نزهت بادی: فیلم هفته گذشته «بر باد نوشته» ساخته داگلاس سیرک بود که امیدوارم بهانه خوبی برای دعوت به تماشای فیلمهایش باشد.
اینبار میخواهیم سراغ فیلمی برویم که بیش از هر چیزی برای پایان غافلگیرکننده و تکاندهندهاش شهرت دارد، تا آنجا که میتوان آن را الگوی فیلمهایی دانست که از پایانهای غیر قابل پیشبینی بهره میبرند و مخاطبشان را بازی میدهند.
اینبار میخواهیم سراغ فیلمی برویم که بیش از هر چیزی برای پایان غافلگیرکننده و تکاندهندهاش شهرت دارد، تا آنجا که میتوان آن را الگوی فیلمهایی دانست که از پایانهای غیر قابل پیشبینی بهره میبرند و مخاطبشان را بازی میدهند.
مهمترین ویژگی فیلم این است که فیلمساز میکوشد با کمک کلیشهها و دانستههای قبلی ما از یک داستان جنایی، فرضیهای را در ذهنمان جا بیندازد و درست وقتی آن را میپذیریم، ضربه اصلیاش را میزند و برگ برندهاش را رو میکند و تازه میبینیم که همه مسیر را اشتباه رفتهایم و فریب خوردهایم.
پس حالا مجبوریم به عقب برگردیم و دوباره از ابتدا داستان را مرور کنیم تا بفهمیم چطور فیلمساز سر ما که فکر میکردیم خیلی باهوش و زرنگیم و توانستهایم دست فیلمساز را بخوانیم، کلاه گذاشته است. دقیقا همان اتفاقی که میان بازپرس پلیس و مظنونش رخ میدهد، میان ما و فیلمساز تکرار میشود. بازپرس هم مثل ما فکر میکند توانسته معما را حل کند ولی در انتها میفهمد او هم بازی خورده و سر کار رفته است.
داستان از جایی شروع میشود که کوین اسپیسی به عنوان تنها باقیمانده یک گروه خلافکار ماجرای جنایت گذشتهشان را تعریف میکند و ما از لابلای روایت پیچیدهای که مدام میان فلاش بکها و زمان حال در رفتوآمد است، با شخصیت مرموز و شیطانی به نام کایزر شوزه مواجه میشویم.
همه کسانی که فیلم را دیدهاند و با شنیدن این اسم متوجه شدهاند که درباره چه فیلمی حرف میزنیم، به خوبی میدانند که این فرد بیش از آنکه واقعی باشد، یک شبح وحشتناک، یک کابوس ترسناک و یک تهدید هولناک به نظر میرسد که قدرت شوم او بر همه جا سایه انداخته است ولی دست هیچ کس به او نمیرسد.
تاثیرگذاری و غافلگیری پایانی که در ابتدا به آن اشاره کردم، حاصل حضور نامرئی و فراگیر همین شخصیت غائب است که به قول اسپیسی بزرگترین نیرنگ شیطان این بود که این باور را به وجود آورد که وجود ندارد و در یک چشم بر هم زدن ناپدید شد.
فیلمساز نیز دقیقا از همین تمهید برای افزایش بار معمایی و تعلیقی فیلم بهره میبرد و به ما القا میکند که اصلا کایزر شوزهای وجود ندارد و چنین پرسوناژی فقط یک شایعه خودساخته و دروغین است و بعد در انتها نشانمان میدهد تمام مدت در حال تماشای وی بودهایم و با او همراه شدهایم.
اگر فیلمساز موفق میشود ما را به اشتباه بیندازد، بخاطر استفاده کردن از راوی اول شخص است که ما به دلیل اعتمادی که به روایت وی داریم، ناخوداگاه وارد بازیش میشویم و فریب میخوریم و اصلا به ذهنمان هم خطور نمیکند که با چه راوی دروغگو و نامطمئنی طرف هستیم.
همانطور که میبینید موفقیت و تاثیرگذاری فیلم بیش از هر چیزی مدیون فیلمنامه جسورانه و خلاقانه آن است که کریستوفر مککوآری برای نگارش آن توانست جایزه اسکار و بفتای بهترین فیلمنامه را کسب کند و مسیر تازهای در ساختارهای داستانی به وجود آورد.
البته نمیتوان درباره این فیلم حرف زد ولی از بازی فوقالعاده کوین اسپیسی که اسکار نقش مکمل مرد را هم از آن خود کرد، چیزی نگفت. شاید در اولین تماشای فیلم که هنوز اصل ماجرا را نمیدانید، زیاد به ریزهکاریها و جزئیات بازیاش دقت نکنید ولی در دفعات بعدی که فیلم را میبینید، تازه احساس میکنید چقدر کلوزآپهایی که فیلمساز از چهره اسپیسی در اختیارتان گذاشته، برای حل معما کمکتان میکند.
آن وقت دیگر نمیتوانید آن چشمهای بیحالت و نگاه ثابت و بیاحساس اسپیسی را فراموش کنید و مدام با خودتان فکر میکنید که چطور تماممدت به چشمهای شیطان خیره شده بودید و نمیدانستید.
حتما تا به حال هزار بار حدس زدهاید که منظورمان کدام فیلم است. دوست دارم نظرتان را هم دربارهاش بدانم.
5858
5858
نظر شما