لب کلام ایشان این است که در دورهای که جریان حفظ و اشاعه و چاووش، سردمدار موسیقی در کشور بود و حتی نهادهای دولتی به نوعی در سیطره آنها قرار داشتند و گفتمان آنها گفتمان مسلط بود، جفاهایی بر او و گروهی از اهل موسیقی رفت. در این میانه چهرههایی چون استادان شجریان، هوشنگ ابتهاج، لطفی و علیزاده، یا سکوت کردند و یا به تایید این رفتار پرداختند و با عنوانهایی چون موسیقی درباری و کابارهای و ... آنها را از ادامه فعالیت باز داشتند و یا این که حرکتی در دفاع از همکاران سابق خود صورت ندادند.
نتیجه سخنان استاد گلپا این است که این گروه از اهل موسیقی خود انحصارگر بودند. به قول خود استاد هوشنگ ابتهاج:
آن همه فریاد آزادی زدید
فرصتی افتاد و زندانبان شدید
راه میجستید و در خود گم شدید
مردمید، اما چه نامردم شدید
این سخنان البته از جهاتی در درازمدت به نفع موسیقی است و سبب میشود تا از فرد هنرمند، و نه خود هنر، قدسیتزدایی شود و بازار مرید و مراد بازی و شمع و قبله جمع بودن برچیده شود. تبعات دنیای مدرن یکی اش همین است که به قول مارکس« هرآنچه ر اکه سخت و استوار است دود میکند و به هوا میفرستد» از جمله این سختی و استواری، داشتن نگاه اخلاقی به هنرمند است. یعنی هنرمندی که در بعد زیبایی شناسی، اثرش ، روحها را به نوازش و خلجان وامیدارد، میتواند لزوما فرد منصفی نباشد، حقوق دیگران را نادیده بگیرد، دچار عجب و غرور و خودپسندی شود، آدم دهان بین و دمدمی مزاجی باشد و ثبات رای نداشته باشد، به دنبال منافع شخصی باشد و در کار صنفی و جمعی نظر و منافع خود را بر دیگران ترجیح دهد. تمامی این خصایل انسانیآند و همه ما به آن دچاریم و باید موقعیت و فرصتش فراهم شود تا مورد محک و سنجش قرار گیریم. چه گروههای هنری و به خصوص موسیقی که در سه چهار دهه اخیر بابت همین رفتارها و تبعیضها برهم خورد و از هم پاشیده شد. البته این اطلاعات کمتر به بیرون و میان افکار عمومی درز کرده است، اما در میان خود هنرمندان به صورت شایعه و خبر دست به دست میشود و همین مسئله روابط میان هنرمندان موسیقی را بسیار متزلزل،ترد و شیشهای کرده است. بخشهایی از این روابط از سوی استاد محمدرضا لطفی بر روزن افتاد و البته دیگرانی هم پاسخهایی دادند، اما هنور تاریخ معاصر موسیقی ما( به خصوص بعد دو دهه قبل از انقلاب و سه و نیم دهه اخیر، پازلهای تکمیل نشده فراوانی دارد و قطعا هنگامی که اسناد و گفتنی ها فزونی یابد، نقاب از روی بسیاری از کار و کردارها برگرفته میشود و به قول حافظ:
روزی که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
از سوی دیگر هنرمندان به دلیل آنکه زیر ذرهبین افکار عمومی قرار دارند، کوچکترین خطای اخلاقی آنها نادیده گرفته نمیشود.
این البته در هنر شرقی بروز و ظهور دارد که هنر فرد، هنگامی متعالی میشود که فرد از منظر اخلاقی نیز دارای توازن باشد، یعنی قول و فعلش با یکدیگر سازگاری داشته باشد و بر اساس شرایط سیاسی روزگار موضع عوض نکند. اما تاریخ نشان داده که این گونه نیست و هنرمندانی بودند که رفتار و اخلاق آنها ربطی به کیفیت کار هنری آنها نداشت. این به این معناست که شما میتوانی هنرمندی درجه یک و ممتاز باشی وهنرت هوش از سر همه برباید و از سوی دیگر قواعد اخلاقی را در برخورد با همنوعان رعایت نکنی. نمونهاش در همین ایران معاصر خودمان میتوان به رکن الدین خان مختاری اشاره کرد که موزیسین قهاری بود و آثارش هنوز بازنوازی و اجرا و حتی در هنرستان موسیقی درس داده میشود. او همان سرپاس مختاری است که در دوره رضاشاه ریس پلیس پایتخت بود و جانهای بسیاری را ستاند و اتفاقا بسیار به گل و گیاه هم علاقهمند بود.و البته از سوی دیگر اهل رشوه گرفتن نبود. شخصیتی آهنین مزاج داشت و خشونت او سبب شد تا بزرگی همانند روحالله خالقی در کتاب سرگذشت موسیقی از وجه شخصیتی او به نیکی یاد نکند. اما با این همه معایب کمتر کسی است که از ساختههای رکنالدین خان مختاری لذت نبرد.
اتفاقا در همان اوایل انقلاب از یکی از بزرگان موسیقی با عنوان راسپوتین یاد میشد به دلیل برخوردهای قهری که با موزیسینهای قبل انقلاب و تسویه آنها داشت. یا بعدها در قهر وآشتیهایی که در گروههای بزرگ موسیقی صورت گرفت، رفتارهای نامتوازن بزرگان موسیقی سبب شد تا این گروهها نوازندههای بزرگی را از دست بدهند و اصولا رمز تشکیل گروههای تازهتر و جوانتر همین مرید و مرادبازی و انحصارگرایی برخی بزرگان و تضییع خقوق آنان بود. در خود دورهای که استاد گلپایگانی از آن سخن میگویند و قبل از پاگیری برنامه گلچین هفته و روی کار آمدن استاد هوشنگ ابتهاج سایه، گروه آقایان تجویدی و کسایی و اصولا حلقه اصفهان مجال نفس کشیدن به جوانترها را نمیدادند. استاد محمد موسوی برایم تعریف میکردند و در جایی هم نوشتم که آقای تجویدی گفتند تا زمانی که کسایی زنده است ما نیزن دیگری را در رادیو نمیخواهیم و آقای موسوی با وساطت مرحوم عبادی به رادیو راه یافتند. یا خود استاد شجریان در امتحانی و به رغم صدای فوق العادهای که داشتند، رد شدند و اگر پادرمیانی مرحوم بدیع زاده نبود، ایشان باید به مشهد بازمی گشتند.
یا مرحوم خالقی در کتابش و نیز برخی نامههای اعتراضی که به شورای وقت موسیقی رادیو نوشتند، عملا به باندبازی در این شورا معترض بودند. حتی در کتاب مرحوم ادیب خوانساری آمده که آقای مشیرهمایون شهردار تمامی آوازهای آقای ادیب را از بین برد.
در چنین فضایی بر مخاطب موسیقی است که بی اعتنا به این گونه مجادلات و اتفاقات از هنر افراد هنرمند لذت ببرد و اخلاق و چپ و راست شدن آنها در سیاست را با لذت هنری در نیامیزد. چرا که به قول حافظ:
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست
عالمی دیگر بباید ساخت و وز نو آدمی
و اصولا و به قول بررگی ما نیابد دنبال انسان کامل باشیم( در هر حیطهای و از جمله موسیقی و آواز) و بلکه باید به دنبال افراد کاملا انسان باشیم با همان خصایل انسانی و زشت و زیباییهای آنها.
شخص نگارنده که چنین توفیقی را نصیب برده است که ساز و نواپردازی و آوازخوانی یک استاد موسیقی را از کارکردهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اخلاقیاش جدا میبینم. به همین دلیل با توجه به این که شاید در برخی دیدگاهها با استاد گلپایگانی سر مرافقت داشته باشم، اما از تک تک آوازهای استاد شجریان لذتی بی حد و حصر میبرم و کار او در آواز را تقریبا بینظیر میدانم اینکه شاگردانش نتوانستند( حتی فرزند گرامیشان همایون) به گرد پای آوازهای ایشان( از زاویه تکنیکی و نه سبکی) برسند دلیل بر کم انگاشت هنرشان نیست.
در هفته گذشته اتفاقا سه آواز بسیار زیبا از این سه بزرگ موسیقی شنیدم( گلپا، ایرج و شجریان) که هر کدام طعم و رنگی متفاوت داشتند و لذت هنری وافر به آدمی میبخشند. به مخاطبان هم توصیه میکنم اگر دنبال هنرمند پاکنهاد میگردید، در زمین دنبالش نباشید. اما هنر پاکیزه که روح را جلا می بخشد را تا بخواهید میتوانید بشنوید و نظاره کنید.
نظر شما