اگر این طور باشد که ما فقط یک بخش کوچک از آن چه را زندگی میکنیم که در وجود ماست، پس بقیهاش چه میشود؟ برای شناخت باید به سفر دست زد و گریگوریوس جسارت این کار راداشت. او خیلی آرام و راحت در برابر چشمهای متعجب شاگردانش از وسط کلاس درس عبری، راهش را کشید و رفت. رفت تا با سطر سطر کتاب قدیمی آمادئوس پرادو همراه شود تا خودش را بهتر بشناسد. شاید روزی بتواند در شطرنج زندگی برندهی نهایی باشد.
گریگوریوس قهرمان اصلی کتاب «قطار شبانه لیسبون» است. یک معلم خسته کنندهی زبانهای باستانی مثل عبری، لاتین و ... آدمی آن قدر خسته کننده که شاگردی که بعدها همسرش شد، تنها سه سال بعد از ازدواج، او و زندگی کسالتبارش با کلمات را رها میکند.
این معلم درجه یک زبانهای باستانی، یک روز هنگام عبور از پلی که بین خانه و محل کارش هست با زنی که قصد خودکشی دارد روبهرو میشود، زن نامهای به دست دارد، به محض برخورد با او با ماژیک شمارهای را روی پیشانی او مینویسد و بعد هم به دلیل باران شدید همراه گریگوریوس به مدرسهی محل تدریسش (که مدرسه محل تحصیل او هم بوده) میرود و پس از چند دقیقه فقط در پاسخ به سوال معلم که میپرسد به چه زبانی سخن میگوید؟ با طنینی ماندگار میگوید پرتغالی و میرود. یک ساعت بعد، گریگوریوس در حالی که هنوز کتابهایی که تک تکشان را عاشقانه دوست دارد روی میز تدریسش باز هستند کلاس را ترک میکند و میرود تا پس از یک مطالعهی کوتاه با چشم پزشکش که زمین بازی شطرنج او نیز هست از برن سوئیس به پاریس و بعد هم به لیسبون برود.
گریگوریوس همراه یک کتاب پرتغالی کهنه که از عتیقهفروشی خریده و یک خودآموز پرتغالی سوار قطار میشود. در راه شروع به خواندن کتاب کهنه که مجموعه یادداشتهای آمادئوس پرادو، پزشک نابغهی پرتغالی است، میکند و معجزه از این جا آغاز میشود. پیشانی نوشتی که سرنوشت گریگوریوس را تغییر میدهد او را وادار به سفری عجیب برای شناخت آمادئوس پرادو میکند. پرادو یک نابغه است، استعداد شگرفی در استفاده از کلمات دارد، عنصری که یکی از عوامل اصلی داستان قطار شبانه لیسبون است و کلمات هستند که رابط روایتهای آمادئوس با درون و بیرون زندگی گریگوریوس هستند و از لابهلای این کتاب که نقش پرترهی نویسندهاش را برخود دارد، به همتایان خود در ذهن گریگوریوس پیوند میخورند. قطار شبانه، روایتی فلسفی است از سفر درونی انسان و پیوند دو روح در قالب داستانی هنرمندانه گریگوریوس در راه سفر خاطراتش را مرور میکند، هر از گاهی بخشهایی از کتاب را میخواند که سادهترین سوالاتی که در آن مطرح شده این است که «آیا زندگی همان چیزی است که ما میبینیم یا آن چه فکر میکنیم زندگی میکنیم و ...» این خوانشهای پراکنده در قطار آرام آرام دید او را حتی در مرور خاطراتش تغییر میدهد و این خواننده است که آهسته آهسته شاهد رسوب فکری پزشک پرتغالی در روح گریگوریوس است بیآن که خودش متوجه باشد. در شب نخست ورود گریگوریوس به لیسبون حادثهای باعث شکستن عینکش میشود و او پس از تعویض عینک در مییابد چشمهایی که تا به حال فکر میکرد، در حال کور شدن هستند همیشه عینکی با سه شماره بیشتر و قابی کهنه و سنگین را تحمل میکرد و این استعاره دم دستی تعویض عینک و در نتیجه تغییر نگاه گریگوریوس در نخستین شب ورود به لیسبون با وجود دم دستی بودن ماهرانه سرنخ حوادث دیگری را میسازد که به زندگی داخلی و شخصی آمادئوس مربوط میشود، چشم پزشک جدید زنی است که عموی پیرش زندانی دوره دیکتاتوری پرتغال و عضو نهضت مقاومت بود. تشکیلات مبارزه زیرزمینی مردم پرتغال در دوران دیکتاتوری که آمادئوس پس از مداوای سرهنگ جلادی که به قصاب لیسبون معروف بوده، با این اعتقاد که او پزشک است و وظیفهاش را انجام میدهد، برای ادای دین به مردمی که طردش کرده بودند به آن میپیوندد، گریگوریوس به دیدار این زندانی قدیم که شکنجه دستهایش را از ریخت انداخته و حالا ساکن خانه سالمندان است میرود، با او شطرنج بازی میکند، او خواهر آمادئوس را مییابد که یادگارهای برادر را همچون شیئی قدیمی همچون روزهای زنده بودن او نگه داشته، با معلمش حرف میزند، به کلاس درسی که او در آن درس میخوانده میرود و هر شب و هر روز کتاب یادداشتهای پرادو را میخواند، در جریان داستان نامهها و یادداشتهای دیگری به داشتههای گریگوریوس اضافه میشوند وقتی برای چند لحظه روی یک نوار ریل صدای آمادئوس را میشنود فقط چند کلمه دستگیرش میشود، اما روی کاغذ کلمهها هستند که آرام آرام از دریچهی چشمانی که حالا طور دیگر میبینند به وجود گریگوریوس نفوذ میکنند تا جایی که سئوال گریگوریوس سوال آمادئوس میشود، دستیابی به هر نقطهی تاریکی از زندگی این پزشک فیلسوف نابغه برای گریگوریوس حکم یک معجزهی جدید را دارد. در واقع در کتاب قطار شبانه لیسبون، سه روایت در سطوح مختلف نقل میشود.
روایت خاطرات و زندگی و افکار گریگوریوس و آدمهای پیرامونش، روایت کتاب آمادئوس و روایت تک تک آدمهای لیسبون که با زندگی آمادئوس از یک سو و با زندگی گریگوریوس از سوی دیگر پیوند دارند و همین روایت چند سطحی متفاوت ترجمهی این اثر را بسیار مشکل میکند، کاری که مهشید میرمعزی به شایستگی از پس آن بر آمده این سفر پنج هفتهای از برن به لیسبون که یک بار هم با بازگشت گریگوریوس به برن به مدت دو روز قطع میشود همان استعارهی مولانا از سفر بیرون به سیر آدمی در درون خود است، سفری که مرشد و راهنمایش کلمات آمادئوس و سالکاش به نوعی گریگوریوس است فردی عاشق کتاب مقدس، کلمات زبانهایی که کتابهای مقدس به آنها نوشته شده مثل عبری و لاتین کسی که تا به حال چنین سفری نکرده اما در درون خود آمادگی پیروی از اندیشهها و پرسشهای ناب آمادئو را دارد آن هم تنها از طریق کلماتی که گوینده و نویسنده شان عاشق آنهاست به زیبایی به کار میبردشان و خودش هم یک عمر تنها با این کلمات و رمز و راز آنها مانوس بود، پیشانی نوشتی به قلم زنی پرتغالی که تصادفاً فردای روز خرید اتفاقی یک کتاب کهنه به زبان پرتغالی که کلید در دنیایی دیگر است برای گریگوریوس او را به سمت بیکران درون خود میبرد. برای شناخت خود هم نگاهی دیگر لازم است و هم زبانی دیگر برای ارتباط با مرشد و راهنما که دریافت شناخت جدید از طریق آن زبان باشد. زبانی که سوئیسی نیست، فرانسه هم که گریگوریوس بلد است نیست، آلمانی هم برای چنین مقصودی دم دستی است، حتی لاتین و عبری پس زبان رمز شناخت جدید جهان و خویشتن خویش برای گریگوریوس پرتغالی است. و او از طریق این زبان به دنیای شگرف و شناختی متفاوت میرسد شناختی که باعث میشود توهم کوری با یک عینک جدید که نخستین ابزار دیگرگونه دیدن است از بین میبرد اما گریگوریوس را به سرگیجهای عجیب دچار میکند که به محض رسیدن به برن در آخرین صفحهی کتاب شاهد بستری شدنش برای شناخت بیماری ناشناختهاش هستیم. بیماری که خواننده میتواند آن را به شکل آواری عظیم از باورها و شناخت جدید جهان و خود طی پنج هفته در وجود گریگوریوس ببیند و آن را آشوبی ناشی از فرود آمدن این آوار بر سر جهان و شناخت قبلی گریگوریوس از خود و جهان پیرامونش بداند.
5757
نظر شما