سعی میکنم زاویهای پیدا کنم تا از راه آن بتوانم نمایش «چند درجه سوءتفاهم در مقیاس اتللو» را که در مکتب تهران روی صحنه رفته است، توضیح دهم؛ ابتدا متن نمایشنامه است. نویسنده میان دو متن یکی در گذشته (تاریخ) و دیگری در اکنون، نسبتی از جنس تشابه ایجاد کرده است. بنیان نوشتاری نمایشنامه نیز بر همین رویکرد شباهت گونه است. متنی که در جایی از تاریخ وجود دارد اتللو و زندگیِ بازیگری که به شکل موازی در روایت کنونی به پیش میرود؛ تشابه شک کردن اتللو و شک کردن بازیگر اتللو. این نزدیکترین چیزی است که نویسنده انتخاب کرده است تا از راه آن روایت موجود در نمایشنامه را تکمیل کند. این رویکرد شباهتگونه، امکانهای دیگرِ روایی را از میان برده است. هر چند نویسنده، بخشهای مختلف نمایشنامه را با دقت نوشته است. نیز پاره پاره بودنِ این روایات و نقاط تقاطعی روایها را درست انتخاب کرده است. آنچه سرنوشت یکی در تاریخ و دیگری (بازیگر) اکنون را شبیه به یکدیگر کرده همین شباهت روایی است و تنها عنصر متضاد و در واژگونگیِ عنصرِ پایانی نمایشنامه است که این را نویسنده با دقت انتخاب کرده است. پایانِ یکی با کشتن زن (تاریخ) و دیگری با عدم کشتن او پایان میگیرد. به نظر نویسنده، این دو شکل از رفتار، در مقایسه با هم (تاریخ/ معاصر) مورد توجه قرار گرفته است. گویی نویسنده باور دارد که در وضعیت معاصر، جوامع عاری از خشونت شدهاند. بدون توافق یا مخالفت با این ایده، این چیزی است که نویسنده تلاش کرده است با کنار هم قرار دادن این دو شکل از زندگی و رفتار، آن را در نمایشنامهاش بازنمایی کند. این انتخاب نویسنده است و به شکلی بازتاب نگرش نویسنده و انتخاب مصالحی است که او در متن به کار برده است.
اما به نظرم کار مهمتر در اجرا اتفاق افتاده است. اجرا، رویکرد رادیکالتری نسبت به متن اتخاذ کرده است. کارگردان با دقت و بهرهگیری از بازیِ خوبِ آقای محمدرضا ترابی، تلاش کرده است که میان این شکل از تشبه و روایت متوازی، گسستهایی در اجرا ایجاد کند. او این عمل را از راه اعوجاج بدن، زبان و رفتاری گسسته در صحنه انجام میدهد. دقتی که کارگردان در جزییات عناصر و در چیدمان اجرایی سعی در رعایتش دارد. کارگردان با رویکردی تقلیلگرایانه، از راه برجستهسازیِ بدن و رفتارهای بسیار زیادِ بدنیِ بازیگر آن را به انجام میرساند. چیزی که در پایان کلیت این ایده و تضاد و تناقض شباهتیِ متن را از میان میبرد. این را در تصویر پایانی درمییابیم که در صحنه با غیاب بازیگر مواجهه پیدا میکنیم و تنها اثری ناچیز از شخصیت در صحنه داریم. غیابی که شخصیت برای نگه داشتن این جهان، خود را ناچار از آن غایب میکند.
اما به عنوان پیشنهاد، میتوان گفت که کارگردان و بازیگر میتوانند به نفع شیوة اجرایی نمایش، بیشتر از این، بر ژست بازیگر در فضا متمرکز شوند. ژستی که اکنون به نقطههایی در مکان تقلیل یافته است. با این وجود اجرای نمایش «چند درجه سوتفاهم در مقیاس اتللو»، تجربه خوبی برای گروه اجرایی است که ارزش دوباره دیدن دارد. انسجام بازی و تمرکز و دقتِ اجرایی این اثر را به پدیدهای دیدنی بدل کرده است و این با بازی خوب آقای محمدرضا ترابی لذتبخشتر شده است.
57243
نظر شما