جشنواره فیلم فجر هشتمین روز خود را با فیلمی تأسفبار از کارگردان پیشکسوت، یک فیلم اول، فیلمی پراکندهگو و نهایتاً نمایش فیلمی تأثیرگذار پس از چند سال توقیف پشت سر گذاشت.
«اشباح» ساخته جدید داریوش مهرجویی است که پیشبینیها درباره آن درست از آب درآمد. فیلمی در ادامه نقاط فرود کارنامه این فیلمساز صاحبسبک که بر اساس نمایشنامهای به همین نام از هنریک ایبسن و فیلمنامه وحیده محمدیفر شکل گرفته اما به جهت ایده، پرداخت داستانی، کارگردانی، بازیها و ... چیزی کم از آثاری که تحت عنوان فیلمفارسی طبقهبندی میشوند - و در زمان خود ادعایی هم نداشتند - ندارد.
فیلم داستانی است از خشونت و ظلم یک تیمسار دائمالخمر قبل از انقلاب که به کلفت خانه تجاوز میکند. همسر تیمسار، کلفت حامله را از خانه بیرون میاندازد و او هم به خواستگار سابقش که یک معمار است پناه میبرد. با پولی که زن به عنوان حقالسکوت گرفته، معمار راضی میشود او را عقد کند. سالها بعد پسر تیمسار با عارضه کوچک شدن مغز به واسطه مشروبخوری پدر، به ایران باز میگردد و به همین دختر کلفت که حالا کلفت خانه مادرش شده دل میبندد غافل از آنکه او خواهرش است.
کلیشهای بودن قصه و موقعیتهای داستانی از یک سو، پرداختی که در فیلم برای این خط داستانی طراحی شده و همه اتفاقات را در لحظه، ناگهانی و با اغراق به تصویر میکشد، از سویی دیگر و نهایتاً کارگردانی و حتی جنس بازی بازیگران فیلم که به شکلی اغراقشده بد بازی میکنند و موجب فاصله گرفتن از فیلم و یک ارتباط عمیق و جدی با آن میشوند، برخی از عواملی است که فیلم جدید مهرجویی را تبدیل به اثری ضعیف و سوالبرانگیز میکنند.
«حقِ سکوت» اولین فیلم هادی نائیجی است که به مسائل و مشکلات یک طلبه جوان میپردازد. فیلمی که در راستای مجموعه آثار تحسینشدهای همچون «زیر نور ماه»، «طلا و مس» و ... به قصهای درونی از سیر زندگی یک طلبه میپردازد که این بار بحران زندگی او نیازش به پول و تأثیرگذاری این نیت بر همه اعمال و افکار روزانهاش است که باعث دردسر و نگرانیاش شده است.
اما فیلم همین قصه درونی را - که در فیلمهای اشاره شده بر بستری مناسب تبدیل به آثاری تأثیرگذار شده- درست روایت نمیکند و بیشتر گرفتار رخوت و کسالت است تا نمایشی زنده از روند بحرانهای درونی این طلبه جوان. به همین دلیل بحران قهرمان اصلی نمیتواند عمق پیدا کند و بیشتر حکم پراکندهگوییهایی را پیدا میکند که در انتها معلوم نیست حاملگی زن باید پاسخگوی کدام مسئله و بحراناش باشد.
«کلاشینکف» تازهترین فیلم سعید سهیلی است که بر اساس فیلمنامه مشترکی با مهدی محمدنژادیان ساخته شده است. فیلمی با آغازی خوب و همراهیبرانگیز در یک سوم ابتدایی درباره مشکلات یک سرباز جوان که به واسطه اسلحهای که به همراه دارد دچارش شده و به قتل ناخواسته شوهر خواهرش منجر میشود.
اما در ادامه که خط داستانی گریز سرباز برای اثبات بیگناهی خود و فراهم کردن پول عمل خواهرش را دنبال میکند، فیلم یکباره به ورطه طنزی سخیف و لوده سقوط میکند که حضور کاراکتر رضا عطاران تنها بهانه آن است. طنزی کلامی که فقط در عرض موقعیت حرکت میکند تا شرایط تلخ قهرمان را تعدیل کند بدون آن بتواند تأثیری در روند درام داشته باشد و قصه را بسط دهد.
درحالیکه نه تنها خشونت حاکم بر فیلم با این تمهیدات تعدیل نمیشود بلکه دوگانگی به وجود آمده در مقاطعی فیلم را به سمت و سویی میبرد که کاربردی ندارد. درحالیکه قصه جای دیگری در حال پیشروی است، فیلم در یک جاده فرعی گرفتار روندی تکراری از شوخیهای کلامی شده که به واسطه جنس خاص آن در لایهای سطحی و سخیف درجا میزند.
«خانه پدری» تازهترین فیلم کیانوش عیاری است که بالاخره پس از سه سال توقیف به نمایش درآمد و با مخاطب جشنوارهای ارتباط برقرار کرد. فیلمی درباره پنج مقطعی زمانی در ایران معاصر که از خلال اتفاقاتی که برای چند نسل از یک خانواده در یک خانه شکل میگیرد، روایت میشود.
فیلم با سکانسی دردناک از قتل دختری به نام ملوک توسط پدر و برادرش آغاز میشود که متهم به بیآبرویی است. دفن جسد در زیرزمین خانه و پنهان نگه داشتن این راز که تنها چهار نفر از آن باخبر هستند، بهانهای میشود تا از خلال مقاطع بعدی، تأثیر این قتل در نسلهای بعدی به تصویر دربیاید.
تأثیری که هم میتواند در دنیای فیلم تحلیل شود و به ظلم روا شده بر زنان داستان از گذشته تا حال ارجاع بدهد و در عین حال میتواند دنیای محدود فیلم را بشکند و به همه حقیقتهای مدفون شده در زیر خاک تعمیم پیدا کند که برای همیشه پنهان باقی نمیمانند و بالاخره روزی سر از خاک درمیآورند و برملا میشوند.
ارجاعی که میتواند به سرنوشت خود فیلم هم بازگردد که برای همیشه مسکوت نماند و بالاخره حرف و حقیقت وجودی خود را با مخاطبش در میان گذاشت هرچند از پس گذر سه سال.
فیلم بر اساس سبک و سیاق خاص عیاری نگاهی عریان و واقعگرا به زندگی و رفتارهای روزمره آدمها دارد که درام و داستانپردازی تأثیری اغراقگونه بر نمایش آنها ندارند. تصویری که نمونه کوچک آن در کنش و واکنش کاراکتر محتشم (مهدی هاشمی) نمود پیدا میکند که سر مراسم ختم پدرش با قاشقی پر از برنج که آماده بردن بر دهان است، به زیرزمین فراخوانده میشود و در رفت و آمدهای مداوم قاشق همچنان در دستش باقی میماند تا بالاخره پس از حل مقطعی بحران و لحظهای نشستن و آرام گرفتن، قاشق را به دهان میبرد.
هرچند در دلخراش بودن سکانس آغازین حرفی وجود ندارد و رنج حاصل از تماشای آن خراشی عمیق بر جان مخاطب باقی میگذارد اما واقعیت این است که تأثیر عمیق این سکانس بر مخاطب و اتمسفر فضای فیلم است که بار درام را در اپیزودهای بعد نیز پیش میبرد و حتی پس از تمام شدن فیلم نیز سوزش جای این خراش لحظهای مخاطب را راحت نمیگذارد.
نظر شما