بعد از سالها به یک کنفرانس خبری یا نشست مطبوعاتی رفتم؛ اولين نشست مطبوعاتى «شبهای بداههنوازی پیانو» که قرار است در فاصلهی روزهای ۲۲ تا ۲۷ شهریورماه امسال در فرهنگسرای نیاوران برگزار شود.
کنفرانس مطبوعاتی جایی است که مدیران و مسئولان، به خبرنگاران رسانه دربارهی چرایی و چگونگی اتفاقی توضیح میدهند که قرار است به تدبیر و همت آنان در روزهای آتی رخ بدهد. خبرنگاران هم قرار است پس از این کنفرانس، به مردم توضیح بدهند که این اتفاق، چگونه اتفاقی است.
به سنت رواج یافته در کنفرانسهای خبری سالهای اخیر، حداکثر ده نفر در این مراسم حضور داشتند؛ آن هم در سرزمینی که کمکمک میرود تا تعداد رسانهها از تعداد شهروندان بیشتر شود و شعار «هر ایرانی پنج رسانه» را به ایدهای تحقق یافته تبدیل کند.
«فردی» به نام رامین صدیقی که «ظاهرا» مدیر یک انتشارات موسیقی به نام «هرمس» است، تصمیم گرفته ۱۱ نفر از نوازندگان بزرگ و سرشناس را، در سایهسار درختهای زیبا و کمنظیر نیاوران گرد هم آورد تا برای مخاطبانی که احتمالا درین درندشت ۱۵ میلیون نفری، تعدادشان از دویست نفر بالاتر نمیرود بداههنوازی کنند. ۹ نفرشان از کشورهای دیگر میآیند و دونفرشان ایرانیاند؛ بیهیچ تمایز و تفکیکی میانشان. اتفاقی که بیتردید کمنظیر است حتی با استانداردهای بینالمللی.
وقتی زمان پرسش و پاسخ فرامیرسد، خبرنگاری که از سخن و وجناتش برمیآید که «اهل» است و میداند که چه باید بگوید، از صدیقی دو سوال میپرسد. یک: ملاک انتخاب این یازده نفر چیست؟ دو: آیا برای انتخابشان با کسی مشورت کردهاید؟
آقای تهیه کننده مکث میکند. آب دهانش را قورت میدهد و میگوید اولا صادقانه اگر بگویم نه، به معنای رایج کلمه با کسی مشورت نکردهام و ثانیا دقیق اگر بخواهم پاسخ بدهم «ملاک»ی به معنای رایج کلمه در کار نبوده است. من، رامین صدیقی و دوستان عزیزم پیمان یزدانیان و مازیار یونسی سلیقهی موسیقاییای داریم که بسیار نزدیک است. دیگرانی هم هستند که وقتی سخن میگویند، جرعه جرعه مینوشم زلالشان را. اما اگر نظر نهایی را بخواهید خیر. این من بودم که انتخاب کردم. بی که مشورت کرده باشم آنگونه که شما در نظر دارید.
پاسخ عجیبی است. لااقل در سپهر اندیشه و عمل ایرانی عجیب است و غیرمنتظر. معمولا در چنین شرایطی آدمها، مخصوصا اگر مدیر دولتی باشند، ترجیح میدهند بگویند بله ما با بزرگان عرصهی هنر «رایزنی» کردیم و با استناد به هزار مستند، ملاکهایی «کارشناسانه» برگزیدیم و از دل هزاران «نفر-ساعت» تحقیق و پژوهش و مشورت، به این نتیجه رسیدیم که این یازده نفر را از میان هفت میلیارد نفر ساکن بساط خاک «برگزینیم».
معمولا هم بحث همینجا به پایان میرسد و کسی نمیپرسد ملاکها از کجا درآمد، مشورت دهندگان که بودند، مشورتشان تا چه میزان در این انتخاب موثر بود و باقی قضایا.
صدیقی اما برخلاف تصور، راه صعب را برگزید چراکه به «سادگی» به حقیقتی «ساده» اشاره کرد.
فردی که رامین صدیقی نام دارد، هجده سال است که تلاش میکند در عرصهی موسیقی ایرانی «خودش» باشد. از همان روزی که پاییز ۱۳۷۸، هرمس را تاسیس کرد و از همان روزی که در دیماه ۱۳۷۹ اولین اثرش را منتشر کرد، تمثال نمادین فردی را به نمایش گذاشت که بیش از آنکه بداند میخواهد «چه کند» به این درک عمیق نائل آمده که میداند میخواهد «چه نکند».
در ابتدای راه، «بیزینسچی»های موسیقی ایرانی، جدی نگرقتندش. گفتند چند صباحی میآید و خسته میشود و یا رها میکند و یا میآید تنگ دل خودمان و «دیریم دارام»ی علم میکند و یکی به جمعیت ما میافزاید که اهل دلیم و پیر دیر.
صدیقی اما ۱۸ سال پای فشرد بر صدیقی بودن. جالب اینکه ادعای «تفاوت» نداشت که تربیت خانوادگی به او آموخته بود اصرار به تفاوت به هر قیمت، آغاز همان چیزی است که کاربلدها ابتذالش مینامند.
امروز، رامین صدیقی، برای من، نه یک تهیه کننده، نه یک مدیر موفق بخش خصوصی، نه یک طراح کمنظیر برای یک اتفاق فرهنگی بزرگ، که «نماد» همان کیمیای کمیابی بود که سالهاست تجربهاش نکردهایم. نماد صداقت بیپیرایهای که قرار است در برابر ریاکاری نهادینه شده در «صنعت فرهنگ» بایستد و یک تنه اعلام کند وقتی پای ۱۸ سال تلاش مداوم و مستمر، ۱۸ سال ایستادن پای یک آرمان، ۱۸ سال تن ندادن به الگوهای مسلط، ۱۸ سال طی طریق و سلوک، ۱۸ سال راه خود رفتن و بر طینت خویشتن تنیدن در میان باشد، آنگاه میتوان سخن از «اعتماد» گفت.
اینجا درست همان جایی است که پای «تفاوت» به میان میآید. اینجا درست همان جایی است که سلیقهی «فرد»ی تبدیل به ملاک اجتماعی میشود. اینجا درست همان جایی است که میتوان دل به دریا سپرد و با افتخار فریاد زد: آقای عزیز، حرف همان است که خودتان گفتید. ما به سلیقهی شما اعتماد میکنیم، ساز دلمان را به دست شما کوک میکنیم، به فرهنگسرای نیاوران میآییم و خیالمان تخت است که تجربهی این بداههنوازی در برنامهریزی و اجرا، هر نتیجهای داشته باشد، طعم دلانگیز «هویت» دارد و عطر پنهان «فردیت»ی که مدتهاست در هیاهوی «تیراژ» و «فروش» گم شده است در ساحت هنر ایرانی.
دست مریزاد.
241
نظر شما