انسانها در هر لحظه از حیات خود و در مواجهه با هر پدیدهای انتخابگرند و با هر انتخابی یا زمینه رشد و تعالی را برای خویش فراهم میآورند یا تنزل و سقوط را. گاه با ارادهای ستودنی از بیراهه پیموده شده بازمیگردند و گاه نیز به دلیل نااستواریها سراب را برمیگزینند و در اوج سقوطی تلخ را تجربه میکنند. زمانی نیز به غلط خود را ناتوان از ادامه حرکت به سوی قلهها میبینند و در نقطهای متوقف میشوند. تشخیص آثار این انتخابها خارج از حوزه قدرت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و ... برای آحاد جامعه چندان دشوار نیست، اما زمانی که پای سیاستورزی منفعتطلبانه به میان میآید به دلیل بهرهگیری تغییریافتگان از ابزارهای تأثیرگذار بر افکارعمومی تشخیص جابجاییها یا علل آن چندان ساده نخواهد بود. فعالان سیاسی به صورت فردی و تشکلهای سیاسی به صورت جمعی با شاخصهایی، بخشی از سلایق اجتماع را به خود جذب میکنند و سپس با این پشتوانه به قدرت دست مییابند. تغییر نگاه پایگاه اجتماعی به این سیاستپیشگان قطعاً آنان را با بحران هویتی مواجه خواهد ساخت. در صورت تغییر رویکرد یک سیاستپیشه یا یک تشکل سیاسی برای از دست ندادن هواداران یا میبایست آنان را درمورد تغییر رویکرد قانع ساخت یا انتخاب جدید را پنهان داشت و تلاش کرد به تدریج ذائقه هوادار را نیز تغییر داد.
اقناع پایگاه اجتماعی در مورد صحت انتخابهای جدید بسیار سازنده است و میتواند جامعه را رشد دهد، زیرا تغییرات با آگاهی صورت میگیرد؛ تشکلی یا شخصیتی زمانی به مبانیای معتقد بوده اما امروز در ضرورت پایبندی به آن تجدید نظر کرده است؛ لذا اگر طرفداران را که با تابلویی جذب کرده قانع سازد که انتخاب مواضع جدید بهحق است هیچگونه ایرادی بر آن وارد نیست، اما قطعاً کتمان تغییر یا پنهانسازی آن ظلمی فاحش به جامعه است. ظلم مضاعف زمانی است که سیاستمداری یا حزبی به جای نقد شیوههای عملکرد خود خطاها و ضعفهایش را به مبانی و اصولی که در گذشته به آن ملتزم بوده است نسبت دهد و به این ترتیب تغییرات خود را عادی جلوهگر سازد.
اکنون که از فوت آقای ابراهیم یزدی اندکی فاصله گرفتهایم جا دارد به سوءاستفاده برخی از فضای احساسی ناشی از نبود او که یک گرایش سیاسی را نمایندگی میکرد، نگاهی عمیقتر بیفکنیم.
نهضت آزادی به عنوان یک حزب سیاسی دارای سوابقی است که میبایست در فضایی محققانه به نقد رویکردها و عملکردهایش پرداخت و نقاط قوت و ضعفهای آن را مشخص کرد. نگاه سیاسیای که این جریان آن را نمایندگی کرده علاوه بر چالشهایی که با افکار عمومی در قبل و بعد از انقلاب داشته در درون تشکیلات نیز با مشکلات جدی روبرو بوده است. روند جدایی جوانان نهضت در سال 1344 و مخالفت علنی بدنه تشکیلات با مواضع مرحوم بازرگان و مرحوم یزدی در سال 1358 پیرامون حرکت دانشجویان در تسخیر سفارت آمریکا، که یک بار دیگر چون کانون هماهنگی برای کودتا عمل میکرد، از جمله مصادیق بارز ناهمگونی در مواضع بوده است. در حالی که دولت موقت به ریاست مرحوم بازرگان در اعتراض به اقدام دانشجویان استعفا میدهد، نهضت آزادی طی بیانیهای به تقدیر از این حرکت دانشجویی میپردازد:
"آزادی، استقلال، جمهوری اسلامی، شعار مردم انقلابی ایران بوده و هست. در این خواست، خصلت ضداستعماری انقلاب اسلامی ایران آشکارا دیده میشود و تحقق این خواست، بزرگترین عمل انقلابی انقلابیان مسلمان ایران است. آمریکای استعمارگر و سردسته استعمارگران دشمن بزرگ خلقهای مستضعف جهان شناخته شده و نه تنها به عنوان سردسته، بلکه رمز و سمبل استعمار باید هدف اصلی و اساسی ضداستعماریان راستین و نستوه باشد. دانشجویان انقلابی مسلمان با تصرف سفارت آمریکا، با وضوح تمام خصلت ضداستعماری انقلاب اسلامی ایران را اعلام کردهاند و مردم مبارز ایران با تأیید خود نشان دادهاند که بهخوبی راهی را که باید در پیش داشت تشخیص دادهاند... خصلت ضداستعماری انقلاب اسلامی ایران، بیانات صریح امام و شعارهای روشن مردم درباره قطع رابطه سیاسی ایران با سردسته استعمارگران، محل تردیدی برای پیروان راه و رسم و خط امام باقی نمیگذارد و امام و امت منتظرند که شورای انقلاب این قطع رابطه را اعلام کند." (اسناد نهضت آزادی، ج 11، ص 207)
مخالفت با مشی سیاسی برخی شاخصان نهضت آزادی محدود به نیروهای جوان این تشکیلات نبوده است بلکه احزاب همگون همچون جبهه ملی نیز به شفافیت نداشتن عملکردهای این افراد بهشدت معترض بودهاند، تا جایی که دکتر سنجابی- وزیر خارجه دولت موقت- در اعتراض به ارتباطات خارج از عرف و خارج از کانالهای رسمی استعفا میدهد. دبیر کل جبهه ملی در این زمینه در خاطرات خود مینویسد: " علل استعفاي من از جهاتي كه اشاره شد مربوط به وزارت خارجه بود، از جهت مداخلاتي بود كه در سفارت واشنگتن ميكردند، از جهت مداخلاتي بود كه در سفارت پاريس و جاهای دیگر میکردند... در مسائل مربوط به سياست خارجي هم رابطة عمده آن وقت ما با دولت آمريكا بود ولي اين رابطه از مجراي وزارت خارجه انجام نميگرفت بلكه خود آقاي مهندس بازرگان و معاونينش دكتر يزدي و اميرانتظام با سفير آمريكا ساليوان يا نمايندگاني كه از طرف ساليوان به نخستوزيري ميرفتند مسائل را موضوع بحث قرار ميدادند و وزارت خارجه از جريان اطلاع نداشت. " (خاطرات دکتر سنجابی، ص363)
دکتر سنجابی همچنین جمعیت طرفداران حقوق بشری که قبل از انقلاب توسط آقایان بازرگان و مقدم مراغهای تشکیل میشود را مرتبط با دستگاه اطلاعاتی بیگانه میبیند؛ لذا از آن کنارهگیری میکند: " وقتي بنده وارد آن جا شدم و دختر آقاي مهندس بازرگان مترجم جلسه بود و انگليسي را با رواني صحبت ميكرد متوجه شدم كه اين آقاي[ ویلیام] باتلر( عضو برجسته سیا) در جمع رفقاي مهندس بازرگان بيگانه نيست و به اصطلاح، سلمان منا اهل البيت است و با آنها از سوابق كارها و فعاليت مشتركشان صحبت ميكند. از آنجا دريافتم كه اين جمعيت ما مرتبط با سوابقي است و با دستگاههاي خارجي هم ارتباط دارد و از آن تاريخ به بعد بنده در اين جمعيت طرفداران حقوق بشر ايران شركت نكردم. " ( همان، ص 315)
بنابراین عدم شفافیت در روابط با بیگانگان، چه در قبل از انقلاب و چه بعد از آن مورد اعتراض بسیاری از همفکران مرحوم بازرگان و مرحوم یزدی بوده است؛ البته اعتراضات به عملکرد دولت موقت محدود به سیاست خارجی نبود و مقولاتی همچون نگاه به مردم، انتقادناپذیری، نخبهگرای صرف بودن و ... را در برمیگرفت است که به دلیل پرهیز از مطول شدن مطلب و این که در این مختصر بنای بر تحلیل تاریخی این جریان نیست از آن در میگذریم.
قطعاً ارتباطاتی که آقای سنجابی به عنوان دبیرکل جبهه ملی به آن معترض است و به خاطر زیانبار بودنش برای مصالح ملی از سمت خویش در دولت موقت استعفا میدهد از یک سو مغایر پیمانی بود که مرحوم بازرگان در پاریس با امام بسته بود و قول داده بود که استبداد و سلطه را توامان نفی کند و از سوی دیگر تهدیدی جدید برای یک انقلاب نوپا محسوب میشد. به همین دلیل نیز همه اقشار جامعه از نقد گسترده مواضع این آقایان در نهایت منجر به استعفای دولت موقت میشود. در این میان برخی نیروها به جای نقد محترمانه آقایان بازرگان و یزدی که منشأ خدماتی نیز در دهه بیست و سی بودند بعضاً در برخورد با نقض عهدها و ارتباطات غیرمتعارف کنترل خود را از دست میدادند و به برخوردهای فیزیکی روی میآوردند. از جمله کسانی که با تشکلهای زاویه دار با انقلاب اسلامی درگیریهای فیزیکی شدید داشت( مثلاً با هواداران جوان مجاهدین خلق در خیابانها در سالهای 58 و 59، و نهضت آزادی) آقای هادی غفاری بود. جناب ایشان بعد از فوت آقای ابراهیم یزدی فرصت را مغتنم شمرده تا به جای نقد عملکردهای خویش با به عرش رساندن نیروهای این جریان، تغییرات فکری خود را نسبت به مبانی پنهان سازد.
آقای هادی غفاری به جای کتک زدن میتوانست از اصول، دفاعی منطقی کند و تهدید یک انقلاب نوپا توسط گرایشهای غیرمتعارف برخی شخصیتهای نهضت آزادی را برطرف سازد، اما به هر دلیل سینه چاک بودن در دفاع از مبانی را با برخوردهای فیزیکی به اثبات میرساند! امروز چنین شخصیتی اگر تغییرات پنهان نداشته باشد میتواند همچنان به دفاع از اصولی که آقایان بازرگان و یزدی نقض کرده بودند بپردازد، ضمناً از نوع عملکرد منتسب به خود در دفاع از مبانی برائت جوید. اما متأسفانه چنین متانتی را شاهد نیستیم بلکه با خلاف واقعگویی تاریخ را نیز مخدوش میسازند. برای نمونه، روزنامه شرق در گزارشی از درگیری بین موافقان و مخالفان نهضت آزادی در مجلس اول مینویسد: "يکي از معروفترين تصاوير مجلس اول، برخورد فيزيکي «قرهباغ» از نمايندگان دور اول مجلس، با صباغيان و معينفر است. اگرچه معينفر معتقد است از سوي هادي غفاري مورد ضربوشتم قرار گرفته، اما غفاري مدام اين موضوع را تکذيب کرده و آن را تشابه اسمي با نمايندهاي به نام غفاريقرهباغ عنوان کرده است.
غفاري در روايت آن روز مجلس، پيشتر به «شرق» گفته بود: «شب قبل از اين اتفاق، آقاي رفسنجاني ما را صدا زد و گفت اينها قرار است شلوغ کنند. شما دوستان، آرامشتان را حفظ کنيد و دخالت نکنيد. ما با آقاي هاشمي بيعت کرديم. آقاي صباغيان آمد. صحبت کرد. هرچي خواست به جناح ما گفت. ١٠ دقيقهاش، ٢٠ دقيقه شد و ادامه داد. آقاي هاشمي چند بار زنگ را زد که آقاي صباغيان اين کار را نکنيد، بگذاريد مجلس بهآرامي اداره شود، اما آقاي صباغيان تمام نکرد و نيمساعت بعد هم صحبت کرد. بعد از آن، آقاي قرهباغ که ٦٨سالش بود، از عقب مجلس بلند شد و داد زد که آقاي هاشمي اگر شما عرضه اداره مجلس را نداريد، ما بلديم. آمد آقاي صباغيان را از پشت تريبون پايين کشيد. آقاي صباغيان زماني که ميخواست از خودش دفاع کند، عمامه آقاي قرهباغ افتاد. نميدانم قصدش از اين کار عمدي بود يا نه. وقتي عمامه پايين افتاد، خون حزباللهي خطامامي مجلس به جوش آمد؛ بعد، آقاي بشارتي بلند شد و درگيري پيش آمد. من به سرسراي مجلس رفتم. در راهروي مجلس، آنجا ديدم که آقاي معينفر افتاده، شکمش بالا و پايين ميرود. کاملا يادم است. آقاي مهندس سحابي ايستاده بود. بعد گفت آقاي غفاري کشتيدش. من به آقاي معينفر اين را گفتم که «آقاي معينفر اين را ميخواستيد». " (روزنامه شرق، شماره 2950، چهارشنبه 8 شهریور 1396)
البته آقای صباغیان نیز همچون آقای معینفر اصرار دارد که آقای هادی غفاری عامل برخورد فیزیکی بوده است. وی در مصاحبه با سایت "تاریخ ایرانی" در مورد نطق خود این گونه میگوید: " هنگام نطق آقای سید ابوالفضل موسوی، نماینده تبریز آمد که کاغذ نطق من را بردارد، من هلش دادم، عمامه از سرش افتاد، شلوغ شد، فریاد میزدند بیا پایین...صدای آن فیلم هست که آقای هاشمی به هادی غفاری میگوید: «آن اسلحه را بگذار در جیبت»، با ته اسلحه زده بود چون زیر چشم معینفر کبود شد. - پس هادی غفاری معینفر را مورد ضرب و شتم قرار داد؟ -بله هادی غفاری بود. - ایشان تکذیب میکنند و میگویند یک غفاری دیگر این کار را کرده است! -خود ایشان زد، بعد هم معذرتخواهی کرد. " (سایت تاریخ ایرانی، 2/11/1395)
بنابراین اگر آقای هادی غفاری به جای مرزشکنیها همان گونه که بعدها به صورت خصوصی عذرخواهی کرده است به خطای خود در شیوه دفاع از اصول معترف میشد کمک شایان توجه به تشخیص جامعه مینمود؛ در حالی که امروز برای موجه ساختن خود از یک سو تاریخ را جعل میکند و از سوی دیگر تهدیدات نقض عهد آقایان بازرگان و یزدی را از اذهان پاک مینماید. البته قطعاً به نتیجهای نیز نخواهد رسید؛ زیرا کسانی که مبانی را خرج ترمیم چهره خود میکنند نزد هیچکس محترم نخواهند بود.
حرکت دیگری که به بهانه فوت آقای ابراهیم یزدی انجام شد صدور اطلاعیه مشترک از سوی جمعی از فعالان سیاسی بود. در ذیل این اطلاعیه نام افرادی را شاهدیم که بر حسب ظاهر هیچ گونه سنخیتی با یکدیگر ندارند، که از آن جملهاند عباس امیرانتظام در کنار عباس عبدی و ابراهیم اصغرزاده. البته باید اذعان داشت که این نمودی است برای عادیسازی تغییرات پنهان. آقای عباس امیرانتظام در این سالها هرگز از ارتباطات غیرمتعارف خود با بیگانگان برائت نجسته است؛ بنابراین آقایانی از دانشجویان خط امام که امروز در کنار وی قرار میگیرند و یک اطلاعیه مشترک میدهند باید از مبانی انقلاب اسلامی عدول کرده باشند. به طور قطع بر اساس مبانی خیزش سراسری ملت ایران حتی تعدادی از اعضای نهضت آزادی در مخالفت با بهکارگیری آقای عباس امیرانتظام از سوی مرحوم بازرگان، در مطبوعات کثیرالانتشار اطلاعیه دادند و از وی اعلام برائت کردند. اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا نیز به وضوح نشان از ارتباطات غیرمتعارف امیرانتظام با بیگانه علیه مصالح ملت ایران داشت.
آیا امروز با مشاهده این اسامی در کنار هم نباید این سؤال مطرح شود که این افراد از دانشجویان خط امام به اصلاح چه امری مبادرت ورزیدهاند، که البته پاسخ روشن است، یعنی همان رویههای غلط دفاع از اصول و حقوق اساسی ملت ایران. عباس امیرانتظام در خاطراتش در مورد دورانی که در زندان دانشجویان خط امام به سر میبرد مینویسد: "با کلیه کسانی که تا به حال صحبت کردهام، پس از چند دقیقه صحبت یک حالت انسانیت از صورت و بیاناتشان مشخص میشود؛ جز یک نفر. جوانی است در حدود 22 تا 24 سال به نام "عباس" (بعدها دانستم که نام کامل او عباس عبدی است) که روز اول هم از طرف دانشجویان آمده بود و سؤالات زنندهای نوشته بود. این شخص حرفش و نگاهش با دنیایی از کینه و نفرت توأم است... محل زندان من یکی از آپارتمانهای مشرف به سفارت آمریکا است و چند آپارتمانی را که این دانشجویان در اختیار دارند... در موقع رفتن به سرپرست آنها، عباس عبدی، گفتم مگر من یک ولگرد خیابانی هستم که تو با من چنین میکنی؟ عباس عبدی گفت: آن ولگرد از تو شرافتمندتر است، تو جاسوس و وطنفروشی" . (آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، نشرنی، سال81 ، صفحات 72 تا 90)
اگر امروز نسبت به برخی شیوهها در دفاع از مصالح جامعه همچنین اصول و مبانی انقلاب اسلامی تجدید نظر شود موجب سردرگمی جامعه نخواهد شد؛ از جمله این که زندانی کردن متهمی توسط آقای عبدی خطا بوده و امروز ایشان میخواهد این خطا را اصلاح کند، اما متأسفانه از تندرویها برائت نمیجوییم، بلکه با در کنار امیرانتظام قرارگرفتن اصول را مخدوش میسازیم.
منتشر شده در خبرگزاری تسنیم
نظر شما