سعید صادقی روزهایی از جنگ را به یاد می‌آورد که عکس‌هایش را از پشت پرده اشک ثبت کرده است.

سعید صادقی: بعضی از روزهای جنگ با اینکه سال‌هاست از آن‌ها می‌گذرد، همچنان پر رنگ و واضح در ذهنم نقش بسته‌اند. برخی از آن‌ها چون سوم خرداد شیرین و دلچسب هستند و تعدادی هم تلخ و ناگوار.


امروز که از روزهای دفاع مقدس فاصله گرفته‌ایم، بی‌شک بدون ترس از تاثیر منفی بر روحیه رزمندگان، راحت‌تر می‌توانیم از روز‌ها سخت و تلخ یاد کنیم. سه عکسی که در زیر خواهید دید، از سه عملیاتی انتخاب شده‌اند که بعد از سی سال به یاد آوردنشان بغضی کهنه را در گلو جای می‌دهد.

 

حس انتظار
این عکس را در روز پنجم عملیات بدر گرفتم؛ هنگامی که پس از پیشروی سریع و شگفت آور اولیه نیروهای ایرانی، ارتش بعث عراق با پاتک‌های سنگین خود توانسته بود در مواضع خودی نفوذ کند و تعداد زیادی از گردان‌های عمل کننده سپاه و ارتش را به عقب براند.


24 اسفند 1363، در حالی نیزارهای منطقه هورالعظیم عراق روشنایی روز را به خود دید، که کمتر رزمنده‌ای می‌دانست اوضاع از چه قرار است و سرنوشت عملیات به کجا می‌انجامد. در آن منطقه مردابی و باتلاقی، شناورهای ساخته شده توسط نیرهای مهندس جهاد سازندگی، تنها نقاطی بودند که روی آب قرار داشتند و می‌شد روی آن‌ها موضع گرفت.


در شرایطی که خطوط دفاعی نیروهای ایرانی شکسته و ارتباط بین یگان‌های عمل کننده قطع شده بود، روی تمام سنگر‌ها، مقر‌ها و جاده‌های شناور، انبوه رزمنده‌هایی دیده می‌شدند که از دسته‌ها و گردان‌های خود دور افتاده بودند و بدون فرماندهی نمی‌دانستند چه باید بکنند.

 

عکس شماره یک


در حالی که روی قایق از کنار یکی از این مقرهای کوچک می‌گذشتم، نوجوانان و جوانانی را روی آن دیدم که خود را در پتو پیچیده بودند تا از سرمای بامدادی در امان بمانند. در آن فضای مبهم، بلاتکلیفی موج می‌زد که در این عکس هم به خوبی بازتاب یافته است. در نگاه بسیجی نشسته در جلوی تصویر که آن روز به قایق ما کوچک‌ترین توجهی نداشت، آنچه بیش از هر چیز دیگر دیده می‌شود، حس انتظار است.


در دو روز بعد، وقتی حملات هوایی و شیمیایی عراقی‌ها اوج گرفت و نیروهای پیاده آنان توانستند محورهای عملیاتی لشکرهای سپاه و ارتش را بشکنند، دستور عقب نشینی سراسری، تنها راه حل باقی مانده بود که به یگان‌ها ابلاغ شد. در پایان نبرد شش روزه بدر، آنچه بیشتر از دیگر موارد تاثر انگیز بود، تعداد زیاد شهدایی بود که هیچ‌گاه پیکرشان به میهن بازنگشت.


روزی که از پشت پرده اشک عکاسی کردم
از خط مقدم نبرد دور بودم، اما با موج مجروحان و شهیدانی که به پشت جبهه منتقل می‌شدند، می‌توانستم حدس بزنم آن جلو چه خبر است. روز دوم عملیات رمضان، 23 تیر 1361، هوا آن چنان گرم بود که انگار آتش از آسمان می‌بارید.

 

عکس شماره دو


از صبح با اینکه می‌خواستم هر چه زود‌تر خودم را به خط مقدم برسانم، اما برای ساعت‌ها در محل تخلیه مجروحان و شهیدان ماندم و عکاسی کردم. تعداد زخمی‌ها آن قدر زیاد بود که برای لحظاتی برای انتقال آنان حتی برانکارد هم نبود. این عکس را زمانی گرفتم که یکی از امداد گر‌ها، پیکر نوجوان مجروحی را در آغوش گرفته و او را به واحد بهداری منتقل می‌کرد.


آن روز بار‌ها تصویری که از چشمی دوربین عکاسی می‌دیدم، تار و مبهم می‌شد؛ چرا که مجبور بودم از پشت پرده اشک، عکاسی کنم. از پس سال‌ها، هنوز دل نگران این نوجوان زخمی هستم و مشتاقم از سرنوشت او و دیگر رزمندگانی که در این عکس دیده می‌شوند، آگاه شوم.


جان پناهی به قالب تن
یکی از روزهای اسفند 62 بود؛ اوج عملیات خیبر در حاشیه رودخانه دجله.


معبر باریکی را رزمندگان گشوده بودند که باید در آن سنگر کنده و جان پناهی در برابر آتش توپخانه و بمباران هوایی دشمن ساخته می شد. آن روز هرچه کوچک‌تر بودی، جان پناه بهتری می‌توانستی برای خودت دست و پا کنی و در آن جا بگیری.

 

عکس شماره سه


آفتاب تازه زده بود و سعی داشتم آن مسیر را که در تیر رس عراقی‌ها قرار داشت، هرچه سریع‌تر پشت سر بگذارم، در حالی که این جا و آن جا نیروهای ایرانی در حال کندن زمین بودند، چشمم به سنگر کوچکی افتاد که کامل شده و در آن رزمنده نوجوانی به خوابی عمیق فرو رفته بود. او از نیروهای عمل کننده شب قبل بود که چون جثه کوچکی داشت، بر خلاف دیگران توانسته بود خیلی سریع، جان پناهی مناسب و به قالب تنش بسازد و در آن آرام بگیرد.


این یکی دیگر از معدود عکس‌های من است که سوژه آن هیچگاه نفهمید چهره‌اش را روی فیلم حساس عکاسی ثبت کرده‌ام.

 

کاربران محترم خبرآنلاین که از نام و نشانی رزمندگان این عکس‌ها اطلاعاتی در دست دارند، از دو راه زیر می توانند ما را آگاه سازید:


1-اطلاعات خود را با قید نام، آدرس و شماره تلفن تماس، در بخش نظرات خبر‌ها درج کنند. اطلاعات شخصی این دوستان نزد ما محفوظ خواهد ماند.


2-با شماره تلفن‌های 64 – 88939560 داخلی 213 و 214 تماس بگیرند.


58245

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 290868

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 11 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 12
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • رزمنده سابق IR ۰۷:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۵
    47 0
    به نظر من حسن اين كار در همان گمنامي است و زيبايي آفريدن چنين صحنه هاي حماسي و غرور آفرين در سكوت معنادار تصاوير است . و گرنه اگر به سراغ تك تك افراد برويد و آنها را با حال و روزي كه اصلا انتظار آن را نداريد روبه رو شويد از زلالي و پاكي حس برانگيخته از تصاوير مي كاهد يا كلا از بين مي برد . بگذاريد اين نوجوان براي ابد به همين حال جاودانه شوند همان طور كه شهيدان ما اين چنين هستند .
    • یک دوستدار رزمندگان هشت سال دفاع مقدس IR ۱۳:۱۷ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۵
      30 0
      عزیز گرامی، «رزمنده سابق» که معنی ندارد. تو همیشه برای ما رزمنده ای و در تاریخ ثبت شده ای. حرفت هم بسیار بجا و زیباست .
  • پرهام IR ۰۹:۵۸ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۵
    29 0
    می تونم بگم دوستتون دارم و به احترامتون از جام بلند شده و کلامو برمی دارم و بهتون تعظیم می کنم ..........یادش به خیر کاش اونایی که شهید شدند و پرواز کردند الان پیش ما بودند و اوضاع رو درست می کردند ..خدایشان بیامرزد.
  • بابک IR ۱۱:۰۲ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۵
    30 0
    عکس های واقعا زیبا و غم انگیزی بود. که ایمان و اعتقاد در وجودشان بیداد میکرد. برای منی که سالهای جنگ دانش آموز ابتدایی بودم، و از جنگ تحمیلی فقط دربه دری و آوارگی و بمباران های هوایی و آژیر قرمز را به یاد دارم ، بسیار تکان دهنده بود. آن زمان در اوج جنگ و گرفتاری سفره کسی خالی نبود ، سر سفره کسی نفت بشکه ای 90 دلار نبود ، ایمان بود بخدا ، عشق به میهن و امام راحل. اما حالا تحریم بهانه ای شده برای دولتمردان ، برای کسبه بازار که هر روز و به هر بهانه در پی افزایش قیمت دلار و اجناس خود هستند. درود و دو صد بدرود به امام راحل و دولتمردانش ، آنها که نفت بشکه ای 90 دلار نداتشتند اما و در اوج جنگ با مدیریت بهینه جلوی خالی شدن سفره مردم را گرفتند و همه مردم در نگاهشان با هم یکی بودند.
  • اکبر IR ۱۲:۱۱ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۵
    28 0
    سلام رحمت خدا بر شهدای پاک میهنمان من نیز خیلی مشتاقم بدانم این دلاوران اگراکنون درقید حیات هستن عکس جدیدشان را ببینم لطفا اگر پاسخی مبنی بریافتن این عزیزان پیدا کردین اطلاع رسانی بکنید.
  • آرش IR ۱۳:۰۷ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۵
    24 0
    با سلام ، خواهشمندم نمایش این سلسله عکسها به همین نحو و با ذکر محل و شرح مختصر ادامه پیدا کند . من و امثال من هر روز به عشق مرور صحنه های واقعی آن دوران به سایت خبری شما رجوع می کنیم . با آرزوی بهترینها برای شما
  • saman IR ۱۳:۲۴ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۵
    25 0
    خوشم میاد توضیح عکس ها بدون هیچ شعار و مطلب حاشیه ای است و صمیمانه به دل می نشیند
  • بدون نام IR ۱۷:۵۶ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۶
    16 0
    با این که متولد 68 هستم ولی عاشق شهدا و رزمندگان مخلص زمان دفاع مقدس هستم این عکس ها تاثیر فوق العاده ای روی من دارد ممنو ن
  • مرادی IR ۰۹:۰۱ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۸
    14 0
    شرمنده که ما در خواب غفلت پول. قدرت. هوس و بی عدالتی اسیریم. چه خواب زیبا وآرامی داری خوش به حالت.
  • عليرضا IR ۰۹:۱۶ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۸
    15 0
    با سلام واقعا از اين عكس ها بايد در كل جامعه نشان داده شود. عزيزاني كه با جان خودشان از اين مرز و بوم دفاع كرده اند. جايشان خالي است.
  • حسان IR ۱۳:۴۰ - ۱۳۹۲/۰۲/۱۸
    23 0
    هو الحي القيوم با سلام و خسته نباشيد در عكس شماره دو، از نوجوان مجروح شناخت و اطلاعى ندارم؛ ان‌شاءالله زنده و سلامت باشند. اما آن جوان عزيزى كه پيكر مجروح را حمل مى‌كند (كه عنوان امدادگر معرفى شده) روحانى شهيد شيخ عباس دهباشى است كه از مسئولين اطلاعات و عمليات لشكر 41 ثارالله به فرماندهى سردار رشيد اسلام حاج قاسم سليمانى بود. كه از شاگردان مرحوم آيت الله مشكينى در قم بود و از همان ابتداى شروع جنگ تا 22/1/62 كه در منطقه شرهانى شربت شهادت نوشيد، در جبهه بود و قبل از جنگ هم در افغانستان به همراه مجاهدين افعانى عليه جنايتكاران كمونيست مى‌جنگيد. برادر كوچكشان هم بحمد الله از روحانيون متعهد و فاضل حوزه عليمه قم هستند.
  • سید مصطفی IR ۱۰:۰۵ - ۱۳۹۲/۰۲/۲۲
    15 0
    آقای صادقی بزرگوار من از نسل بعد جنگ هستم ولی خدا شاهده وقتی عکسهای آن زمان رو می بینیم اشک در چشمانم جمع میشه و نفسم میگیره قبطه من به عشق بازی آن عزیزان با خدایشان هستش، به خلوص و بی ریایی اونا، به اینه که اون موقع این آدما دنیا رو چقدر راحت پشت کردن من نمیخوام که عرفان و ایمان و این چیزا رو پیش بکشم که البته همه اینا هست میخوام بگم این آدما با خودشون صادق بودن، تو تنهایی با خودشون بی ریا بودن، با خودشون حساب کتاباشون صاف صاف بود امان از این زمان، امان از ریاکاری ها، امان از این تقدس و تحجر های الان اون موقع تسبیح، تسبیح بود برای اون آدم با خدا، نه برای اون آدم با جامعه پینه، سجده، چفیه و ریش برای خود آدم بود با خدا اون آدما با اینا یا بی اینا دلشون صاف بود هدفشون خدا و عشق مردم دست مریزاد