محمدحسن خدایی: کلاوس مان نویسنده آلمانی رمان «مفیستو» را در سال ۱۹۳۶ نوشت و آرین منوشکین هنرمند فرانسوی در سال ۱۹۷۹ آن را تبدیل به نمایشنامه کرد و ایشتوان سابو کارگردان مجارستانی در سال ۱۹۸۱ «مفیستو» را براساس رمان کلاوس مان روی پرده برد. با رجوع به این سه اثر میتوانیم سه روایت از «مفیستو» در دهه سی، هفتاد و هشتاد ببینیم و اکنون هم اجرای دکتر مسعود دلخواه را در سال۱۳۹۶ (۲۰۱۷) که براساس ترجمه ناصر حسینیمهر تا ۲۰ مرداد در تالار مولوی روی صحنه خواهد بود.
«مفیستو» ماجرای یک بازیگر تئاترِ کمونیستِ هامبورگ، هندریک هوفگن (با بازی مرتضی اسماعیلکاشی) را روایت میکند که برای پیشرفت شغلیاش با دولت نازیها پیمان میبندد و در نتیجه باعث نابودی دوستان انقلابی و همکاران هنرمندش میشود... دلخواه این متن را که در صفحه اول آن از ۳۶ شخصیت (با اشاره به گرایش سیاسیشان از جمله کمونیست، ناسیونال- سوسیالیست و سوسیال دموکرات) نام برده شده، با حضور ۳۱ بازیگر و ۱۷ همسرا و سولیست روی صحنه برده است. اجرایی سنگین با بازی ترکیبی از بازیگران حرفهای و هنرجویان تئاترى که سه ساعت به طول مىانجامد و میتوان آن را دمیدن جانی تازه در پیکر تئاتر روایتمحور هم دانست.
کارگردان و بازیگران این اثر تا جمعه ۲۰ مرداد هر شب ساعت ۱۹:۰۰ در تالار مولوی (خیابان شانزده آذر) منتظرتان خواهند بود تا به تماشای روایتشان از «مفیستو» بنشینید.
دکتر مسعود دلخواه در حال هدایت بازیگران در حین تمرین (سمت چپ با پیراهن آبی)
به نظرم نگاهی که در نمایشنامه به هندریک
هوفگن (شخصیت اصلی «مفیستو»- بازیگر و کارگردان تئاتر هامبورگ) شده با
نگاه فیلم و رمان متفاوت است. هوفگنی که در نمایشنامه هست خطاکارتر است ولی با
هوفگن فیلم و رمان میتوان همدلتر بود. این جا نقطهای است که نشان می دهد آرین
منوشکین (نویسنده نمایشنامه) چگونه وجه تیره و منفی شخصیت هوفگن را پررنگ کرده
است.
که البته من تعدیلش کردهام.
تعدیلش کردهاید ولی ما نگاهی را داریم که معتقد است افراد به شکلی خودبنیاد باید در قبال سیستم و موقعیتهای مختلف، موضعگیری و کنش اخلاقی داشته باشند. پایان ماجرا در فیلم به این صورت است که ما نورهایی را میبینیم که بر هوفگن تابانده میشود و جمله پایانی او را میشنویم که «من فقط یک بازیگرم» و انگار کارگردانِ فیلم و نویسنده رمان (ایشتوان سابو و کلاوس مان) هم میپذیرند که در یک ساختار به شدت آلوده، عمدتا نمیتوان به عاملها ایرادی گرفت و بابت چیزی نقدشان کرد و فرضا پرسید چرا روحت را به شیطان فروختی؟!
شما در تهران الان در سال ۲۰۱۷ و در وضعیتی که در آن زندگی میکنیم، هوفگن را چه میزان به خاطر تصمیمی که میگیرد مُحِق میدانید و چه میزان شماتت میکنید.
مسلما تفاوتی اساسی بین جهانبینی من و آرین منوشکین (نویسنده نمایشنامه) وجود دارد. منوشکین یک چپگرای تا حدودی تندرو و رادیکال محسوب میشود که من نیستم و همین باعث میشود موضعگیریهایم در اجرا نسبت به متن تعدیل میشود.
همانطور که شما به پایان فیلم اشاره کردید، در پایان رمان هم میخوانیم که هوفگن سرش را روی پای مادرش گذاشته و همین جمله «من فقط یک هنرپیشهام» را تکرار میکند و من سعی کردم در اجرایم تا حدودی نسبت به آنچه در متن آرین منوشکین میبینیم، وجدان هوفگن را بیدار و کاری کنم که وجدانش بیش از نمایشنامه منوشکین آزارش دهد.
علت این کار چه بود؟! عدم اعتقاد من به این که در این نمایشنامه حتما باید از ایدئولوژی خاصی حمایت کنیم. در این گروه تئاتری، همه در کنار هم هستند. به عنوان مثال ما در بین چپیها از یک سو الکس را (بازیگر تئاتر «پرنده توفان») داریم که به شدت افراطی است و معتقدست هنر موظف است آنچه را میخواهد بگوید به شیوهای شعاری و مستقیم بیان کند. از طرف دیگر اُتو اولریشِ چپگرا (بازیگر) را داریم که نسبت به الکس معتدلتر است. از آن سمت مگنوس گوتشالک (مدیر تئاتر هامبورگ) را می بینیم و همسر یهودیاش میریام هوروویتس (بازیگر تئاتر «پرنده توفان») را. پس شاهد موضعگیریهای مختلف هستیم و خودِ هندریک هوفگن هم که هر چیزی را به نفعش است انجام میدهد.
چیزی شبیه به فیلم «کانفورمیست» برتولوچی؟ (داستان این فیلم درباره یک ایتالیایی ۳۰ ساله به نام مارچلو کلریچی است؛ مارچلو یک روشنفکر سرکوب شده از طبقه بالای جامعه است که در دوران حکومت موسولینی توسط فاشیستها به کار گرفته میشود تا به پاریس برود و یک دگراندیش را که سابقا استاد فلسفهاش بوده به قتل برساند...)
نه به آن صورت. به نظرم هندریک اصلا شبیه به مارچلو کلریچی و آدمهای حزب بادی نیست. او یک کمونیست معتقد است اما منافع شخصیاش را ترجیح میدهد. او میخواهد خودش را نجات دهد در حالی که به عنوان مثال اُتو اُلریش همحزبی او، میخواهد خودش را فدا کند. من هیچ کدام اینها را محکوم نمیکنم و دلم میخواهد این مسئله را به مخاطب منتقل کنم که در آن شرایط تاریخی خاص گزینههای متعددی وجود داشته و این تماشاگر است که باید قضاوت کند. یعنی نه هوفگن را محکوم میکنم و نه تبرئه و دلم میخواهد این کار را بر عهده تماشاگر بگذارم.
به عنوان مثال کارولا مارتین (بازیگر تئاتر هامبورگ) تصمیم میگیرد به آمریکا برود و اُتو پیشنهاد رفتن به روسیه را میدهد، یا مگنوس و میریام تصمیم میگیرند خودکشی کنند، اُتو تصمیم میگیرد زیر شکنجه نابود شود و یک نفر را هم لو ندهد یا کسی مثل الکس که افراطیتر است میخواهد مبارزه را ادامه دهد...
سوالی که پیش میآید این است که موضع شما چیست؟ به قول شما کسی مانند هوفگن با سیستم کنار میآید، دیگری کوچ میکند و آن یکی خودکشی و ما ناچاریم از نظر اخلاقی و نه صرفا از نظر زیباییشناسانه در مقابل یکی از این مواضع واکنش نشان دهیم.
میخواهم در جواب شما به بحث افراط و تفریط اشاره کنم. من همیشه در آن دسته از آثارم که جنبه سیاسی- اجتماعی داشتهاند نشان دادهام که خودآگاه و ناخودآگاه به سمت هشدار دادن نسبت به افتادن در دام افراط و تفریط رفتهام. این یک هشدار است که بدانیم در موقعیتی شبیه به موقعیت نمایشنامه «مفیستو» و حاکمیت دیکتاتوری چه تصمیمهایی میتوان گرفت و هر کدام از تصمیمها چه عواقبی دارند.
این اجرا یک وضعیت تاریخی را نشان میدهد که میتواند در هر کشوری رخ دهد و همچنین انتخابهای ممکن برای یک گروه تئاتری را در چنین وضعیتی. یکی از جاذبههای این متن برای ما به عنوان افرادی که تئاتر کار میکنند این بود که راجع به یک گروه تئاتر است اما تماشاگر معمولی هم که تئاتر کار نمیکند با آن همذاتپنداری می کند، چون او هم در چنین شرایطی باید تصمیم بگیرد که آیا مهاجرت کند؟ بماند و مبارزه کند؟ آیا همکاری کند؟... و همه اینها باید از این منظر دیده شود که در صورت بروز چنین وضعیتی چه باید کرد؟ من تلاش کردم بدون افراط و تفریط به این نکته بپردازم.
من سعی کردهام بر این که کدام موضع درستتر است تاکیدی نداشته باشم. این که در چنین شرایطی بهتر است مهاجرت کرد یا مبارزه؟ بهتر است با نهاد قدرت همکاری کرد یا زیر شکنجه عذاب کشید؟ و... هر چند مسلما جهانبینی خود را هم دارم.
عکس ها از تیوال/ عکاس سیدضیاالدین صفویان
58242
نظر شما