1. عکسها افسردهاند اسماعیل!* این را به دوستی گفتم که معترض بود، که شکایت داشت و گاهی زیر لب و گاهی با صدای بلند ناسزا نثار آنهایی میکرد که عکس گرفتهاند؛ با پس زمینهای از ساختمان پلاسکو که در حال آتش گرفتن است. دفاع میكرد از هشتگ علیه كسانی كه در دقایق اولیه آتشسوزی مهیب ساختمان قدیمی تهران، با چهرههای خندان سلفی میگرفتند و عکسشان را آماده میکردند که بفرستند برای دیگران یا بگذارند اینستاگرام و از دیگران لایک بگیرند. كسانی كه بیشك هنوز نمیدانستند عمق فاجعه چقدر است، فقط میخواستند چند شعله آتش را ثبت كنند و با خودشان به خانه ببرند غافل از این كه از شاهدان ماجرایی هستند كه ابعاد وسیعتری خواهد گرفت. به دوستی كه اتهام میزد به مردم سادهدلی كه چرا لبخندهای نحیفشان را در حوادث مقابل دوربینها ثبت میكنند، گفتم به خندههای توی عکس اعتماد نکند. گفتم جدی نگیرد لبخندهای مردمی را که آنقدر در روزمرگی نان و سرپناه غرق شدهاند که هر چیزی، هر چیزی حتی آتش و مصیبت، از دنیای روزمره جدایشان میکند تا برای چند ثانیه هم که شده، جلوی دوربین موبایلهای قسطیشان ژست بگیرند و ادای آدمهای خوشحال را دربیاورند كه سهمی از اتفاقات پیرامونشان دارند.
2. عکسها افسردهاند اسماعیل! این را به عابری گفتم که همه ابعاد فاجعه را فراموش کرده بود و فقط به مردمی اشاره میکرد که جمع شدهاند تا ماجرا را از نزدیک ببینند. میگفت کجای دنیا اینطور ازدحام میکنند و مانع کمکرسانی میشوند؟ كجای دنیا تماشای رنج و فاجعه، مرسوم است و اینطور صف میكشند كه ببینند چه شده؟ گفتم خیلی چیزها را فراموش كرده و یادش نمانده مگر این مردم کجا و کِی آموزش دیدهاند که در بحران باید چطور رفتار کنند؟ مگر در مدرسه و دانشگاه چند واحد درسی رفتارهای اجتماعی گذراندهاند كه حالا مستحق مجازات هستند به دلیل همراهی و همدردیشان، چیزی كه آموزشی درباره انجامش نگرفتهاند؟ چقدر به جای سناریوهای بدون محتوای برنامههای تلویزیون و کلیگوییها و سیاستورزیهای رسانهها، یاد گرفتهاند که وقتی اتفاق ناگواری بر سر همشهریانشان آوار میشود باید چه كار كرد؟ گفتم فراموش كرده این مردم همانهایی هستند كه در اتفاقهای مختلف یاد گرفتهاند اگر از ماجرا دور باشند، سهمی از اطلاعات و امكانات ندارند و سرشان بیكلاه میماند.
3. عکسها افسردهاند اسماعیل! این را به كسی گفتم كه انتقاد میكرد چرا مردم به جای دنبال كردن اخبار آتشسوزی ساختمان پلاسكو از تلویزیون، حتی تا ساعتها و روزهای بعد از فاجعه اصرار دارند خودشان در میدان حادثه قرار بگیرند و فاجعه را از نزدیک ببینند و موبایلها و دوربینهای عكاسیشان لحظهای خاموش نمیشود. گفتم مگر برای جلب اعتماد مردم چه کاشتهایم که حالا بخواهیم آن را درو کنیم؟ مگر در اتفاقات مشابه، چقدر واقعیت را آینهوار منعکس کردهایم که حالا بخواهیم مردم را در برابر همان آینه بنشانیم و باور کنند که زنگار نگرفته است؟ گفتم چرا نباید انتظار داشت خودشان بخواهند واقعیت را ثبت كنند وقتی سابقه دیداری و شنیداریشان سرشار از سانسور و دخل و تصرف در واقعیت است؟
4. عکسها افسردهاند اسماعیل! این را به یکی گفتم که از ایرانی بودنش احساس انزجار داشت و نادیده میگرفت کسانی را که برای کمکرسانی رفتند و ساعتها در صف اهدای خون ایستادند. آنهایی که ماشین آتشنشانی صدمهدیده از آتشِ فاجعه پلاسكو را گلباران کردند یا آنها که با خانوادههایشان مقابل ایستگاههای آتشنشانی جمع شدند و ادای احترام کردند. آنهایی كه همه این كارها را انجام دادند اما از ترس این که هشتگ نخورند و برچسب خودنمایی و سوءاستفاده از یك فاجعه نچسبد به پیشانیشان، نه عکسی گرفتند و نه جرات کردند جایی درباره اندوه و افسوس و نیت خیرشان حرفی بزنند.
5. عکسها افسردهاند اسماعیل! این را با خودم گفتم بعد از روزهای طولانی كه عکس پروفایل آدمها از واقعهای به واقعه دیگر تغییر پیدا میكرد بدون حتی مجالی که لبخندی از خودشان به دیگران نمایش دهند. وقتی در هجوم اتفاقهای مختلف، برای ابراز همدردی، بیان ترس، نفرت، اندوه و شادی، کاری جز تغییر عکس پروفایلشان ندارند. مردمی که عکس میگیرند و عكس منتشر میكنند تا روحشان، حتی اگر کمی، آرامتر شود.
*بخشی از شعری از رضا براهنی
47234
نظر شما