برای فهم و تحلیل مسائل مبتلابه اجتماعی وفردی اقتراح یا نظرخواهی در یک موضوع خاص روشی مرسوم است .... تصمیم گرفتم با تصویر این کار را انجام دهم. خوشحال می شوم نگاه و نظر شما را داشته باشم .... آیا هر مانعی بد و گذر از آن خوب و مایه افتخار است؟ به قول قرآن ای بسا چیزی را دوست نداریم و خیر ما در آن است و چیزی را دوست داریم و شر ما در آن است (سوره بقره آیه216) ... شاید بدیهی به نظر برسد که دیوار در برابر سقوط به دره مشکلات خیر است اما چرا اکثریت دنبال پرش از آنند؟ در مورد عکس و نکات آن چه نظری دارید؟ داستان نمونه قرآنی کسی که به زور موانع الهی را طی کرد و سقوط کرد را هم نوشته ام. خودم تا این عکس را ندیده بودم "اخلاد الی الارض" یا گرایش به زمین و سقوط معنوی را خوب تصویر نمی کردم و نمی فهمیدم ... حرف و تحلیل زیاد است ، نظر شما عزیزان چیست؟ آیا همواره مانع بد و گذر از آن خوب و مایه افتخار است؟

*****************************************

نمونه قرآنی دانشمندی که با گذر از موانغ راه سقوط را برگزید : بلعم باعورا (اینجا)

ماجرای بَلْعم باعورا
بلعم باعورا از علمای بنی‎اسرائیل بود، و کارش به قدری بالا گرفت که اسم اعظم می‎دانست و دعایش به استجابت می‎رسید.
روایت شده: موسی ـ علیه السلام ـ با جمعیتی از بنی‎اسرائیل به فرماندهی یوشع بن نون و کالب بن یوفنا از بیابان تیه بیرون آمده و به سوی شهر (بیت‎المقدس و شام) حرکت کردند، تا آن را فتح کنند و از زیر یوغ حاکمان ستمگر عمالقه خارج سازند.
وقتی که به نزدیک شهر رسیدند، حاکمان ظالم نزد بلعم باعورا (عالم معروف بنی‎اسرائیل) رفته و گفتند از موقعیت خود استفاده کن و چون اسم اعظم الهی را می‎دانی، در مورد موسی و بنی‎اسرائیل نفرین کن. بَلْعَم باعورا گفت: «من چگونه در مورد مؤمنانی که پیامبر خدا و فرشتگان، همراهشان هستند، نفرین کنم؟ چنین کاری نخواهم کرد.»
آنها بار دیگر نزد بَلْعم باعورا آمدند و تقاضا کردند نفرین کند، او نپذیرفت، سرانجام همسر بلعم باعورا را واسطه قرار دادند، همسر او با نیرنگ و ترفند آنقدر شوهرش را وسوسه کرد، که سرانجام بَلْعم حاضر شد بالای کوهی که مشرف بر بنی‎اسرائیل است برود و آنها را نفرین کند.
بَلْعم سوار بر الاغ خود شد تا بالای کوه رود، الاغ پس از اندکی حرکت سینه‎اش را بر زمین می‎نهاد و برنمی‎خاست و حرکت نمی‎کرد، بَلْعم پیاده می‎شد و آنقدر به الاغ می‎زد تا اندکی حرکت می‎نمود. بار سوم همان الاغ به اذن الهی به سخن آمد و به بَلْعم گفت: «وای بر تو ای بَلْعم کجا می‎روی؟ آیا نمی‎دانی فرشتگان از حرکت من جلوگیری می‎کنند.» بَلْعم در عین حال از تصمیم خود منصرف نشد، الاغ را رها کرد و پیاده به بالای کوه رفت، و در آنجا همین که خواست اسم اعظم را به زبان بیاورد و بنی‎اسرائیل را نفرین کند اسم اعظم را فراموش کرد و زبانش وارونه می‎شد به طوری که قوم خود را نفرین می‎کرد و برای بنی‎اسرائیل دعا می‎نمود.
به او گفتند: چرا چنین می‎کنی؟ گفت: «خداوند بر اراده من غالب شده است و زبانم را زیر و رو می‎کند.»
در این هنگام بَلْعم باعورا به حاکمان ظالم گفت: اکنون دنیا و آخرت من از من گرفته شد، و جز حیله و نیرنگ باقی نمانده است. آنگاه چنین دستور داد: «زنان را آراسته و آرایش کنید و کالاهای مختلف به دست آنها بدهید تا به میان بنی‎اسرائیل برای خرید و فروش ببرند، و به زنان سفارش کنید که اگر افراد لشکر موسی ـ علیه السلام ـ خواستند از آنها کامجویی کنند و عمل منافی عفّت انجام دهند، خود را در اختیار آنها بگذارند، اگر یک نفر از لشکر موسی ـ علیه السلام ـ زنا کند، ما بر آنها پیروز خواهیم شد.»
آنها دستور بلعم باعورا را اجرا نمودند، زنان آرایش کرده به عنوان خرید و فروش وارد لشکر بنی‎اسرائیل شدند، کار به جایی رسید که «زمری بن شلوم» رئیس قبیله شمعون دست یکی از آن زنان را گرفت و نزد موسی ـ علیه السلام ـ آورد و گفت: «گمان می‎کنم که می‎گویی این زن بر من حرام است، سوگند به خدا از دستو تو اطاعت نمی‎کنم.»
آنگاه آن زن را به خیمه خود برد و با او زنا کرد، و این چنین بود که بیماری واگیر طاعون به سراغ بنی‎اسرائیل آمد و همه آنها در خطر مرگ قرار گرفتند.
در این هنگام «فنحاص بن عیزار» نوه برادر موسی ـ علیه السلام ـ که رادمردی قوی پنجه از امرای لشکر موسی ـ علیه السلام ـ بود از سفر سررسید، به میان قوم آمد و از ماجرای طاعون و علّت آن باخبر شد، به سراغ زمری بن شلوم رفت. هنگامی که او را با زن ناپاک دید، به آنها حمله نموده هر دو را کشت، در این هنگام بیماری طاعون برطرف گردید.
در عین حال همین بیماری طاعون بیست هزار نفر از لشکر موسی ـ علیه السلام ـ را کشت. موسی ـ علیه السلام ـ بقیه لشکر را به فرماندهی یوشع بازسازی کرد و به جبهه فرستاد و سرانجام شهرها را یکی‎پس از دیگری فتح کردند.[1]
خداوند ماجرای انحراف بلعم باعورا را به طور اشاره و سربسته در آیه 175 و 176 سوره اعراف ذکر کرده، در آیه 176 می‎فرماید:
«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیهِ یلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِ‏آیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یتَفَکَّرُونَ؛ و اگر می‎خواستیم مقام او (بلعم باعورا) را با این آیات و علوم و دانشها بالا می‎بردیم، امّا اجبار برخلاف سنّت ما است، او را به حال خود رها کردیم، و او به پستی گرایید و از هوای نفس پیروی کرد، مثل او همچون سگ (هار) است، اگر به او حمله کنی دهانش را باز و زبانش را بیرون می‎آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری باز همین کار را می‎کند (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی‎شود) این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند، این داستان‎ها را (برای آنها) بازگو کن شاید بیندیشند و بیدار شوند.»[2]
آری این است نتیجه فرهنگ بی‎عفّتی و انحراف جنسی، که وقتی نیرنگبازان از راههای دیگر شکست خوردن با رواج دادن فرهنگ غلط، دین و دنیای مردم را تباه می‎سازند، که به گفته بعضی طاعون موجب هلاکت 90 هزار نفر از لشکر موسی ـ علیه السلام ـ گردید.[3]
سه دعای ناکام
در مورد شأن نزول آیه 175 سوره اعراف (که در داستان قبل ذکر شد) روایت دیگر شده که نظر شما را به آن جلب می‎کنیم:
در بنی‎اسرائیل زاهدی زندگی می‎کرد، خداوند (توسط پیامبر آن عصر) به او ابلاغ کرد که سه دعای تو به استجابت خواهد رسید، آن زاهد بی‎همّت و نادان در این فکر فرورفت که این دعاها را در کجا به کار برد، با همسرش مشورت کرد، همسرش گفت: «سالها است که در خدمت تو هستم و در سختی و آسایش با تو همراهی کرده‎ام، یکی از آن دعاها را در مورد من مصرف کن و از خدا بخواه مرا از زیباترین زنان بنی‎اسرائیل گرداند، تا تو از زیبایی من بهره‎مند گردی.»
زاهد پیشنهاد او را پذیرفت و دعا کرد، او از زیباترین زنان شد، آوازه زیبایی او به همه جا رسید، مردم از هرسو برای او نامه‎های عاشقانه نوشتند، و آرزوی ازدواج با او نمودند، او مغرور شد و بنای ناسازگاری با شوهرش نهاد، سرانجام شوهرش خشمگین شد و از دعای دوّم استفاده نموده و گفت: «خدایا از دست این زن جانم به لبم رسیده، او را مسخ گردان.» دعایش مستجاب شد و زن به صورت خرس درآمد، وقتی که چنین شد، فرزندان او به زاهد اعتراض کردند، اعتراض آنها شدید شد و زاهد ناگزیر از دعای سوم خود استفاده کرد و گفت: «خدایا همسرم را به صورت نخستین خود بازگردان.» زن به صورت اوّل بازگشت. به این ترتیب سه دعای مورد اجابت زاهد به هدر رفت. و آن زاهد نادان بر اثر مشورت با زن نادانتر از خود، سه گنجینه را که می‎توانست به وسیله آن، سعادت دنیا و آخرتش را تحصیل کند، باطل و نابود نمود.[4]


---------------------------------------------------
[1] . بحارالانوار، ج 13، ص 373 و 374.
[2] . اعراف، 175.
[3] . بحارالانوار، ج 13، ص 375.
[4] . جوامع الحکایات محمد عوفی به قلم روان از نگارنده)، ص 322. در کتاب سیاستنامه، ص 222، از این شوهر و زن به نامهای یوسف و کُرْسُف یاد شده است. ناگفته نماند که در روایات ما، آیه مذکور (175 اعراف) درباره «بلعم باعورا» دانشمند معروف بنی‎اسرائیل نازل شده که به خاطر داشتن مقام اسم اعظم، دعایش مستجاب می‎شد و بر اثر سازش با مخالفان موسی ـ علیه السلام ـ این مقام از او سلب گردید و دیگر دعایش به استجابت نمی‎رسید. (چنانکه خاطرنشان شد).


تکمله:
برخی باعور
را با بلعام بن بعور که داستان آن در فصل ۲۲ سفر اعداد آمده‌است یکی دانسته‌اند.

*******************************************

به روایت تبیان :

اگر «بلعم» واژه‌ای عربی باشد به معنی مردی است که زیاد می‌خورد و غذا را می‌بلعد. [1] اما گویند بلعم همان «بلعم» در تورات و نامی عبری می‌باشد به معنای «خداوند مردم» [2].

«بلعم باعورا» از علماء بنی اسرائیل، معاصر حضرت موسی (علیه السلام) بود که در یکی از قریه‌های به لقاء شام زندگی می‌کرد.[3] برخی او را از نوادگان لوط یا داماد وی ذکر کرده‌اند. [4].

بلعم پیشگویی می‌کرد و از حوادث آینده خبر می‌داد. گویا پیرو آئین ابراهیم بوده و مردم از اطراف به نزد او می‌آمدند تا درباره‌ی آنان پیشگویی کند و برای برکت یافتن دارایی و زندگی آن‌ها دعا کند. [5].


یاد کرد قرآن از بلعم بن باعورا

نام بلعم صریحاً در قرآن نیامده است لکن بسیاری از مفسران مضمون آیات 175 و 176 سوره اعراف را درباره او دانسته‌اند:[6].

«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوین‏»[7].

«و بر آن‌ها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولی (سرانجام) خود را از آن تهی ساخت و شیطان در پی او افتاد، و از گمراهان شد.».

قرآن در اینجا داستان دیگری از بنی اسرائیل را شرح می دهد و آن داستان «بلعم بن باعورا» است، خدای تعالی رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) را دستور می دهد که داستان مزبور را برای مردم بخواند تا بدانند صرف در دست داشتن اسباب ظاهری و وسایل معمولی برای رستگار شدن انسان و مسلم شدن سعادتش کافی نیست، بلکه مشیت خدا هم باید کمک کند، و خداوند، سعادت و رستگاری را برای کسی که به زمین چسبیده (سر در آخور تمتعات مادی فرو کرده) و یکسره پیرو هوا و هوس گشته و حاضر نیست به چیز دیگری توجه کند، نخواسته است، زیرا چنین کسی راه به دوزخ میبرد. علامت این‌گونه اشخاص این است که دل‌ها و چشم‌ها و گوش‌هایشان را در آنجا که به نفع ایشان است بکار نمی‌گیرند، و علامتی که جامع همه علامت‌ها است این است که مردمی غافلند. [8].
بلعم بر اثر تمایل به فرعون و وعده و وعیدهای او از راه حق منحرف شد و همه‌ی مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسی (علیه السلام) قرار گرفت. [14]. برای انحراف بلعم دلایل دیگری نیز مطرح شده از جمله، نفرین او بر بنی اسرائیل و به فساد و ارتداد کشاندن آن‌ها به وسیله‌ی زنان، دنیا طلبی و حسادت او نسبت به موسی (علیه السلام).[15].

امام باقر (علیه السلام) فرمود:«اصل آیه، درباره بلعم است. سپس خداوند آن را مَثَل قرار داده برای مردمی که اهل قبله هستند و هوای خود را بر هدایت الهی مقدم می شمارند.»[9].

بلعم نخست در صف مؤمنان بود و حامل آیات و علوم الهی گشته بود، حتی موسی (علیه السلام) از وجود او به عنوان یک مبلغ نیرومند استفاده می‌کرد و کارش در این راه آنقدر بالا گرفت که مستجاب الدعوة شد. [10].

اینکه منظور از آیاتی که به او داده شده چیست، مورد اختلاف است، برخی آن را اسم اعظم، برخی استجابت دعا یا برخورداری از معارف تورات، علم و حجج دانسته‌اند. این آیات، کرامت‌های خاصی است که راه شناخت خداوند را واضح به وی نشان می‌داده که به موجب آن هیچ شک و تردیدی نسبت به حق برایش باقی نمی‌مانده است. [11].


انحراف عابد بنی اسرائیل

قرآن سرانجام این عابد مستجاب الدعوة را چنین بازگو می‌کند:«وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَی الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُون» [12] ؛ و اگر می‌خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانش‌ها) بالا می‌بردیم (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستی گرایید، و از هوای نفس پیروی کرد. مَثَل او همچون سگ (هار) است که اگر به او حمله کنی، دهانش را باز، و زبانش را برون می آورد، و اگر او را به حال خود واگذاری، باز همین کار را می‌کند (گویی چنان تشنه دنیاپرستی است که هرگز سیراب نمی شود) این مَثَل گروهی است که آیات ما را تکذیب کردند این داستان‌ها را (برای آن‌ها) بازگو کن، شاید بیندیشند (و بیدار شوند).».

تشبیه به سگی که در هر حال زبانش بیرون است برای کسی است که چه او را موعظه کنی یا موعظه نکنی، سودی به حالش نمی‌کند و همیشه به گمراهی می‌رود. همچنین او را از این جهت به سگ تشبیه کرده است که پستی و بی‌ارزشی او را برساند. [13].

بلعم بر اثر تمایل به فرعون و وعده و وعیدهای او از راه حق منحرف شد و همه‌ی مقامات خود را از دست داد، تا آنجا که در صف مخالفان موسی (علیه السلام) قرار گرفت. [14].
فرعون

برای انحراف بلعم دلایل دیگری نیز مطرح شده از جمله، نفرین او بر بنی اسرائیل و به فساد و ارتداد کشاندن آن‌ها به وسیله‌ی زنان، دنیا طلبی و حسادت او نسبت به موسی (علیه السلام).[15].


از امام رضا (علیه‌السلام) نقل شده است:« ... روزی که فرعون برای دستگیر کردن موسی و یارانش در طلب ایشان می گشت، عبورش به بلعم افتاد، گفت: از خدا بخواه موسی و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوی موسی برود، الاغش از راه رفتن امتناع کرد، بلعم شروع کرد به زدن آن حیوان، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت: و ای بر تو برای چه مرا می‌زنی؟ آیا می‌خواهی با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمی با ایمان، نفرین کنی؟ بلعم این را که شنید آن قدر آن حیوان را زد تا کشت و همان جا اسم اعظم از زبانش برداشته شد...» [16].

در برخی احادیث از الاغ بلعم در کنار چند حیوان دیگر یاد شده، که استثنائاً وارد بهشت می‌شوند. [17].

قرآن نتیجه کلی از سرگذشت بلعم و علمای دنیا پرست را این‌گونه بیان می‌کند: «سَاءَ مَثَلاً الْقَوْمُ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بَِایَتِنَا وَ أَنفُسَهُمْ کاَنُواْ یَظْلِمُونَ» [18] ؛ چه بد مَثَلی دارند گروهی که آیات ما را تکذیب کردند و آن‌ها تنها به خودشان ستم می نمودند.».

«بلعم باعوراها» و «بو راهب ها» و «امیة بن ابی الصلت ها» و همه دانشمندانی که علم و دانش خود را در اختیار فراعنه و جباران عصر خود قرار می دهند و در اثر هوا پرستی و تمایل به زرق و برق جهان ماده یا به خاطر انگیزه حسد، همه سرمایه‌های فکری خود را در اختیار طاغوت‌ها می گذارند و آن‌ها نیز برای تحمیق مردم عوام، از وجود این‌گونه افراد حداکثر استفاده را می‌کنند، در حقیقت در حق خویش ظلم می‌کنند و عاقبت شومی در انتظار آن‌هاست و رهایی از این لغزش تنها در سایه هدایت الهی امکان پذیر است:[19].

«مَن یهَْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِی وَ مَن یُضْلِلْ فَأُوْلَئکَ هُمُ الخَْاسِرُونَ» [20] ؛ آن کس را که خدا هدایت کند، هدایت یافته (واقعی) اوست و کسانی را که (به خاطر اعمالشان) گمراه سازد، زیانکاران (واقعی) آن‌ها هستند!».


پی نوشت ها :

1- ابن منظور، لسان العرب، بیروت، ج 1، ص 486

2- مستر هاکس، قاموس کتاب مقدس، ص 180

3- شبستری، عبدالحسین؛ اعلام قرآن، ص 20

4- مرکز فرهنگ و معارف، اعلام قرآن از دایرة‌المعارف قرآن، ج 2، ص 163

5- همان، ص 160

6- خرمشاهی، بهاءالدین؛ دانش نامه‌ی قرآن و قرآن پژوهی، ج 1، ص 388

7- اعراف / 175 (ترجمه آیات از آیت الله مکارم شیرازی می‌باشد).

8- طباطبایی، محمد حسین؛ تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، ج 8، ص 433

9- طبرسی، فضل بن حسن؛ تفسیر مجمع‌البیان، ترجمه گروهی از مترجمان، ج 10، ص 115

10- مکارم شیرازی، ناصر و همکاران؛ تفسیر نمونه، ج 7، ص 12-14

11- اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف، پیشین ص 164

12- اعراف /176

13- تفسیر مجمع‌البیان، پیشین، ص 116

14- تفسیر نمونه، پیشین، ج 7، ص 15

15- اعلام قرآن، مرکز فرهنگ و معارف، پیشین، ص 165

16- تفسیر المیزان، پیشین، ص 440

17- عروسی حویزی، علی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، تحقیق هاشم رسولی محلاتی، ج 2، ص 102

[18- اعراف/ 177

19- تفسیر نمونه، پیشین، ص 17

20- اعراف/178


بخش قرآن تبیان

منبع :پژوهشکده باقرالعلوم

***********************************

فرق میان ((غوایت )) و ((ضلالت )) این است که اولى دلالت بر

فراموش کردن مقصد و غرض ‍ هم مى کند، پس کسى که در

بین راه درباره مقصد خود متحیر مى شود ((غوى )) است و کسى

که با حفظ مقصد از راه منحرف مى شود ((ضال )) است ، و

تعبیر اولى نسبت به خبرى که در آیه است مناسب تر است ،

براى اینکه بلعم بعد از انسلاخ از آیات خدا و بعد از اینکه شیطان

کنترل او را در دست گرفت راه رشد را گم کرد و متحیر شد، و

نتوانست خود را از ورطه هلاکت رهایى دهد، و چه بسا هر دو

کلمه یعنى غوایت و ضلالت در یک معنا استعمال شود، و آن

خروج از طریق منتهى به مقصد است .


http://www.forums.iranblog.com/t160739/

کد خبر 312086

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 5
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۰۸:۲۷ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۰
    6 2
    من خودم در این باره خیلی مشکل دارم .....مثلا میگن دعا کنید دعا خوبه و حتی اصرار در دعا ...از طرفی بعضی می گن یک چیزی رو خدا نمیده حتما به صلاحت نیست اصرار نکن .....خودم هم چند نمونه دیدم .....چند نفری رو می شناسم که بچه دار نمیشدن و سالهای سال بدون بچه بودن وقتی با اصرار زیاد و دعای زیاد خدا بهشون بچه داده بعد از مدتی یکی از عزیزانشون فوت شده ....من موندم!!!خودم چند تا حاجت دارم که حداقل ده ساله براشون دعا می کنم .....هنوز نرسیدم از طرفی حاجات عجیب و غریبی هم نیستن ....چیزهایی که اکثرا بدون دعا هم بهش می رسن ....میگم شاید خوب اصرار نکردم ....از طرفی از پافشاری در دعا می ترسم .....میگم دعایی که با سختی برآورده بشه نکنه تهش چیز بدی باشه!!آیا در پس هر سختی آرامشی هست؟؟ نکنه طوفان بدتری باشه!
  • م IR ۰۸:۴۳ - ۱۳۹۲/۰۶/۲۰
    8 2
    من و همسرم بسختی بهم رسیدیم. همسرم یک جوان ورشکسته بی پول و دیپلمه بود وباماشین مسافر کشی میکردومن دختری درسخوان و دانشگاه رفته و ورزشکار -تیر اندازی کار می کردم- (خواستگارم زیاد داشتم) هم چادری و مذهبی بودم هم ظاهر خوبی داشتم خب شوهرم به دلم نشست . از طرفی با خودم گفتم این همه دینمون گفته تو ازدواج سخت نگیرید و خدا کمک می کنه .خانواده من مخالف واز مایک دندگی. نهایت ازدواج کردیم . شوهرم یک شغل دولتی پیدا کرد.با بدبختی و بی پولی عروسی گرفتیم . بمن قول دانشگا