۰ نفر
۲۲ آذر ۱۳۹۳ - ۱۰:۴۱

حسن بلخاری قهی *

تا نه سالگی در قهی زندگی کرده ام یعنی از شانزده آذر 1341 که در این روستا و در منزلی دیوار به دیوار امامزاده ده متولد شدم تا پایان سال سوم ابتدایی (در حدود سال 1350 ) که خانواده به تهران منتقل شدند. بعد از آن سالها, گاها و به ویژه در ایام محرم زائر روستایی می شوم که مرا پرورید و بنیادی ترین عقیده ها و اندیشه ها را در جانم حک نمود. در این میان محرم و به ویزه دهه اول آن نه تنها خاطره انگیز ترین روزهای زندگیم که پایدارترین و هویت بخش ترین جز آن نیز است.

البته در نوروز نیز روستا را شور و حالی دیگر فرا می گرفت بسیاری از شهر نشینان و مهاجرت گزیدگانی که روستا را ترک گفته و اغلب ساکن تهران شده بودند، در عید به روستا باز می گشتند تا هم نوروز را پاس دارند، هم بستگان را زیارت کنند و هم خاطرات خوش گذشته را برانگیزند، شاید که جانشان صفا یابد و به سرزندگی ایام سرزنده و نو گردد.

اما محرم برای من خاطره ای دیگر داشت زیرا جهان کودکیم را به نور می آراست. برای من در آن روزهای کودکی و در سالهایی که محرومیت, روستاها را از حضور نور محروم ساخته بود محرم نور بود. روشنایی بود . روستایی با کوچه هایی نورانی که فقط در آن ده شب فروزان می شد.

در آن ده شب، موتور برقی به روستا می آوردند یا شاید آن که بود براه می انداختند تا بتوانند هم نور تکیه ها را تامین کنند هم از امامزاده ای که همسایه اش بودم تا دو تکیه بالا و پایین (که هنوز هم نفهمیده ام چرا دو تکیه و آنهم با فاصله ای کوتاه) لامپهایی به فاصله بیاویزند تا نور مسیر شبروانِ رو به سوی تکیه ها باشد.

در آن شبها دستکم قسمتی از روستا روشنایی می یافت, علاوه بر دو تکیه نورانی آن که اگر از آسمان بدانها نگریسته می شد، دو خیمه منوری بودند همچون خیمه های بپاشده حسین ع و یارانش در کربلا, که روستا را عزادار و پاسبان شور و حماسه سیدالشهدا (ع) نشان می داد .گرچه برای من که کودکی بیش نبودم این نورانیتِ در صورت و تابناکی شبهای فرو خفته در ظلمت, قابل تاویل نبود. تاویلی که رجعت به اول نور باشد و نور ظاهر را به باطن آن پیوند دهد و یا ترجمان مصباح هدایت باشد (ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه) و در جان صغیرم شعله نور برانگیزد. اما مگر ظاهر مدخل باطن نیست و صورت باب سیرت؟

برای کودکی که شبهای بلندِ نخستین سالهای زندگیش با قصه هایی سراسر جن و پری سپری می شد و تعلیقهای بیشمار چنین قصصی شگفت انگیز, هیجانهایی در روحش به پا می ساخت و همزمان هول و هراسی عظیم به جانش می ریخت , تاریکی شبهای روستا که گاه به فریاد بلند زوزه های گرگان و سگان و روبهان نیز آغشته می شد , چه کابوس هراس انگیزی بدنبال داشت. چه اشباحی که در این تاریکی از خیال او سر بر نمی اوردند و جسم و جان کوچکش را به هراس در هم نمی فشردند.

به ویژه که تجربه ای تلخ در یکی از شبهای تاریک روستا انگاه که از منزل بستگانی بازمی گشت و هراسان از تاریکی در پی پدر و برادر ره می سیرد بر هراسش از شب و تاریکی افزوده بود . در آن شب به جوی آبی سقوط کرد که توسط اهالی از برای بهره مندی از آب قنات و در مسیرآن سر باز کرده بود و ارتفاعی تقریبا دو متر ونیم تا سطح زمین داشت . اندک مدتی گذشته بود تا غیبت کودک توسط پدر و برادر احساس شود و کودک ار قعر آن چاه نجات یابد .

در این ظلمتِ شبهای روستا , محرم نور بود. روشنایی بود . ایام درکی شیرین که این کودک عمق آن را نمی دانست اما لذت و شیرینی اش را با تمام وجود احساس می کرد. شاید همین حس شیرین بود که به کودک آموخت حسین را هماره در اوج حماسه و بر بلندای غیر قابل وصف نور و معرفت ببیند و گرچه بعدها دریافت سوگِ عظیمِ کربلا نیز جانگداز است و غم پرور اما حسین هماره برایش سرداری سر بردار ماند که عشق را بر بلندای نیزه و دار ، در جان تاریخ تا ابد زمزمه کرده بود.

ایام محرم به این کودک فرصت می داد بر هراسهایش غلبه کند. روستا را در نور به نظاره بنشیند. محرم به او می آموخت از شبها دیگر نهراسد و بتواند آسمان این روستای کویری ِمنور به ستاره های تابناک را در دل شب تجربه کند. ستاره هایش را ببیند و ماه درخشانش را و قمر فروزانش را, تا شاید بتواند در خیال کودکیش تصور کند قمر بنی هاشم یعنی چه؟ و بعدها دریابد عباس فروزان قمری بود که در طلب آب از برای کودکان خیام, جان و دست خویش در ره مولایش نهاده بود.برای این کودک از همان ابتدا نور و آب و عباس عجین گشنند. تا بعدها دریابد نور مُظهِر است و آب, حیات. و عباس ساعی و ساقی بین الحرمین نوراست و آب.تا هماره هستی.

***

بایان آخرین اثرم که در نشر سوره مهر در حال انتشار است وامید که برای نخستین بار نظریه ای در تبیین ماهیت هنر و معماری اسلامی به دست دهد (انشالله) جمله ای از دعای شورانگیز عرفه آورده ام که حسین در شورانگیز ترین لحظات عاشقی اش در عرفات با خداوندگارش نجوا نموده بود الهی علمنی من علمک المخزون. و خداوند با تمامی کرامت خویش نه علم مخزون که او را تحقق مطلق آن حقیقت مخزون در کربلا قرار داده بود.


و مگر در قاموس بلند روایات, علم نور نیست؟ (لعلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء) نوری که در کودکی جانی را به محرم بیوند زند در عرصه هماره جاری کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا می تواند به علم تعبیر شود. ومگر عرفه منشور عاشورا نبودو معرفت بلندترین پیام آن ؟ مگر نه این است که کربلا تا به معرفت ادراک نشود در خیام جانها پایدار نمی ماند .

حسین نور است وعباس آب و کربلا مشرق نور حیات

* استاد دانشگاه تهران

۴۷۴۷

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 389905

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 9 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بانوی ایرانی... IR ۱۸:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۲
    13 0
    خیلی وقته از شما خبری نیست،استاد بلخاری عزیز،چه در فضای مجازی و چه در رسانه های تصویری...هر جا هستید سلامت باشید...