسوی میگوید «ابتدا قواعد و دستورالعملها را بیاموز. این از نبوغ تو، هیچ کم نمیکند.»
شاپور عظیمی
کد خبر 16840







نظر شما