کثرت ادیان را نمیتوان صرفا بر حسب نیاز برای حفظ تمایز فرهنگها و یا کمک برای رسیدن برخی از اهداف محدودیت فرهنگی تبیین کرد.
پروفسور لگنهاوزن در کتاب «اسلام و کثرتگرایی دینی» بر گفتوگوی پروفسور سید حسن نصر و پروفسور جان هیک در مورد موضوع پلورالیزم دینی نقدی نوشته است که در ادامه ارایه می شود.
شرحی از گفتوگوی جان هیک و سیدحسین نصر از زبان پروفسور محمد لگنهاوزن، به شرح زیر است: به نظر هیک مفاهیمی همچون قدرت مطلق، علم مطلق و بسیاری از صفات دیگر که به خدا نسبت داده میشود، ساخته فکر بشر هستند که دقیقاً نمیتوانند موجودی را که او نامتناهی مینامد، توصیف کند.
دکتر نصر در پاسخ اظهار میدارد شیوههایی که خداوند خود را در وحی توصیف میکند، ساخته و پرداخته بشر نیست و نباید در هیچ برنامه اصلاحی منظور گردد. به نظر او تحول در دین باید طبیعی و تدریجی رخ دهد و بیدرنگ اضافه میکند که هیچ تحولی در شریعتِ غیرقابل تغییر اسلام و یا یهودیت نمیتواند امکان داشته باشد.
در جایی دیگر دکتر نصر تاکید میکند که خداوند اجازه نمیدهد دینی بزرگ به مدت دو هزار سال در اشتباه باقی بماند. نصر تا آنجا پیش میرود که اظهار میکند حتی اگر اسناد تاریخی میتوانستند اثبات کنند که حضرت مسیح و حواریون او هیچ اعتقادی به تثلیث و تجسد نداشتند این گونه آموزهها برای مسیحیان متاخر امر و مشیت الهی محسوب میشود.
وی در ادامه ادعا میکند که هر چند حضرت مسیح در اسلام و مسیحیت به دوگونه متعارض توصیف شده، با این همه هر دو صادق هستند. او اذعان میکند چنین اظهارنظری از دیدگاه عقلگرایانه بسیار دشوار است، اما دکتر نصر توضیح نمیدهد که چگونه حضرت مسیح میتواند در مرحلهای مصلوب شود و در مرحلهای دیگر مصلوب نشود.
دکتر نصر همچنین تفاوتهای بین ادیان را ناشی از تفاوتهای فضای فکری آنان در آغاز شکلگیری ادیان میداند، برای مثال مسیحیت ناگزیر به مقابله با عقلگرایی یونانی - رومی بود، درحالی که عقلگرایی در سالهای نخستین تشکیل اسلام هیچ تهدیدی محسوب نمیشد.
بنابراین، از نظر وی تفاوت آراء بین مسیحیت و اسلام درباره حضرت مسیح مبتی بر وجود تفاوت نقش حضرت مسیح در این دو دین است تا مردمی را که دارای فرهنگهای مختلف و زمینههای تاریخی متفاوت هستند به نجات رهنمون کنند.
دیدگاه دکتر نصر، دیدگاه جاودان خردی است که سالها با اشاره به آثار فریتیوف شوان، مدعی آن است. ریشه تفکر شوان را میتوان در آثار رنهگنون که ظاهراً پایهگذار مکتب جاودان خردی است، یافت.
اندیشه اصلی این مکتب این است که همه ادیان در نهایت یک حرف دارند، ولی به شیوههای متفاوتی آن را بیان میکنند و برای پیبردن به این لبالالباب کلی نباید به ظاهر دین بلکه باید به باطن آن توجه داشته باشیم.
با توجه به این زمینه یکی از مهمترین اختلافاتی که بین دیدگاه هیک و نصر درباره کثرت ادیان وجود دارد، این است که که از نظر هیک این مساله نخست مسالهای اخلاقی و آخرتشناسی محسوب میشود و سپس جنبه هستیشناسی و معرفتشناسی آن لحاظ میشود، در حالی که دکتر نصر تنوع ادیان را در درجه اول متافیزیکی و مربوط به حکمت میداند، هر چند جنبههای معرفتشناسی و اخلاقی آن را نادیده نمیگیرد.
هیک با انحصارگرایی مسیحی سنتی آغاز میکند، یعنی این آموزه که بیرون کلیسا هیچ نجاتی وجود ندارد. این جمله از نظر هیک غیرقابل قبول است، زیرا نمیتواند باور کند افراد با ایمان غیرمسیحی نتوانند به نجات دست یابند.
از سوی دیگر، به نظر دکتر نصر کثرتگرایی دینی که به منزله پذیرش وحدت باطنی همه ادیان است ویژگی محوری جاودان خرد و صرفاً یکی از جنبههای ارتباط بین وحدت و کثرت است که در میان آثار صوفیه به اشکال گوناگونی به چشم میخورد.
تفاوت اساسی دیدگاه نصر و هیک نسبت به دین در این است که هیک دین را پدیدهای بشری و نصر آن را پدیدهای الهی میداند.
همانطور که در نظر شلایرماخر دین در تجربه دینی؛ و در نظر شوان لبالالباب در حقیقت متعالی نهفته است. پس در نظر هیک تفاوت میان ادیان با توجه به واکنشهای متفاوت انسان نسبت به حقیقت باید تبیین شوند، در حالی که نصر این تفاوتها را تجلیات متفاوتی میداند که حقیقت به واسطه آنها خود را جلوهگر میکند. هر دو دیدگاه تا حدودی افراطی به نظر میرسند.
هیک دین را بیش از اندازه ساخته و پرداخته انسان میداند، هر چند از نظر او، آرای دورکهیم، مارکس و فروید، مبنی بر تعیین دین توسط اجتماع، اقتصاد و یا عوامل روانی مردود است.
هیک معتقد است که دین واکنشی حقیقی نسبت به حقیقت است، ولی واکنشی انسانی و واکنشی است که صورت آن را نه خدا، بلکه انسان تعیین میکند، ولی نصر ظاهرا تعیین و تشخیص همه دین را از سوی خدا میداند.
اگر امر دایر بر این باشد که ما به خطا بیفتیم، ظاهرا دیندارانهتر این است که دیدگاه نصر را بپذیریم، زیرا دین حقیقی میآموزد که به یک معنا هر رویدادی به اراده و مشیت الهی محقق میشود و حقیقت وحیانی پرداخته بشر نیست، بلکه از سوی خدا نازل میشود.
ولی با توجه به این نکته که هم ساختههای انسانی و هم وحی الهی در سنتهای دینی نوع بشر ملحوظ است در نهایت باید بین دیدگاه نصر و دیدگاه هیک، راه بینابینی را پیدا کنیم، نباید این دو جنبه را با این ادعای کذب که ادیان کاملا از تجلیات الهی هستند خلط کنیم.
حتی اگر نور الهی از همه سنتهای دینی بزرگ بتابد، نمیتوان به این نتیجه رسید که شدت این نور در همه ادیان برابر است، حتی اگر هر ستاره در منظومه سیاره خود یک خورشید باشد، این بدان معنا نیست که خورشیدها از نظر درخشندگی و توانایی حمایت از زندگی معنوی یکسان هستند.
افزون بر این، حتی اگر زمانی مسیحیت نورانیترین ادیان الهی محسوب میشد، به این معنی نیست که این دین میتواند شدت اولیه خود را حتی در محدوده عالم خود در مسیر تاریخیاش حفظ نماید.
دکتر نصر در ارتباط با این سوال که آیا حضرت مسیح تجسد شخص دوم تثلیث است بدون این که انتظار پاسخی را داشته باشد میپرسد: اگر این امر صرفا یک اشتباه بود چگونه خداوند با حکمت و عدالت بیکران خود میتوانست روا بدارد که یکی از ادیان بزرگ جهان که به وسیله آن میلیونها انسان در جستجوی نجات و رستگاری بودهاند به مدت دو هزار سال در گمراهی به سر بردهاند؟ آیا این صرفا یک اشتباه بود؟! اگر کسی ادعا کند که این صرفا اشتباهی فاحش بود، بنده نمیتوانم بپذیریم.
در پاسخ به نصر: اینکه خداوند روا بدارد تا سنتی در خطا و اشتباه باقی بماند ظلم محسوب نمیشود؟!
از این گفتار نصر این معنی بر میآید که به نظر او تفسیر غیر نسبیگرایانه حقیقت دینی با دعاوی سنتی درباره حکمت و عدالت خدا سازگار نیست، ولی این که خداوند روا بدارد تا سنتی در خطا و اشتباه باقی بماند ظلم محسوب نمیشود، اعم از اینکه این خطا نتیجه گناهی ارادی و مستحق کیفر باشد و یا به لحاظ جهل و عجز قابل بخشش بوده و مستوجب کیفر نباشد.
از سوی دیگر، این که خداوند روا داشته باشد دو هزار سال در اشتباه باقی بماند تا از رهگذر آن منفعتی نصیب خلق گردد با حکمت خدا مغایرت ندارد، حتی اگر این نعمت برای بشر ناشناخته باشد.
در بسیاری از پاسخهایی که در الهیات به مساله شرور داده شده این نکته تبیین شده است که خداوند از ارتکاب به گناه انسان به لحاظ حکمتی که در امر ارزشمند بودن اختیار انسان نهفته است، ممانعت نکرد.
ظاهرا تاکید نصر بر تعداد خطاکاران و نیز مدت این خطا به جا نیست و به طور قطع این عوامل کمی به موضع متافیزیکی بحث هیچ ارتباطی ندارد.
بر اساس گزارش خبرگزاری دانشجو، این ادعا که تجلیات الهی از سوی خداوند منحصراً برای ظهور در جوامع خاصی در نظر گرفته شدهاند با این واقعیت که کثرت فرهنگی زمانی در یک جامعه دینی واحد پدید میآید که آن جامعه از نظر جغرافیایی گسترش پیدا کرده و در ادوار مختلف تاریخ بشری تداوم داشته باشد سازگار نیست.
نصر کوشش میکند که عنصر محبت و قربانی را در مسیحیت به منزله واکنش الهی نسبت به میراث یونانی - رومی سفسطهگرایی و شکاکیت قبل از تولد حضرت عیسی تبیین کند، ولی مسیحیت در زمانها و مکانهایی رشد کرده که این میراث یونانی - رومی یا تاثیر نداشته و یا تاثیر و نفوذ اندکی داشته است.
اسلام در اندونزی درست مانند اسلام در مصر، در طول اعصاری که تاثیرات فرهنگی کاملاً تغییر یافته، رونق گرفته است. این تفاوتهای فرهنگی درون جوامع دینی دست کم به اندازه تفاوتهایی است که بین جوامع دینی روی میدهد.
بنابراین، کثرت ادیان را نمیتوان صرفا بر حسب نیاز برای حفظ تمایز فرهنگها و یا کمک برای رسیدن برخی از اهداف محدودیت فرهنگی تبیین کرد.
درون یک محیط فرهنگی واحد نیز امکان وجود صور مختلف زندگی دینی هست. یهودیان و مسیحیان نیویورک در فرهنگ مشترکی که به شدت متاثر از مصرفگرایی و صنایع تفریحی است مشترک هستند، هرچند دیدگاههای دینی آنها بسیار متفاوت است و هیچ تمایلی ندارند که به صورت یک فرقه یهودی - مسیحی درهم آمیزند.
بنابراین، کثرت دینی موجود بین یهودیان و مسیحیان در نیویورک را نمیتوانیم بدینگونه توجیه کنیم که خداوند نیاز دارد با مردمی که دارای فرهنگهای متفاوتی هستند به طور متفاوت صحبت کند، به سخن دیگر نمیتوان ادعا کرد که تفاوت فرهنگی تفاوت دینی میطلبد، پر واضح است که نیویورک نمونهای در میان خیل بسیاری است که در آن تفاوتهای دینی از مرز یک فرهنگ فراتر میرود.
/6262
نظر شما