معترض و صریح و سرخ. البته از خط قرمز که به محاق توقیف رفت لحن کیمیایی روز به روز کنایی تر شد. کیمیایی همیشه در دل مردم نفس می کشد. او هیچ گاه نان توقیف و سانسور و محدودیت را نخورد. اصلا جنس و جنمش طوری نبود که به ستایش و جوایز فرنگی ها دلخوش کند درحالی که فیلمش در انباری وزارت خانه ای به گروگان گرفته شده.
به همین دلیل فیلم های پس از انقلاب او صراحت فیلم های پیش از انقلاب را ندارند. البته این را هم نباید از نظر دور داشت که کیمیایی پیش از انقلاب وضع موجود را از اساس انکار می کرد و راهی جز براندازی نمی شناخت.پس از بهمن ۵۷ هم اگرچه منتقد وضع موجود باقی ماند و در همان نخستین اثر سینمایی خود طعم تلخ ممیزی و سانسور را چشید اما هیچ گاه در صف براندازان قرار نگرفت.
مصلحی بود که اگر فرصت می یافت حرف هایش را به صراحت تمام بیان می کرد. همانند اعتراض. اما قاتل اهلی صراحتش از جنس و جنمی دیگر است. بیش از هر فیلم دیگری به سفرسنگ شبیه است. این صراحت و صداقت نگران کننده است. سفرسنگ را آن هایی که باید جدی می گرفتند جدی نگرفتند و با گفتن این که فیلمساز بیش از آن که رئالیست باشد ایدئالیست است خودشان را گول زدند و بالاخره شد آن چه باید یا نباید می شد.
قاتل اهلی صریح تر از همه فیلم های پس از انقلاب کیمیایی است.یعنی صریح تر از این امکان پذیر نبود. اگر کمی طولانی تر از دیگر فیلم هاست به این دلیل است که فیلمساز قصد کرده بود حرف ناگفته ای باقی نگذارد. اگر کمی صریح تر از دیگر فیلم هاست به این دلیل است که فیلم ساز می خواسته با فرادستان اتمام حجت کند. اگر فیلم علیرغم همه تلخی هایش لحنش از مهربانی خالی نیست برای این است که فیلمساز با همه انتقادهایش نمی خواهد این کشتی سوراخ شود که اگر چنین شود نه از تاک نشانی خواهد ماند و نه از تاک نشان.
تفاوت قاتل اهلی با همه فیلم های منتقدانه این سال ها این است که فیلمساز سمت و سویی مشخص و معین به معنای حزبی کلمه ندارد. یعنی نمی توان حرف های منتقدانه او را به یک جناح و دسته خاص سیاسی محدود کرد. صدالبته این انتقادها مبنا و اصول خودش را دارد. اگر فیلم سفرسنگ را درست دیده باشی می توانی هنوز هم آن صدای گرم و گیرایی را که قرآن بر بازو بسته بود و از مردم می خواست یک بار دیگر به خود بیایند و به وجوه کنشمندانه دین و آیین توجه کنند تا بتوانند خانه ظلم و ظالم را براندازند بشنوی. این همان صداست.
صدایی که در بهمن ۵۷ از پرده سینما به خیابان ریخت و آن حادثه شگفت را رقم زد. آن صدا یک بار دیگر به پرده سینما بازگشته تا به من و تو آن عهد عظیم را یادآوری کند. صدایی خالص و ناب که هم نگران ارزش های کهن است و هم از دغدغه های نسل نو بی خبر نیست.
صدایی که به دام دوقطبی های مضحک سیاسی درنمی غلطد و خوب می داند اگر آن که سر بر سجاده می گذارد با جوان گیتار به دست هم دل و هم سخن نشود آنان که سودای سوریه شدن ایران را در سر می پرورانند به زودی کمر به ویرانی این سرزمین خواهند بست. آیا از مابهتران گوش هایشان مستعد شنیدن سخنان تلخ پیرمردی هفتاد و شش ساله هست؟
نظر شما