به گزارش خبرآنلاین به نقل از روابط عمومی انجمن اندیشه و قلم، در این نشست ابتدا، هاشم آقاجری استاد تاریخ و عضو هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس، برای پاسخ به این پرسش گفت: از منظر یک معلم تاریخ، به گمانم، آنچه امروز شاهد آن هستیم نتیجه پروژه پروسههای ناتمام در تاریخ معاصر ایران و انباشتگی مسائل است. از این رو امروز با یک وضعیت پروبلماتیک مضاعف روبهرو هستیم. بهعبارتی، مسائل امروز ما حاصل پروژه پروسههای تاریخی است که از هیچ کدام از آنها در طول دو سده اخیر خارج نشدیم و در نتیجه امروز با انباشت چندلایه و چندوجهی از مسائل روبهرو هستیم؛ برخی از این تضادها و گسلها آشکار است و فعال، برخی هم خفته است و غیرفعال.
مشکل جنبشهای ناتمام ایران؛ از پیش از مشروطه تا انقلاب و اصلاحات
اهم سخنان وی از این قرار است:
*این انباشتگی تاریخی باعث شده نوعی رابطه متقابل و همهجانبه میان مسائل ما برقرار شود. از این روست که وقتی میخواهیم مسأله اصلی را تبیین و مهمتر از آن حل کنیم، دچار سرگردانی و گرفتار قضیه مرغ و تخممرغ میشویم و در دام علیتهای دوری میافتیم.
*تمام جنبشهای یکی دو سده اخیر بر روی اراده و عمل فاعلان تاریخی بروز کرده است. با این حال، وقتی لحظه انقلاب و پیچ تاریخی پشت سر گذاشته میشود و عاملهای انسانی از صحنه خارج یا اخراج میشوند، ساختارها بهتدریج متصلب میگردند، سیستم دوباره خود را بازسازی کرده، عاملهای انسانی منفعل شده و احساس یأس میکنند.
*پروژه ناتمام اصلاحطلبی نخبهگرایانه از بالا در دوران پیش از مشروطیت با فاعلیت علیتی چون قائممقام فراهانی، امیرکبیر، امینالدوله، سپهسالار و روشنفکران، ناتمام ماند و شکست خورد. بعد از آن، پیشهوران و طبقات پایین آستین بالا زدند و برای یک تحول از پایین حرکت کردند و انقلاب مشروطیت را رقم زدند. این پروسه هم با طرحهایی مثل دولت ملتسازی، حکومت قانون، تفکیک قوا، حکومت پاسخگو، فائق آمدن بر شکاف مشروعه و مشروطهخواهی، در میانه راه و با کودتای نظامیان و دیکتاتوری 20 ساله ناتمام ماند، مردم از صحنه خارج شدند و روح مشروطهخواهی دفن شد.نهضت ملی ایران هم که با به میدان آمدن مردم و جهتگیری ضد استبدادی و ضداستعماری آغاز شد، با کودتای 28 مرداد به محاق رفت. تجربه انقلاب اسلامی در پایان دهه 50 و پس از آن، اصلاحطلبی در دهه 70 نیز حکایت از این دارد که پروژه انقلاب 57 ناتمام یا به انحراف کشیده شده است و نیازمند تصحیح و رفرم درونسیستمی است.
*علیرغم تمام این تجربیات، امروز شاهد شکافها، بحرانها و تضادهای گوناگون هستیم. فساد درونسیستمی امروز کاملا علنی شده و روزی نیست که صدای غارتشدگان توسط نهادهای مختلف سیستم مالی و بانکی را نشنویم. بحران کارآمدی و مدیریت هم در زلزله اخیر سرپل ذهاب خود را به وضوح نشان داد.
*در یکی دو دهه اخیر شاهد شکلگیری خرده جنبشها و خرده گفتمانهایی هستیم که هریک مطالبهگرانه حول یکی از مسائل بسیج شدهاند»، گفت: جنبشهای کارگری، جنبشهای زنان، جنبشهای قومیتی، حقوق بشری، جنبشهای معلمان و دیگر تلاشها، نشانههای مهمی هستند که بدانیم چه گسلهایی در جامعه ایرانی فعال است و این جامعه حل چه مسائلی را در دستور کار دارد. در میان انبوه این مسائل، کدام مسأله اصلی است؟
*پیش از انقلاب اسلامی در جنبش روشنفکری دینی تصور میکردیم با تأسیس یک دولت دینی میتوانیم بر همه بحرانهایی که از قرن 19 به بعد در جامعه ایرانی انباشته شده بود غلبه پیدا کنیم. ولی حالا با این تجربه 40 ساله میبینیم آن تحول نه تنها مسائل گذشته را حل نکرد بلکه خودش موجب ظهور مسائل تازه شده است. دولتسازی مدرن را با ادغام دین و دولت دچار بحران کردیم. ملتسازی مدرن با منطق تبعیض سیستماتیکی که نسبت به ایرانیان اعمال شد، دچار بحران گردید.
*امروز هم با مشکل دموکراتیزاسیون روبهرو هستیم، هم با مشکل مدیریت علمی و دولت عقلانی، هم با بحران حقوق شهروندی و بهتبع آن، با بحران ارزشها و بحران هویت و بحران دینی. شاید دین هیچگاه در طول تاریخ اسلام و تشیع به اندازهای که امروز غریب است غریب و بیدفاع نبوده. ایمان مردم و جوانان شاید هیچگاه به اندازه امروز آسیب ندیده است. ما با بحران اسلام و ایمان روبهرو هستیم. درست است که نمازجمعه و هیأتها برقرار است اما باید دید، این هیئات، مناسک و ظواهر چقدر انعکاس واقعیات جامعه ایران هستند؟
*راه حل این مسائل در تقویت روح همبستگی در جامعه ایران است. باید برگردیم و از این تاریخ 200 ساله درس بگیریم. یکی از مسائل امروز ما، نوعی فردگرایی، انزوا و جداشدن فرد از جامعه است. باید به دامان جامعه برگردیم، باید گروهها، قشرها و طبقات اجتماعی همدیگر را پیدا کنند.
مشکل فقدان حیات سیاسی جامعه ایران
غلامرضا کاشی، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی نیز در این نشست گفت: در شرایطی که در یک جامعه، متخصصان هیچ حوزهای قادر نیستند مسأله اصلی را به صورت نسبی در حوزه خود دریابند و مرتبا مساله را به حوزه دیگری حواله میدهند، میشود گفت مسأله اصلی «از بین رفتن حیات سیاسی» جامعه است.
اهم سخنان وی از این قرار است:
*جامعهای که حیات سیاسی خود را از دست داده، مثل جوانی است که عقلش را از دست داده و با وجود داشتن امکانات و استعداد، شعور استفاده از آن را ندارد و اساسا قادر نیست برای زندگی خود هدفگذاری کرده و اولویتهای زندگی خود را تعیین کند. جامعهای که میداند خطوط متفاوت زلزله در این سرزمین هست و هیچ وقت هیچ کاری برای آن نمیکند، حیات سیاسی خود را از دست داده است. تهران، مرتب روی خطوط زلزله گسترش مییابد.
*منظور تنها با حکومت و دستگاه سیاسی نیست. در این جامعه، همه چیز بیربط و منحط است و منحصر به سازمان سیاسیاش هم نیست.
*جامعهای که حیات سیاسی دارد، همه تصمیمها و قواعد در جهت بقای درازمدت است. همه افراد و گروهها، بقای خود را مشروط به بقای این سازمان جمعی میدانند و معتقدند از عدم بقای این سازمان جمعی، متضرر خواهند شد. همگان حس میکنند این بقای درازمدت و پایدار در جهت پیروزی و بهروزی است، همگان احساس خرسندی دارند و در همه چیز یک افق امیدبخش وجود دارد. و در نهایت، این جماعت، احساس یک زندگی اخلاقی و ارزشمدار را دارد.
*در همه پیمایشها در این سالها اکثر مردم ایران به آینده خوشبین نیستند». اینکه ما 30، 40 سال است در یک نقطه حساس تاریخی هستیم و تصور میکنیم اگر فلان کار را نکنیم همه چیز فرو میریزد، احساس خطر فروریختن همه چیز، چه از طرف حکومت چه از طرف مردم، ناشی از این است که هیچ چیز برای یک بقای جمعی درازمدت سامان نیافته است.
* 30، 40 سال است انقلاب کرده ایم، میخواستیم الگویی به بشریت ارائه کنیم که از آن تقلید کنند. حقیقتا کجای دنیا، امروز به ما به عنوان جماعتی که شریف زندگی میکنند و الگویی از زندگی شرافتمند برای جهان عرض کردهاند نگاه میکنند؟ کشورهای مسلمانی که اسلامگرایانشان روی کار آمدهاند چقدر اعلام کردند ما الگوی شما را سرمشق زندگی خود میکنیم. البته سخنانم به این معنا نیست که انقلابیون ما، قصد ایجاد این صورتبندی را نداشتند. داشتند، ولی درک درستی از حیات سیاسی در یک جامعه پیچیده نداشتند.
*دو فرم، حیات سیاسی عبارتند از «جوامع ساده و شبهقبیله» و «الگوی دولتهای لیبرالدموکراسی» در الگوی شبهقبیله، ممکن است همه آن شرایط حیات سیاسی برقرار باشد، کارآمد زندگی کنند، قلمرو خود را توسعه بدهند و خرسند زندگی کنند اما چنین الگویی نمیتواند از منظر دیگران اخلاقی و مورد احترام تلقی شود. در الگوی دوم هم، مردم در حیات سیاسی مشارکت فعال ندارند. در ایران، اصولگرایان به یک شیوه قبیلهای از حکومت فکر میکنند و اصلاحطلبان به یک جامعه خوب به شیوه دوم فکر میکنند. شیوه اول هیچ وقت قادر نیست یک زندگی اخلاقی را در منظر دیگران فراهم کند اما شیوه دوم هم دچار یک بحران ساختاری است؛ اگر بخواهد کارآمد باشد باید مداخلهجویی کند بنابراین خرسندی را برای مردم فراهم نمیکند و بحران مشروعیت گریبانش را میگیرد و اگر بخواهد مشروع باشد کارآمد نخواهد شد.
*الگوی سوم برای برقراری حیات سیاسی «ایجاد یک سازمان سیاسی با توجه به مقتضیات جامعه پیچیده» است که بر اساس آن هیچ بخشی از قلمروهای اجتماعی و فرهنگی را نمیتوان از حیات سیاسی محروم کرد و ضمنا حیات سیاسی را باید از مشارکت فعال و زنده همه گروههای اجتماعی استخراج کرد. طراحی این مدل، مستلزم آن است که جامعه مملو از خطوط تعارض و تضاد باشد. امروز جامعه ایرانی مملو از امکانهای بالفعل شدن تعارضهای طبقاتی، تعارضهای قومی، تعارضهای مذهبی، تعارض در سبکهای زندگی است و فقط کافی است که بپذیریم در یک قبیله زندگی نمیکنیم و هیچ صورتبندی واحدی را هم نمیشود به نسل جدید تحمیل کرد. با الگوی سوم که مبتنی بر پذیرش بستری از فعلیتبخشی به تعارضات سیاسی است میتوان حیات سیاسی را زنده کرد و در پرتو آن به حل مشکلات سایر حوزهها رسید.
مشکل سلطه صاحبان سرمایه بر نظام تصمیمگیریهای اساسی
حسین راغفر، اقتصاددان و استاد دانشگاه، سومین سخنران این مراسم بود که با برشمردن چهار ابرچالش اصلی در اقتصاد ایران، اصلیترین مسأله جامعه ایران در حوزه اقتصادی را «نظام تصمیمگیریهای اساسی» در کشور دانست و گفت: تصمیمگیران در مجلس، دولت و قوه قضاییه تعیین میکنند نرخ ارز چگونه باشد، نرخ بهره بانکی چگونه باشد و اعتبارات منابع نفتی چگونه تخصیص داده شود.
اهم سخنان وی از این قرار است:
*نظام تصمیمگیریهای اساسی در ایران اصلیترین مانع توسعه ایران از گذشته تاکنون است. تمام این تصمیمگیریها حافظ منافع کسانی است که در قدرت هستند. در طول تاریخ معاصر ایران، همواره سرمایهگذاری بر روی زمین و مستغلات، سفتهبازی و یا به عبارتی رباخواری، سودهای بزرگ بدون زحمت و ریسک ایجاد کرده و بانکها از دل همین ساختار رباخوار بازار ایران سر برآوردهاند. چه پیش از انقلاب و چه بعد از انقلاب، وضعیت ما فرقی نکرده است. چراکه آن ساختارها دارند کار میکنند، صرف نظر از اینکه چه حکومتی یا چه دولتی سر کار است. البته دولت فخیمه نهم و دهم در این زمینه فاجعهای آفریده که تا دههها آثار آن با مملکت خواهد بود.
*اصلیترین مشکل ایران سلطه صاحبان سرمایههای تجاری و مالی در یکصد سال گذشته بر نظام تصمیمگیری ایران است. بعد از جنگ تحمیلی، از 1368 تا 1391 فقط 20هزار درصد تورم در بخش خدمات مالی داریم؛ در این مدت تورم در بخش زمین 16هزار و 700درصد است، در بخش مسکن 13هزار و 500 درصد و در بخش صنعت 6هزار و 500درصد. یعنی کسی که با پولش بانک یا زمین بخرد، چندین برابر کسی که پولش را به صنعت برده سود کرده است. در اقتصادی که سود در بخشهای نامولد داده میشود، هرگز صنعت رشد نمیکند و اشتغال ایجاد نمیشود.
*مشکل اصلی اقتصاد ایران منحصر به رژیم گذشته یا دولت احمدینژاد نیست، اما در دولت نهم و دهم اقتصاد ایران را شخم زدند. مفهوم اقتصاد مقاومتی به خاطر این است که کشور و مملکت را زیر فشارهای خارجی بردند. فقط در سال 90، 90میلیارد دلار واردات در کشور داریم. این رقم در زمان ورود دولت نهم، 16 میلیارد دلار بود. البته همه مسائل به دولتهای نهم و دهم ختم نمیشود، ریلگذاری قانونی در دولت قبل شده بود. دولتهای نهم و دهم دولت فاسد بودند اما دولت یازدهم کاسب است. امیدواریم دولت دوازدهم تلفیقی از این دو نباشد.
*محصول نظام تصمیمگیری اساسی در ایران، شکلگیری اقتصاد و سرمایهداری رفاقتی است. در این اقتصاد، اعتبارات بانکی را به رفقا و همپالکیهای سیاسی میدهند و فردی ره صدساله را یکشبه طی میکند. وقتی دولت نهم وارد میشود کل دیون معوقه بانکی 12 هزار میلیارد تومان است. وقتی خارج میشود بین 160 تا 260 هزار میلیارد تومان است. این اقتصاد، فرصتهای انحصاری و شبهانحصاری به رفقا اختصاص میدهد. این است که سلطان شکر داریم، چادر مشکی و واردات میوه در انحصار یکی دو نفر است. این فرصتهای انحصاری درآمدهای بیسابقه را برای افراد رقم میزند. همچنین در اقتصاد رفاقتی، دستکاری در نظام قیمتگذاری صورت میگیرد. چند میلیون موبایل وارد میکنند، تعرفه را بالا میبرند. معنایش این است که چند ده هزار میلیارد تومان از جیب مردم به جیب گروه خاصی میرود.
*محصول اقتصاد رفاقتی ناکارآمدی است و ناکارآمدی اصلیترین علت سقوط همه ابرقدرتها در تمام طول تاریخ بوده است. شوروی سابق با همه قدرتش سقوط کرد چون اقتصادش ناکارآمد بود.
*راهاندازی هفت کارخانه ذوب آهن در خراسان رضوی که آب ندارد، راهاندازی پتروشیمیها وسط بیابان، راهاندازی کارخانه فولاد در شهرهایی مثل سنندج که شهرهای کشاورزی و دامداری هستند، با چه منطقی جور درمیآید جز اینکه کسانی میخواهند نظام را ناکارآمد کنند؟
مشکل جابجایی خرده نظامها
احمد بخارایی، استاد جامعهشناسی نیز به گفتوگوی80 دقیقهای خود با عمادالدین باقی اشاره کرد و گفت: از نظر آقای باقی، امالمسائل عدم باور نظری و عدم التزام عملی به حقوق شهروندی در ایران است.
بخارایی با جمعبندی از سخنان هریک از سخنرانان این مراسم، گفت: آقای آقاجری از ادغام دین و دولت در 40 سال گذشته به عنوان مساله اصلی سخن گفتند که به نظام سیاسی بازمیگردد. این پاسخ البته قابل نقد است. اگر در جامعهای تمامیت فرهنگ با تمامیت دین انطباق داشته باشد، نفس ادغام دین و دولت مشکلساز نیست. اینکه چطور شد ادغام دین و دولت بعد از 4 دهه ما را به اینجا رسانده که بوی خوشی از اوضاع جامعه به مشام نمیرسد، ناشی از این است که اعتقادات دینی، بخشی از خرده نظام فرهنگی ماست و اتفاقا آنچه حاکم است باز تفسیر خاصی از اعتقادات دینی است. این بخشگرایی خود را در خرده نظام اجتماعی بازتعریف کرده و سپس خود را در خرده نظام سیاسی نمایانده است. مشکل اینجاست که خرده نظام سیاسی تصور میکند نماینده تمام فرهنگ است. اگر همه فرهنگ ما دینی بود ادغام دین و دولت اشکالی نداشت و مشروعیت تمامعیار بود. مشکل ناشی از بخشیگرایی است.
وی همچنین به سخنان کاشی اشاره کرد که از زوال حیات سیاسی به عنوان مشکل اساسی جامعه ایران سخن گفت و اظهار کرد: البته اینکه مثلا اصولگرایان به دنبال جامعه قبیلهای هستند یا به دنبال یک وضعیت یک بام و چند هوا، میتواند محل بحث باشد.
بخارایی همچنین به اظهارات راغفر اشاره کرد که مشکل اقتصادی ایران را در نظام تصمیمگیریهای اساسی میداند که آن هم موضوع سیاسی است. وی در پایان گفت: اگر شما به این پرسش بخواهید از منظر جامعهشناسی کلان هم بپردازید باز به حوزه سیاسی مرتبط خواهید شد. حتی اگر در یک نگاه محافظهکارانه ساختار کارکردی، به موضوع نگاه کنید، به این نتیجه میرسید که مشکل ما ناشی از جابهجایی خرده نظامهاست.
27212
نظر شما