۰ نفر
۲۲ مهر ۱۳۹۳ - ۱۲:۴۴

داریوش شایگان بخت آن را داشت که هم از آغاز سخنش شنیده شود. این بخت در جهان سوم حکم همای اوج سعادت را دارد که به این سادگی‌ها بر شانه‌های کسی فرود نمی‌آید. چه بسیار متفکرانی که همه عمر در آرزوی شنیده شدن صدای‌شان روز و شب‌شان یکی می‌شود و سرانجام این حسرت را با خود به جهان باقی می‌برند.

سخن گفتن در خلأ تجربه تلخی است که به گفت درنمی‌آید. اگر سخنی قابل داشته باشی و گوشی برای شنیدن نیابی، جنون کمترین عارضه‌ای ‌است که نصیبت خواهد شد. البته شایگان هم حرف‌هایش کم باژگونه تفسیر نشده و محل سوءتفاهم و کژاندیشی قرار نگرفته. به هر حال او با همه عظمتش و بخت بلندش در جهان سوم سیاست‌زده می‌زید و نمی‌تواند از تقدیر خاورمیانه‌ای خود بگریزد. با این حال بودند کسانی که حرف‌های او را بشنوند، بفهمند و از همه مهم‌تر اهمیت حرف‌های او را دریابند؛ از «آسیا در برابر غرب» تا همین «پنج اقلیم حضور». نکته جالب اینکه شایگان با همه اقبالی که مخاطب به او داشته و دارد خیلی مخاطب‌زده نیست. یعنی میل و سلیقه مخاطب او را راه نمی‌برد. نه اینکه حرف‌های خلاف‌آمد عادت بزند و سلیقه جمعی را علیه خود بشوراند، نه، اصلا جنس شایگان با این رفتارها جور درنمی‌آید. منظورم این است که او سیر و سلوک خاص خودش را دارد و در واقع آنچه انتشار می‌دهد دغدغه شخصی خود اوست. اگر مذهب دغدغه‌اش بشود، ابایی ندارد که تاملاتش را در این زمینه منتشر کند. اگر تمدن هند برایش موضوعیت پیدا کند به آن می‌پردازد و اگر در آستانه نهمین دهه عمرش، خلوت عاشقانه‌اش را شاعران پر کنند ترجیح می‌دهد این تجربه ناب را به دیگران گزارش دهد و آنها را هم در این لذت شریک کند.


توفیق شایگان علاوه بر بخت بلندش در چیست؟ متفکراست؟ هستند متفکرانی که تاملات فکری‌شان در خور توجه و تامل است اما گوشی برای شنیدن نمی‌یابند. سیاسی است؟ به ظاهر نه، اما رندانه همواره در قبال سیاست موضعش را بیان کرده. با این حال از او سیاسی‌تر هم بسیار بوده‌اند اما هیچ وقت نیمی از توفیق او را نیافته‌اند. پس...؟ نمی‌دانم چقدر، اما گمان می‌کنم شاعری شایگان تاثیر بسزایی در توفیق او داشته. شاعری؟ بله، شاعری. اگر شاعری را ورای وزن و قافیه و صنعت الفاظ بدانیم و تماشای شاعرانه و تلقی شاعرانه از حیات را اصل و اساس شاعری فرض کنیم، شایگان یک شاعر تمام‌عیار است. البته شایگان تا آنجا که من می‌دانم شعر هم می‌گوید، اگرچه نه به زبان فارسی، مع‌ذلک اطلاق لفظ شاعر به ایشان ربطی به شعر سرودن ندارد. آقای شایگان اگر حتی یک بار هم در عمر خود طبع‌آزمایی به معنای معمول و مرسومش نمی‌کرد، باز هم از منظر این بنده کم‌ترین، شاعر بود. البته بر تماشای شاعرانه و تلقی شاعرانه از حیات بیفزایید تفکر را که چیزی جدای از شعر نیست. یعنی شعر در روزگاری عین تفکر بوده و تفکر، عین شعر. به تعبیر خود شایگان، شعر سرچشمه تفکر قومی ما بوده. به عبارتی، متفکران این سرزمین شاعران بودند. بین فلاسفه نیز آنها که سهم بیشتری از شاعری داشتند توانستند در زندگی ایرانیان منشأ اثر واقع شوند و آنها که در بند مباحثی انتزاعی همچون حدوث و قدم عمر تلف کردند، سخن‌شان از دایره تنگ مدارس قدیم فراتر نرفت. در روزگار ما گاه واژه‌های شعر و شاعر به قصد تحقیر و تخفیف به کار می‌رود. آنها که از درک عوالم جنون‌مندانه نیچه عاجزند، او را شاعر می‌نامند با این قصد و غرض که از جدیت و برّندگی کلام او بکاهند و گدازه‌های آتشفشانی او را چیزی از قماش شطحیات یک قلندر شوریده‌حال جلوه دهند. نمی‌دانم در مغرب‌زمین شعر چه جایگاه و پایگاهی دارد، البته به شهادت حرف‌هایی که هیدگر درباره شاعر آلمانی، هولدرلین، گفته یا به اعتبار همین چندخطی که شایگان از قول سن ژان پرس در «پنج اقلیم حضور» آورده معلوم است که از منظر خردمندان ـ و نه ژورنالیست‌های سیاست‌زده ـ شعر در مغرب‌زمین نیز همان است که در کلام نظامی بزرگ آمده:

پیش و پسی بست صف کبریا

پس شعرا آمد و پیش انبیا

شعر را پیشینیان ما هدیتی از آسمان می‌دانستند. هنوز هم باور بر همین است. اگر تفاوتی هست، در این است که پیش‌تر آسمان ارج و قربی داشت و حالا ندارد. شایگان را شاعر می‌دانم به همان معنای قدمایی کلمه‌اش و به همان معنایی که متفکران جدی روزگار ما از شاعر دارند. اینها البته به آن معنا نیست که بر سر سخن او چند و چون نمی‌توان کرد. مگر بر سر سخن شاعران چند و چون نمی‌کنیم؟ و مگر شعر چیزی بیرون از دایره نقد است؟ شایگان از «آسیا در برابر غرب» تا به امروز احوالات متفاوت و گوناگونی داشته اما در یک چیز ثابت بوده و آن همان شاعرانگی است. به اعتبار «شاعران بانگ باطنی مردم خویشند» می‌توان گفت احوالات مختلف او در واقع گزارشی بوده از اوضاع و احوال خود ما. عین‌القضات می‌فرماید: «جوانمردا! این شعرها را چون آیینه می‌دان، آخر دانی که آینه را نیست صورتی در خود اما هر که نگر کند صورت خود تواند دیدن». باری، شعر آینگی است و شاعر در مقام آیینه‌داری؛ فارغ از خوب و بد و زشت و زیبا تا به من و تو بنماید حقیقت احوالمان را:

صافی دل چیست از تمیز گذشتن

آینه با خوب و زشت کار ندارد

شایگان از «آسیا در برابر غرب» تا «زیر آسمان‌های جهان» و «تفکر چهل‌تکه» راه درازی پیموده است. البته او در این راه تنها نبوده. ما نیز با او این راه را طی کرده‌ایم. اگرچه او در این طی طریق رنج بیشتری برده چراکه آگاه‌تر بوده. و حالا در آستانه نهمین دهه عمر پربرکت خویش به «پنج اقلیم حضور» می‌رسد؛ بحثی درباره شاعرانگی ایرانیان. اگر برای سلوک شایگان سیر خطی قائل باشیم، «پنج اقلیم حضور» نوعی بازگشت محسوب می‌شود. این کتاب به لحاظ زمان منطقی نمی‌تواند پس از «تفکر چهل‌تکه» و «در جست‌وجوی فضاهای گمشده» بیاید. همین موضوع خود نشانگر این است که جنس و جنم شایگان با آنچه این روزها متفکرش می‌خوانند از اساس متفاوت است. اما اگر به شایگان از همان منظر شاعرانگی بنگریم مشکل از اساس حل خواهد شد. شاعر حق دارد از حالی به حال دیگر برود و هیچ‌کس تبدیل و تغییر حال را بر شاعر خرده نمی‌گیرد. اگر شایگان را شاعر نمی‌دانستیم حق داشتیم از او بپرسیم این چه وقت شاعرانگی است؟ جهان در آشوب جهل و جنون در حال سوختن است، فقر به آسانیِ احتضارِ فضیلت است و ارزش‌های والای انسانی زیر چکمه‌های بی‌رحم ارزش‌های فرومایگان در حال له شدن و آن وقت شما از شاعرانگی سخن می‌گویید؟ حق داشتیم بپرسیم آن ایرانی‌ای که شما از آن سخن می‌گویید کجاست؟ در زمانه ما می‌توان از آن ایرانی نشانی گرفت یا باید در تذکره‌ها شمایلی از ایرانی مورد نظر شما را به تماشا نشست؟ این ایرانی، همین ایرانی پریشان‌احوال در حال گذار از خیابان‌های پرآشوب پایتخت و کلان‌شهرها و روستاهای بی‌هویت شبه‌شهر است یا پرهیبی از شهاب‌الدین عمر سهروردی در کوچه‌های عاشقانه دمشق و حلب که درون زلالش حکمت خسروانی و کلام آخرین رسول خدا به صلح و آشتی رسیده‌اند؟ کدام ایرانی؟ برای شناخت انسان ایرانی امروزی باید به شاهنامه و گلستان و دیوان کبیر مراجعه کرد یا می‌توان سیمای این بشر بحران‌زده را در کلام دردمندی همچون درویش خسته‌جان خراسانی سراغ گرفت:

ای درختان عقیم ریشه‌تان در خاک‌های هرزگی مستور

یک جوانه‌ی ارجمند از هیچ جاتان رست نتواند

ای گروهی برگ چرکین‌تار چرکین‌پود

هیچ بارانی شما را شست نتواند

یا باید از زبان آن بانوی رنج‌کشیده مرگ‌آگاه، انسان ایرانی را بشناسیم:

ما يكدگر را با نفس‌هامان

آلوده مي‌سازيم

آلوده تقواي خوشبختي

ما از صداي باد مي‌ترسيم

ما از نفوذ سايه‌هاي شك

در باغ‌هاي بوسه‌هامان رنگ مي‌بازيم ...

... ما بر زميني هرزه روييديم

ما بر زميني هرزه مي‌باريم

ما هيچ را در راه‌ها ديديم

بر اسب زرد بالدار خويش

چون پادشاهي راه مي‌پيمود...

آیا انسان ایرانی در زمان مثالی حافظ و سعدی می‌زید یا در زمانه‌ای که به تعبیر آن غول زیبا عین بی‌زمانی است:

در نیست

راه نیست

شب نیست

ماه نیست

نه روز و نه آفتاب

ما بیرون زمان ایستاده‌ایم

با دشنه‌ای تلخ در گرده‌هایمان

انسان ایرانی در کدام جهان می‌زید؟ جهانی که در آن با دوستان مروت می‌کنند و با دشمنان مدارا؟ یا به تعبیر پریشادخت شعر فارسی در جهانی که:

همچنان‌که تو را می‌بوسند

در ذهن خود طناب دار تو را می‌بافند...

آیا می‌توان شاعر دوست‌داشتنی ما را به این دلیل که در مقام امن عیش سکنی گزیده و کاری به کار گرفتارآمدگان در موج و گرداب هائل ندارد، شماتت کرد؟ خیر؛ همان‌طور که سهراب سپهری - شاعر مورد علاقه شایگان را نمی‌توان بابت عالم منحصربه‌فردش سرزنش کرد. شاعر مختار است هرجور که دلش می‌خواهد سخن بگوید. نیچه بزرگ می‌گوید: «آدمی وقتی خانه‌اش آتش گرفت گرسنگی را از یاد می‌برد اما بعد روی خرابه‌ها و خاکستر به جامانده از همان خانه خواهد نشست و غذایش را خواهد خورد». شاعر آتش‌نشان نیست. او وظیفه‌ای در قبال آتش گرفتن خانه من و شما ندارد. شاید من و شما آن هنگام که متوطن در شعر شاعر شکسته‌دلان هستیم و همدل و هم‌سخن با او فریاد می‌زنیم «خانه‌ام آتش گرفته‌ست آی!» نتوانیم شنونده خوبی برای شاعر «پنج اقلیم حضور» باشیم اما شاید پس از آنکه آتش فرونشست، فرصت بیابیم به سخن مهربانانه شاعر خلوت‌نشین گوش بسپاریم. شاید.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 380473

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 12 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 3
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بانوی ایرانی... IR ۱۶:۰۵ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۲
    44 1
    شاعرانه هایت "بیش باد"...
  • بله A1 ۱۹:۰۹ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۳
    1 1
    بارک الله آقا ، فقط هایدگر صحیح تر است از هیدگر
  • استيلوس A1 ۰۵:۲۳ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۷
    1 0
    دوست عزيز اگر شايگان تابحال خوانده و ديده شده لزوما نشان از بخت بلند و اين چيزها نيست، حاصل انديشه بزرگ و تحليل موشكافانه است. از طرفي اگر دنياي كنوني در گرداب جنايت و لهيدگي كرامت انساني گرفتار آمده دست كم بخشي از آن زاييده همان فقدان شاعرانگي به معناي تمام است كه شايگان با تقلاي خردمندانه و شاعرانه سعي در تبيين آن است.