بسیار دیدهایم و میبینیم که کسانی در روزنامهها و پایگاههای اینترنتی مطلبی در تجلیل از شخصیتی دانشگاهی مینویسند و از خوبیهای او تعریف میکنند. بسیاری از این خوبیها بی ارتباط به جایگاه آکادمیک شخص و از جنس سجایای اخلاقی است. گشادهرو بودن، خاضع بودن، آرام بودن، ابتدا به سخن نکردن، پذیرای حضور و گفتار دیگران بودن، اینها همه به جایگاه و دانش آکادمیک فرد بی ارتباط هستند.
پس از این نیز گهگاه که به رفتار آکادمیک فرد میپردازند، میبینیم چه فاجعهی خاموشی رخ داده است. طرف رفته نزد متخصص پزشکی و دربارهی مطلبی که از خالهبزرگش شنیده که چه طور دمل را مداوا کنند صحبت کرده. آن آقای متخصص هم به جای این که بگوید این کارها ضد عقل و ضد علم است، میگوید «بالأخره قدیمیها خیلی چیزها میدانستند» یا حرفهای بیربطی دربارهی این که هنوز کتاب ابن سینا را در دانشگاههای خارج (دقیقاً خارج، با همین حد از ابهام) درس میدهند میگوید و مراجع را از خودش نمیرنجاند.
یا متخصصی را میشناسیم که در خلوت و نزد متخصصان همرشتهاش محتوای یک کتاب عوامانه اما پرفروش برایش کارکرد جوک را دارد، اما وقتی دعوتش میکنند به مراسم بزرگداشت نویسندهی آن کتاب از «زحماتی که نویسنده برای این اثر بینظیر کشیده است» صحبت میکند. اگر هم ازش بپرسی چرا میگوید دروغ که نگفتم، بالاخره زحمت که کشیده و کتاب هم از شدت چرند بودنش بینظیر است. و بعد اضافه میکند «به هر حال قدرت دست اینها است».
این نوع برخوردها البته جایگاه اجتماعی فرد را در لحظه تثبیت میکند، اما درست در همان لحظه پایگاه اجتماعی فرد را که همان دانشگاه و آکادمی باشد بیقدر و نابود میکند.
مردمی که این برخوردها را میبینند هر چند خطاب به این فرد صلح کل میگویند «استاد! شما چه قدر ماه هستید» اما دیر یا زود، خودآگاه یا ناخودآگاه به این نتیجه میرسند که «این دانشگاهیها مگر چه میدانند؟ همین که من هم میدانم.»
خاطرتان هست که تودوروف چه تفاوتی میان حقیقت عینی و حقیقت کفایی قائل شد؟ اگر هم خاطرتان نیست در همان یادداشت «میتوان با ادبیات تاریخ را عوض کرد؟» بخوانیدش. این رفتار که توصیف کردیم در واقع فدا کردن حقیقت عینی به پای روابط فردی و راضی نگه داشتن مردم با حقیقت کفایی است. نتیجهاش هم تضعیف نهاد دانشگاه و آکادمی و نیز تضعیف علم و تبدیل علم به مشتی تخیل خام بی ارزش است.
نظر شما