یک نفر با دقت قابل اعتنا به من بگوید که مردم حاکمیت و نهادهای اجتماعی را برای چه میخواهند؟ حاکمیت یکی از پنج نهاد اصلی اجتماعی است. نهادهای اجتماعی به این دلیل پدید میآیند که کارهایی که از فرد ساخته نیست یا برای فرد سخت و پرهزینه تمام میشود را انجام بدهد و به سامان برساند.
مثال کوچکش، مردم پادشاهی صفوی را برای چه میخواستند؟ از آنها در برابر حملههای داخلی و خارجی محافظت کند. برایشان جاده و پل بسازد. بازارشان را نظم بدهد و کارهایی از این دست.
فرض کنید شما یک کارمند دولت هستید که با خانوادهتان ماهی حدود سه میلیون تومان درآمد و همین قدر هم هزینهی زندگی دارید. در شبکههای اجتماعی از ماجرای گورخوابی باخبر میشوید. شب تحت تاثیر آنچه دیدهاید با همسرتان مشورت میکنید و تصمیم میگیرید برانید تا نصیرآباد و یک نفر را بردارید و بیاورید به خانهی خودتان. بچهها را در اتاق خواب خودتان بخوابانید و به مهمانتان در اتاق بچهها جا بدهید.
اولین شوک در رسیدن به نصیرآباد به شما وارد میشود. در راه بارها به جلوههای فقر و نابهسامانی برمیخورید که تا به حال ندیدهاید و گمان هم نمیکردید که وجود داشته باشند. اما شما - خدا میداند چرا - عزمتان را جزم کردهاید که بروید نصیرآباد. شوک دوم آنجا به شما وارد میشود. باید انتخاب کنید. بعضی بزرگوارانه کنار میکشند که شما دیگران را ببرید. تحت تاثیر بزرگواریشان قرار میگیرید. اما یک ربع بعد که دارید تلاش میکنید از بین چند التماس یکی را انتخاب کنید دیگر اثری از این حس خوب باقی نمیماند.
بالاخره یک نفر را برمیدارید و همراه خودتان به خانه میبرید. در طول راه دائم در جنگ با خودتان هستید. بوی بد و غیر قابل تحمل لباس و بدنش در ماشین پخش شده است و حالا شما واضحا نگران هستید که ماشینتان کثیف خواهد شد یا نه؟ نکند بو از ماشین نرود؟ و به خودتان دشنام میدهید که ماشینتان را به یک انسان اولویت میدهید.
شیشه را پایین بدهید؟ نکند توهین باشد؟ پایین ندهید؟ نکند بو خودش را هم اذیت کند؟ مگر بوی کسی خودش را هم اذیت میکند؟
بالاخره به خانه میرسید. به مهمانتان میگویید حمام حاضر است و میتواند برود و دوش بگیرد. مدتی طول میکشد. مدتی بیش از زمان عادی لباس درآوردن. در میزنید و میپرسید چیزی نمیخواهد؟ صدای نامفهومی ازش میشنوید. نگران میشوید. نکند برایش اتفاقی افتاده باشد؟ نکند اوردوز کرده باشد؟ نکند رگ خودش را در حمام زده باشد؟ محکمتر در میزنید و کمی خشنتر ازش میخواهید دقیقا بگوید مشکلش چی است. بالاخره در را باز میکند. میروید تو. مهمانتان لباسهایش را کنده و زل زده به دوش. شیر دوش شما کمی جینگیلبینگیل است و او بلد نیست بازش کند. با ملایمت برایش باز کردن و بستن و گرم و سرد کردن آب را توضیح میدهید و بعد تنهایش میگذارید.
این ماجرا ادامه دارد. همصحبتی سر شام. سختیهای حضور بچهها. پرسشهای پرسیده و نپرسیدهشان. بالاخره دیکتاتورمآب و در حالی که خودتان را لعنت میکنید وقت خواب را اعلام میکنید تا نفس راحتی بکشید. صبح از خواب بیدار میشوید. متوجه میشوید چیزهایی در خانه جابهجا شده. چیزهای کوچک. این قدر که شما متوجه میشوید که مهمانتان دیشب از اتاق بیرون آمده است. در اتاقش را باز میکنید. او نیست. حالا شما هستید و این فکر موذی که آیا او از ژانوالژان هم پاکدستتر بوده و چیزی نبرده است؟ یا برده است؟ و اگر برده چه؟
این نمایشنامهای از مصیبتهای نادری که ممکن است رخ بدهد نیست. اتفاقهایی است که احتمال رخ دادنشان بالا است. به جزئیات هم نپرداختهام. نهادهای اجتماعی - مثل حاکمیت - برای همین ایجاد میشوند که در برخورد با چنین موضوعی فردی، آموزشندیده، و بدون پیشبینی عمل نکنند. برخورد جمعی، سازمانیافته و آموزش دیده باعث میشود اتفاقهای ناخوشآیند کمتر بیفتد، منابع عاقلانه تخصیص پیدا کنند و به جای رنج، زندگی بازتوزیع شود.
آنچه در ماجرای گورخوابهای نصیرآباد رخ داده کمکاری نهادی است نه کمکاری فردی. گوشهای از نهاد حاکمیت؛ (وزارت بهزیستی، شهرداری، کمیتهی امداد یا هر جایگاه مسئول دیگری) کوتاهی کرده است.
شمای شهروند کوتاهی کردهاید؟ تا زمانی که شما انواع و اقسام مالیاتها و عوارض را پرداخت میکنید نه. وظیفهی شما همین است نه اقدام شخصی. این که بعضی از شما اصلا به نهادهای ساماندهی شدهی حاکمیتی یا خصوصی کمک مالی یا کمکهای دیگر میکنید حتی فراتر از وظیفهی شما است.
این موجی که در شبکههای اجتماعی راه انداختهاند و هر بیماری شهروندان دیگر را متهم میکند که دلش را ندارند که بروند و وسط گورخوابها با مشقتهای آنها زندگی کنند، یا از این وضع خجالتزده نیستند، جز جنون چیز دیگری نیست. اینها دو چیز را نادیده میگیرند:
۱. بنا نیست ما برویم بین آنها؛ بنا است به آنها کمک کنند تا بیایند بین ما.
۲. بنا نیست فرد فرد ما آستین بالا بزنیم. نهادها و حاکمیت را ایجاد کردهایم که این تلاشها فردی انجام نشوند.
ساده اگر بگویم؛ شبکههای اجتماعی برای بسیاری از ما محل کسب است؛ کسب توجه، کسب همفکر و کسب چیزهای دیگر. این کسبها خود به خود بد نیستند، وقتی بد میشوند که بدبختی عدهای و محدودیت توان عدهای دیگر را سرمایهی کسب خودتان کنید. در یک کسب سالم، باید با سرمایهی خودتان کسب کنید نه دیگران.
نظر شما