در اینکه نمایش «تن تن و راز قصر مونداس» به کارگردانی آروند دشت آرای تلاشی سرراست برای سرگرم کردن است، شکی نیست و این البته بنیادیترین نکته مثبت این اجراست، اما در اینکه روند این اثر تا چه حد توانسته به طور عینی، پخته و تمام، به یک اجرای سرگرم کننده تبدیل شود و کیفیت لازم برای چنین امر پیچیده و مهمی را دارا باشد، جای پرسش و نقد فراوان دارد.
تئاتر امروز ایران و یکی از اصلیترین جریانهای مرسوم و تکراری آنکه همان جریان به اصطلاح «تجربی» است- که نویسنده و کارگردان «تن تن و...» متعلق به این جریان اند - آنقدر از اراده و البته توان سرگرم کردن به شیوهای نمایشی و با کیفیت دور است، که به نظر میرسد، قواعد داستان گویی و اتکا به عناصر ساده و شفاف را از یاد برده است. این ناتوانی خود را به شکل واضحی در اجرای تن تن نشان میدهد.
این نمایش تقریبا همان ضعفهایی را دارد که دیگر متنهای اخیر نویسندهاش محمد چرمشیر از آن رنج میبرد، اما در متنهای دیگر به واسطه لفاظی و ابهام مطلق، لکنت در روایت معمولاً با تفاخر پنهان میشد- مثال بارزش نمایش هذیانی و کسالت آور «هملت» دیگر نوشته اخیر محمد چرمشیر بود- که در تن تن و هر نمایش سرگرم کنندهای ماهیتاً این پنهان کاری ممکن نیست.
در مجموعه در متنهای سالهای اخیر چرمشیر، دغدغههای انتزاعیِ خُرد و روایت هایِ پراکنده بر خط اصلی و وحدتِ کنش غلبه کرده است، تا آنجا که دیگر خط روایی کاملاً غیر قابل تشخیص شده و هیچ صحنهای بر آمده از ضروریات و یا حتی امکانهای قابل فهم صحنه قبل و بعد خود ساخته نمیشود، اما در «تن تن و راز قصر مونداس» هم –که به طور طبیعی باید نمایشی داستانگو با تمام قواعد مرسوم آن باشد- داستان اصلی کاملاً محو و گم نیست، اما نحیف و شکننده پیش میرود و ریتم مناسبی از پیشروی رویداد اصلی را نمیتوان تشخیص داد.
به طور طبیعی در چنین شرایطی گره اصلی بخشی از لذت متن نخواهد بود و در اجرا یک حرکت دقیق از نقطه شروع به نقطه میانی و پایانی اتفاق نمیافتد. در این نمایشحرکت داستانی به مانند بادی گذرا است که گاهی شدید میوزد و گاهی ضعیف و در این میان یک انسجام و ریتم مناسب اجرایی رخ نمیدهد.
یوشی اویدا نظریهپرداز بزرگ تئاتر معتقد بود که ریتم هر نمایشی بر گرفته از طبیعت و ریتم زندگی خود ما و اعمالمان شکلی فزاینده دارد (نقل به مضمون) و میتوان از حرف او چنین استنباط کرد که حتی آثار ضد جریان و آوانگارد هم به طور طبیعی وقتی به نقطه پایانی یا لحظه توقف نمایش نزدیک میشوند، به نهایت سرعت روایی خود میرسند، به این معنا که ضروریات داستان گویی، رویداد را به اوج صحنههای پیوستهٔ الزامی خود میرساند، اما «تن تن و...» درست در نقطه انتهایی کند میشود و همان قوام نسبی پیش از ورود شخصیتها به قصر مونداس را هم از دست میدهد. قابل حدس است که مؤلف در نظر داشته نوعی آشوب و بهم ریختگی را در انتها نشان دهد اما این آشوب از یک تمهید زیباشناختی تبدیل به یک پایان بندی شلخته و آشوب زده شده است.
اگر ما حرف از نوستالژی تن تن میزنیم- آنطور که آروند دشت آرای به طور غیر قابل تشخیص و مبهمی در بروشور نمایش خواسته چنین ادعایی کند- باید در نظر بگیریم که این نوستالژی بدون وجه هیجانی و ماجراجویانه داستانهای تن تن، ناقص خواهد بود. صرف احضار شخصیتهای ماجراهای تن تن بدون احضار خود ماجرا و یا به بیانی دقیقتر کم اهمیت کردن ماجرا و رویداد داستانی که هیچ رازی در آن نهفته نیست، بخشی از این عیش را منقص میکند.
این نمایش به همین سبب فاقد داستانی پر کشش و منسجم است. هر چند که از حق نباید گذشت که کاری پر زحمت است و نکات مثبتی در اجرای آن وجود دارد؛ نکاتی چون لحظههای مفرح شوخیهای کلامی و بدنی، اجرا و عینیت شیرین شخصیتها روی صحنه با مجموعه گریم، ژست و تیپ سازی دوست داشتنی- که البته میتوانست یکدستتر هم باشد- و طراحی صحنه هوشمندانه با اجراییتر و تمیزش...
ما با اجرای دشت آرای همراه میشویم اما نمیتوانیم تمام ادعای آن مبنی بر سرگرم کنندگی را جدی بگیریم و از آن به عنوان تجربهای عینیت یافته و قابل اعتنا یاد کنیم.
5858
نظر شما