در شأن نزول این سوره گفته شده است که این سوره بعد از مدتى انقطاع وحى نازل شد؛ یعنى در ابتداى بعثتبعد از دو سه نوبت که وحى نازل شد، مدتى وحى نازل نشد و آن حال براى پیغمبراکرم رخ نداد.1 پیغمبر اکرم در اندوه سختى فرو رفت که نکند وحى و این لطف و عنایت حق از او گرفته شده باشد. مکرر گفتهایم هر کسى در هر درجه و مرتبهاى که هست، در مقابل خدا مسئولیتى و تکلیفى دارد و هر چه بالاتر برود، دغدغهاش بسى بیشتر است. به هر حال گفتهاند که براى آن حضرت ناراحتى شدیدى پیدا شد که نکند وحى از او باز گرفته شده باشد و حتى نکند که مورد خشم الهى قرار گرفته و طرد شده باشد. این است که مىگویند در این مدت انقطاع وحى آنچنان ناراحتى به پیغمبراکرم دست داد که شاید براى ما غیر قابل تصور باشد. این سوره نازل شد. لحن این سوره لحن فوقالعاده ملاطفتآمیزى نسبت به پیغمبراکرم است. اول مىفرماید:
و الضحى. و اللیل اذا سجى. به قسمتهاى اول روز (تقریباً ربع اول روز) که آفتاب گسترده مىشود2 «ضحى» مىگویند. مىفرماید: سوگند به وقتى که خورشید نور مىگستراند. و اللیل اذا سجى: سوگند به شب آنگاه که پرده مىافکند. (یا: آنگاه که آرام مىگیرد. هر دو یکى است: چون پرده مىافکند آرام مىگیرد.) ما ودعک ربک و ما قلى که پروردگارت تو را رها نکرده است، لطف خود را از تو نگرفته است و تو را مورد غضب هم قرار نداده است.
قسم به این دو چیز نکتهاى دارد و آن این است که در اینجا به اوایل روز و طلوع خورشید و به شب سوگند مىخورد، براى اینکه آن حالت پیغمبر که خورشید وحى بر او ظاهر شد و بعد چهره خودش را پنهان کرد، شبیه است به آشکار شدن خورشید ظاهرى و جسمانى و بعد، آمدن شب. کأ نه مىفرماید: سوگند به ضحاى وحى و طلوع وحى بر تو و سوگند به مخفى شدن وحى از تو. در حقیقت، اینجا مىخواهد این نکته به پیغمبر اکرم گفته شود که مسأله زدن برق وحى و بعد نزدن این برق و اینکه مدتى تو منقطع از وحى بمانى ربطى به این مسأله ندارد که خدا تو را شایسته ندیده باشد، رها کرده و مورد غضب قرار داده باشد، بلکه این حسابى دارد؛ همانطور که در عالم ماده و جسمانى اگر خورشید طلوع مىکند و بعد شب مىآید، شب علامت غضب نیست، بلکه این شب هم در کنار آن روز لازم است، این انقطاع وحى و این شب روحى، براى تو امرى لازم و ضرورى بوده است و باید چنین چیزى واقع مىشد.
یک نکته روانشناسى
از نظر روانشناسى جملهاى مىگویند که شاید به اینجا هم قابل تطبیق باشد. جمله عجیبى است؛ مىگویند: «انسان اسکى را در تابستان یاد مىگیرد و شنا را در زمستان!» با اینکه عکس قضیه است و انسان در زمستان اسکىبازى مىکند و در تابستان شنا مىکند. مقصود این است: به طور کلى این یک خصلت روانى براى انسان است که وقتى با کارى مواجه مىشود، ابتدا منطبق بر آن کار و آماده براى آن نیست، ولى اگر مدتى این کار را تمرین کند و بعد مدتى تمرین نکند، در خلال مدتى که تمرین نمىکند، روح در آن باطن خودش، خودش را براى این وارده جدید آماده مىکند بدون اینکه خود انسان توجه داشته باشد. انسان در زمستان اسکى مىکند و در تابستان آن را رها مىکند؛ ولى خیال نکنید در تابستان حالت روحىاش مثل وقتى است که اصلاً اسکى نمىکرده، بلکه در این بین روح خودش را براى این تازه وارد آماده مىکند. نظیر این است که کشورى که مورد هجوم دشمن واقع مىشود و مدتى مىجنگد، بعد از جنگ به سرعت خودش را آماده و مجهز مىکند بهطورى که مجهزتر از قبل از جنگ مىشود. در بدن انسان به حکم اینکه یک موجود زنده است و در روح انسان به حکم اینکه جوهر حیات است، چنین خصلتى هست.
مسأله مواجهه با وحى چنین چیزى است. وحى براى اولین بار در چهل سالگى بر پیغمبر اکرم(ص) نازل شد بعد از سالها که به اصطلاح دوره تحنف و عبادت او بوده است. وحیى که بر ایشان نازل مىشده غیر از وحی هایى است که بر پیغمبران دیگر نازل مىشده و درجه فوقالعاده سنگینى [از وحى] است، به طورى که اولین بارى که وحى بر او نازل مىشود مثل اینکه مىخواهد تعادل خودش را از دست بدهد، وقتى به خانه مىرود مرتب به خدیجه مىگوید: «مرا بپوشان مىخواهم استراحت کنم.» گویى بار بسیار بسیار سنگینى روى دوش او گذاشتهاند. با اینکه این بار، روحى و معنوى است، ولى بار روحى، تن انسان را هم خسته مىکند. این مدتى که وحى از پیغمبر اکرم منقطع شده بود، درست حالت شب را دارد که دوره آرامش است؛ یعنى حالا مدتى راحتت مىگذاریم تا خوب پخته و آماده شوى. این امر به معناى بریده شدن وحى از تو نبود، بلکه به این معنا بود که بعد از آن دو سه ضربه وحى که اول بر تو وارد شد و تو را از خود بىخود کرد، مدتى باید آرامش پیدا کنى.
ما ودعک ربک و ما قلى: وقتى که خدا، آن هم خطاب به پیغمبرش، با لحن سوگند حرف مىزند خیلى بوى عطوفت مىدهد. لحن این سوره لحن فوقالعاده عطوفتآمیزى است. سوگند به آن وقت روز و سوگند به شبکه وقت آرامش است که پروردگارت تو را رها نکرده و مورد غضب هم قرار نداده است. مىفرماید «ربک»؛ همیشه گفتهایم در مفهوم «رب» پرورشدهندگى و تکمیلکنندگى است. خداى مربى و مکمل تو، آن خداى پروردگار تو، آن دستى که تو را پرورش مىدهد، تو را رها نکرده و مورد غضب هم قرار نداده است.
وللآخره خیر لک من الاولى: این «لام» در «للآخره» علامت تأکید است. یعنى: و البته و صد البته که انجام تو از آغاز تو بهتر است. با قطع شدن وحى این تصور براى پیغمبر پیش آمد که نکند این یک دولت مستعجل بود. به قول حافظ:
راستـى خاتـم فــیروزه بـواســحاقـى
خوش درخشید، ولى دولت مستعجل بود
این وحى خوش درخشید، ولى نکند که دولت مستعجل باشد. قرآن مىفرماید: نه، دولت مستعجل نبود، تو انجامت از آغازت بهتر است، هرچه آغاز خوب بوده، پایان از این هم بهتر است. البته «آخرت» یعنى پایان و انجام، «أولى» یعنى ابتدا. ممکن است اینجا مطلق [انجام و آغاز] مراد باشدکه قهراً معنى چنین مىشود: انجام تو از آغازت بهتر است. قهراً جهان آخرتت هم از دنیایت بهتر است. [خلاصه] هر چه رو به آن طرف بروى براى تو بهتر است. بعید نیست که اینجا مقصود همین معناى اعم باشد.
و لسوف یُعطیک ربک فترضى: البته که در آینده خداى تو به تو آنقدر اعطاء کند که تو بدان خشنودگردى. بنابراین بعد از این دو قسم سه مطلب آمد: ما ودعک ربک و ما قلى. خدایت تو را رها نکرده، بدان که مورد لطف و عنایت هستى. وللآخرة خیر لک من الاولى. تازه، نه اینکه مورد لطف و عنایت هستى مثل آنچه که بودى، بلکه آخرت از اولت بهتر هم هست؛ یعنى بیش از پیش مورد لطف و عنایت هستى. پس جمله اول مىخواهد بگوید کماکان از تو عنایت گرفته نشده است، و در جمله دوم روى این مطلب تأکید مىشود. اما جمله آخر، دیگر مطلب را به نهایت درجه از نظر عنایت مىرساند: نه فقط خدا تو را رها نکرده است و نه تنها هرچه پیش برود [عنایت او به تو] بیشتر از پیش است، بلکه خدا آنقدر تو را مورد عنایت قرار خواهد داد که دیگر تو لبریز شوى؛ کأنه مىفرماید: به تمام آرزوهایت مىرسى.
پی نوشتها:
1. وحی با «اقراء باسم ربکالذی خلق» شروع شد و بعد سورة «یا أیها المدثر». دقیقاً نمیتوان گفت بعد از اینها چه چیزی نازل شد.
2. شاید همان وقتی باشد که در زبان فارسی «چاشت» میگویند.
نظر شما