دیدار بعدی دکترظریف با رئیس مجلس ترکیه است. ما ساعتی پیش یعنی قبل از دیدار با وزیرخارجه، چمدانهایمان را توی ماشین گذاشته ایم و قرار است بعد از پوشش خبری دیدار ظریف و رئیس مجلس، عازم فرودگاه شویم.

وارد ساختمان مجلس که می شویم،هنوز ظریف از دیدار اردوغان برنگشته است. سفیر ایران در آنکارا هم در مجلس منتظر ورود ظریف است. فرصتی دست می دهد تا با آقای فرازمند چند دقیقه ای سرپایی حرف بزنم. از او در باره مدل توسعه ترکیه می پرسم.(حرفهایش را بعدا و البته وقتی به تهران آمد و طبق قرارمان همدیگر را دیدیم و بیشتر حرف زدیم منتشر می کنم) اما خلاصه اش این است که رفاه مردم هدف نخست دولت و حتی رقییبانش است و این را قربانی هیچ هدف دیگری نمی کنند. با این حال، او می گوید تورم 20درصدی یکسال اخیر و کاهش ارزش پول ترکیه،اردوغان را با مشکل محبوبیت روبرو کرده. او شکست حزب اردوغان در انتخابات شهرداریها در شهرهای بزرگ از جمله آنکار ا را به دلیل ناکامی های اقتصادی می داند.

ظریف و مصطفی شنتووپ رئیس مجلس ملی ترکیه مذاکراتشان شروع می شود. رئیس پارلمان ترکیه از تحریمهای امریکا علیه ایران به تندی انتقاد می کند و امیدواری می دهد که در روابط تجاری ایران با کشورش تحول منفی رخ ندهد.

                                                                                                                                   ***

ساعت پرواز7 بعدازظهر اعلام میشود و این خبرخوبی است تا اعضای تیم رسانه ای یکی دوساعت در اختیار خود باشند.سعی می کنیم به خیابانهای شهر و احیانا چندفروشگاه سر بزنیم. مال ها و مراکز خرید به لحاظ معماری و تجهیزات،با اختلافات کمی شبیه نمونه های ایرانی اند. تفاوت شان در برندهایی است که در بازارهای ترکیه دیده می شود.

کالای چینی خیلی پرتیراژ نیست . قیمت سایر کالاها هم گران است. حتی برندهایی که در ایران هم دیده می شود در مقایسه با بازارهای تهران گرانتر است.

قیمت میوه و موادغذایی هم همینجور است. منهای پیاز و سیب زمینی که قیمتهایش با کشور خودمان تفاوت زیادی ندارد سایر کالاها گران است. مثلا گوشت و مرغ حدودا یک و نیم برابر تهران است. کفش و پوشاک هم حتی در برندهایی که در ایران دیده ایم گرانتر است.به ذهنم می رسد خب درآمد مردم هم فلان است . اما آقای منتظمی بلافاصله روی خیالم راه می رود که حقوق یک معلم در آنجا زیر 4میلیون تومان است.

انواع گوشی موبایل هم ارزانتر از تهران نیست. اما برخی لوازم خانگی مانند ماشین لباسشویی و یخچال فریزر کره ای و آلمانی درمقایسه با وضع آشفته بازارهای تهران ، قدری ارزانترند.

می خواهیم آماده برگشت به فرودگاه شویم که می شنویم پرواز تاخیر دارد. شایعه بلافاصله رخنه می کند که لابد بعد از مذاکرات ظریف و اردوغان،دستور جدیدی برای مذاکره مجدد پیش آمده و ...

دلیلش هر چه هست اعلام نمی شود، اما سرانجام وقتی خبر می رسد که شب را مهمان ترکها هستیم دوباره به هتل برمی گردیم تا ساعت 5و نیم صبح به سمت فرودگاه برویم. شام را همراه با آقای منتظمی در یکی از فست فودهای یک مال بزرگ صرف می کنیم و بعد از گشت و گذاری در بازار که البته در موارد بسیار محدودی به خرید منجر می شود، برای خواب به اتاق مان در هتل برمی گردیم. موقع رفتن به بازار،خیابانهای ترافیک دار را هم طی می کنیم اما موقع برگشت،جز یکی دوجا پشت چراغ قرمز، راه باز است. شهر گسترده است و به همین دلیل برای جادادن جمعیت شش و نیم میلیونی به آسمانخراشهای خیلی بلند نیاز ندارد. برجهای 20طبقه  و بلندتر انگشت شمارند.

                                                                                                                               ***

ساعت 5ونیم صبح ماشینها منتظرند. سوار می شویم به سمت فرودگاه. ظریف که میاید خبرنگارها دوره اش می کنند و در باره سفر می پرسند. دلیل تمدید یک شبه سفر هم در سوال خبرنگارها جا نمی ماند. ظریف با پاسخش به شایعه پایان می دهد: یکی از افرادی که قرار شد با او مذاکره کنم، در آنکارا نبود. دیشب رسید و قرارمان برقرار شد. ظریف نه از فردخاصی نام می برد و نه از محتوای مذاکره.

                                                                                                                               ***

مهماندار می گوید زمان پرواز دوساعت و 15دقیقه است. همکاران رسانه ای فرصت را برای سلفی و عکسهای یادگاری مغتنم می شمرند. اما حمید میردامادی که عکاس وزارتخانه است و معمولا بدلیل حرفه ای بودنش زحمت عکسها گردن او می افتد، از حال رفته و روی صندلی خوابش برده است. خیاط در کوزه می افتد و موبایل ها به سمتش می چرخد. خوابش اما سبکتر از ان است که بشود از او زیاد عکس گرفت.

حمید ، آدم خوش خلقی که  دو مدرک کارشناسی ارشد اندیشه سیاسی و کارشناسی خبرنگاری و عکاسی خبری  دارد ترجیح داده به هنر عکاسی اش بیشتر تمایل نشان دهد.در سه چهارسالی که می شناسمش به تواضع و خلوصش رشک برده ام. بچه هیاتی روشنفکری که هر وقت حرف می زند از دعواهای سیاسی بزرگان کشور خسته به نظر می رسد و هر وقت از این موضوع می گوید خنده  همیشگی از صورتش محو می شود و گره ای کاملا محسوس ابروهایش را درمی نوردد.

                                                                                                                           ***

هواپیما از روی دریاچه ارومیه رد می شود. کنار پنجره نشسته ام و تماشایش می کنم. سیل خبرهای سیلی که یکماه است کشورمان را فراگرفته به سمتم میاید. دریاچه اما از این سیل خوشحال است.خوشحال که توانسته است از یک بحران، فرصت بسازد. چیزی که ما در عالم سیاست با آن قهریم. سیل سیاست فقط بنیان مان را می کند. سدها سر می رود. رودخانه ها طغیان می کند. دعواها بالا می گیرد. رگ گردنها ضخیم می شود. زبانها تلخ می شود و...

به حرفهای یکی از همسفران می اندیشم که از حرفهای فلان چهره سیاسی می گفت و معترض بود چرا در دنیایی که همه دنبال گزک گرفتن از مایند، او میگوید سالها پیش ما زیر پرچم هلال احمر در بوسنی کار نظامی می کردیم. این دوست می گفت مگر اینها منافع ملی را نمی دانند؟
به نظرم می دانند اما گمان شان آن است که منافع ملی همان است که خودشان فکر می کنند. خیال می کنند اگر خبری که ملقمه ای از راست و دروغ در آن مخلوط است منتشر کنند، برای شان کف و سوت می زنند و برای مثلا تهورشان اسفند دود می کنند.

نگاهم به صندلی های جلوتر می افتد. مچ دست ظریف، اهرم شده برای سرش. انگار او هم دارد فکر می کند. به چه؟ نمی دانم. یادم میاید چندماه پیش در مصاحبه ای از او پرسیدم اگر وزیرخارجه نبود دوست داشت جای کدام وزیر باشد؟پاسخش این بود که شغل من دیپلماسی است و نمی توانم جای دیگری باشم.

او حتما راست می گوید اما همین هم،توانایی بزرگی است. برجام را او به همراه تیمش جلو برد و اتفاقا اگر امروز آماج نارواها قرار گرفته به این مفهوم است که دارد تاوان توانش را می دهد. آنها که بعد از خروج امریکا از برجام، از ته دل قهقهه زدند، و به قول خودشان مرگ برجام را با هلهله جشن گرفتند، و تصورشان این است که می شود علم جنگ برافراشت و چنین وچنان کرد، روزی باز هم جامعه را در فازی وسیع تر، محتاج ظریف می کنند. شاید،آن روز مردم، ظریف را که درمیان همه هیاهوهای سیاسی،به جپ و راست نچرخید،در پستی بالاتر بنشانند و سکان کشتی را به دست راه بلدی بسپارند که می داند ساحل امن کجاست...
مگر نه که مردم ایران در انتخابات،قابل پیش بینی نیستند؟ و مگر نه اینکه خیلی از تخریبها علیه ظریف بخاطر وحشت از این اتفاق است؟

در خودم غوطه ورم که مهماندار خبر میدهد دقایقی دیگر در فرودگاه تهران فرود می آییم. چشمم باز هم از پنجره به دوردستهای افق خیره می شود. آنجا که فرزندان و نوه های من و ما، می خواهند در آن روشنی و زیبایی و عشق و محبت و عزت و اقتدار ببینند.

مهماندار آرزوی اوقاتی خوش برایمان می کند ومن که دستهایم را به علامت آمین بلند کرده ام، برای فرزندانی که قرنها و قرنها بعد در این سرزمین نفس خواهند کشید دعا می کنم. و البته دعا برای امروزی هایی که باید عزت فردا را روی کاغذ سرنوشت ایران،نقاشی کنند.

1717

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 611483

برچسب‌ها