امروز، زادروز شاعری است که حتی اگر با کجسلیقگیِ مٶلّفان، هیچ ردّپایی در کتابهای درسی از او نباشد، نقشِ ماندگارش تا همیشۀ تاریخ، بر تارُک فرهنگ این سرزمین، حک شده است. برای چه با این مقدمه آغاز کردم؟ به دلیل این بیتِ حسین منزوی: "من عاشقِ خودِ تو اَم ای عشق و هر زمان/نامی زنانه بر تو نهادم، بهانه را". آنچنان، تغزّل در وجود او نهادینه بود که میشود آموخت باید "عاشق زیست" و "عاشقانه نگریست"؛ بی بهانۀ بود یا نبودِ معشوق.
■■■
زنگ شروع یک سال تحصیلی دیگر هم امروز نواخته شد اما چقدر در مدارس زنگزدۀ ما(به قول دکتر محسن رنانی) این نوع زیستن و نگریستن را به دانشآموزان یاد میدهند؟!
■ بیشک آن معلمی در خاطر و خاطرۀ ما مانده که درس را با عشق به ما آموخت.
■ بیشک رسانهها برای گفتوگو سراغ آن رانندۀ تاکسیای میروند که با گلکاری و کتابخانهکردنِ ماشیناش یا حتی با تعارفِ یک شکلات، نشان میدهد عاشق مسافراناش است.
■ بیشک از خیل انبوه بازیگران و خوانندگان و نوازندگان و ورزشکاران ما، آنهایی از مشهوربودن به محبوببودن صعود میکنند که عاشق کارشان و مردم هستند.
■ بیشک مطبِّ آن طبیبی غلغله است که عاشق بیمارانش است و پیش از مداوای جسم بیمار، روح آنها را مینوازد.
■ بیشک آن بقّال که با خوشرویی و محبت، جنس به مشتریان میدهد، پرفروشتر از دیگر کسبۀ محل است.
■ و بیشک عمارتِ آن معماری چشمنواز است و به دل مینشیند که نقشۀ آن بنا را عاشقانه کشیده است.
■■■
آنقدر عشق را به پستو راندهایم و به شهرِ ممنوعه بردهایم که در جامعه، نفرت، مجال خودنمایی پیدا کرده است.
خیر. عشق، تابو نیست، محوطۀ ممنوعه نیست و عبور از خط قرمز نیست. و از اینها مهمتر، عشق، فقط رابطۀ دو نفر نیست. لازمۀ هستیِ جامعۀ انسانی و گوهر سیّال زندگی و پریدن است.
سیستم آموزشی را مدام عوض میکنید، کتابهای درسی را مدام عوض میکنید، دانشآموزسالاری را مدام پر و بال میدهید، به دانشآموز نمیگویید بالای چشمت ابروست، چون پدرش پولدار است و به مدرسه کمک میکند، به معلم میگویید سخت نگیرد مبادا سال دیگر آن دانشآموز برود و شهریۀ میلیونیاش را از دست بدهید، بدون محدودیت سنّی در آستانۀ بازگشایی مدارس در ملأعام اعدام میکنید، جلوی چشم دختربچههای دبستانی در اولین روز مدرسه، سرِ گوسفند میبُرید... بماند.
اما خانمها و آقایانِ آموزگار! شما را به خدا به نسل دانشآموز امروز یاد بدهید:
■ اگر عاشقِ رشتۀ تحصیلیشان نباشند، کُلاهشان پسِ مَعرکه است.
■ اگر عاشقِ شغلی که به آن ورود میکنند نباشند، راهشان به تُرکستان است.
■ اگر عاشقِ همکلاسی و همکارشان نباشند، دقیقهها زجرآور خواهد بود.
■ اگر عاشقِ همسایهشان نباشند، محلهشان جهنّمی است قطعی.
■ اگر عاشقِ وطنشان نباشند، سر از یک "هیچِ بزرگ" درمیآورند.
■ اگر عاشقِ هموطنشان نباشند، زندگی آزمونِ تلخِ زندهبهگوری میشود.
■ و اگر عاشقِ "انسان" نباشند، مُردگی به از زندگی است.
■■■
اگر امروز از بام تا شام، برای هم بوقِ خشمناک میزنیم و فحش میدهیم و دعوا میکنیم و دروغ میگوییم و همه چیز و همه کس را دور میزنیم و کلاەِ هم را برمیداریم و به همدیگر میپریم و پرخاش میکنیم، به این خاطر است که "مهربانانهزیستن" را بهمان یاد ندادند.
شما را به خدا، به نامِ ماەِ "مهر"، شما به نسل دانشآموز فعلی یاد بدهید:"بدونِ عشق، آدمها شبیهِ سایهای سردند" و از سایهای سرد، چه تکاپو و تلاشی برمیخیزد که تازه بخواهد جامعهاش را و فردایش را بسازد و به تعالی برسد و برساند؟!
اگر بیاموزیم درسمان را و شغلمان را و همکارمان را و همسایهمان را و هموطنمان را دوست بداریم، خودبهخود دروغ نمیگوییم و بددهنی نمیکنیم و کتککاری نمیکنیم و همدیگر را دور نمیزنیم.
لطفا به آنها بیاموزید "عشق"، قصه و افسانۀ داخلِ کتابها و فقط بین دو نفر نیست. مهمترین ابزارِ غیرملموسِ بین افراد یک "جامعه" است تا با "جنگل" فرق داشته باشد.
* روزنامهنگار و مجری تلویزیون
۴۷۴۷
نظر شما