اف. ‌اسکات فیتزجرالد‌ مانند جوزف کنراد تصور می‌کرد پرداختن به سینما نسبت به رمان‌نویسی کاری پست‌تر و پایین‌تر است، با وجود این تمایل داشت با حفظ سابقه خود به عنوان یک رمان‌نویس جدی به نوشتن فیلمنامه بپردازد.

 مایکل کرایتون (1)، جان‌گریشام (2) و تام کلنسی (3) تازه‌ترین نمونه‌های نویسندگان مهمی هستند که به آوای حوری دریایی سینمای هالیوود‌ سر تسلیم فرود آورده‌اند.

موقعیت آنها بدون تردید نشان‌دهنده آمار نویسندگانی است که ارتباطی تا حدی راضی‌کننده‌تر از دیگران با صنعت سینما و هالیوود داشته‌اند که معمولاً کمتر اتفاق می‌افتد.

ادیت وارتون (4) هرگز قدم به سالن سینما نگذاشت، اما هنری جیمز (1916- 1843) دوست بزرگ او چند برنامه فیلم خبری و مسابقات مشت‌زنی را بین سال‌های 1898 و 1900 دیده بود. صحبت‌های او دیدگاهش را نسبت به رسانه جدید مشخص می‌سازد که البته رمان‌نویس‌های بعدی نیز گهگاه در مورد آن اظهار نظر کرده‌اند.

او پس از آن که پگی، دختر برادرش را برای دیدن فیلم‌های ادیسون و برادران لومی‌یر به سالن سینما برد، به او چنین نوشت: «...بعضی از تصاویر و صداهای نسبتاً هولناک که در سالن نمایش در برابر چشمان ما به نمایش درآمدند، رؤیاهای تو را البته برآورده نمی‌سازند. تصاویر زشت فراوانی وجود داشتند، دفعه بعد تو را برای دیدن چیزهای زیباتری خواهم برد.»

جوزف کنراد رمان‌نویس و داستان‌نویس معروف (5) نیز در سال 1919 برای نخستین‌بار یکی از رمان‌های خود را برای اقتباس فیلم به سینمای هالیوود سپرد. او هیچ‌ تمایلی نداشت خود را با هر فیلمی که از آثارش ساخته می‌شود، درگیر کند. با وجود این، یک بار خود سعی کرد فیلمنامه‌ای براساس یکی از داستان‌هایش بنویسد.

او سال 1920 به درخواست استودیو «فیمس پلیرز فیلم» که بعداً به «پارامونت پیکچرز» تغییر نام داد، فیلمنامه‌ای با عنوان «مرد قدرتمند» را براساس داستان کوتاهی به قلم خودش با نام مستعار گاسپار رویز نوشت که در مورد انقلاب در آمریکای جنوبی بود.

احساس شرمساری از کار در سینما
کنراد که رمان‌نویس معروفی بود، درمورد نوشتن برای سینما احساس شرمساری می‌کرد، زیرا همواره رسانه فیلم را پست‌تر از هنر رمان‌نویس می‌دانست. او نظر خود را در مورد تنظیم یک سناریوی سینمایی در نامه‌ای که به دوستی نوشت، چنین بیان کرد: «از بیان این مسئله شرمسارم، ولی به هر حال انسان باید زندگی کند.»

کنراد در مورد فیلمنامه‌نویسی چیزی بیش از این نمی‌دانست. فیلمنامه مذکور بنا به قول جفری مه‌یرز نویسنده شرح حال کنراد پر از عبارات کهنه و مملو از «فصاحت و بلاغت چرندگونه» و ملودرامی اپرایی بود و به این ترتیب استودیو فیلمنامه او را نپذیرفت.

همان سال اف. ‌اسکات فیتزجرالد‌ (1940-1896) تلاش کرد با نوشتن چند فیلمنامه وارد کار سینما شود. فیتزجرالد نیز مانند کنراد تصور می‌کرد پرداختن به سینما به عنوان یک شکل هنری تا حد زیادی نسبت به رمان‌نویسی کاری پست‌تر و پایین‌تر است. با وجود این تمایل داشت با حفظ سابقه خود به عنوان یک رمان‌نویس جدی به نوشتن فیلمنامه بپردازد، حتی اگر در نهایت برای نوشتن درباره سینما موفق نباشد.

ناتانیل وست (1940-1903) نیز که آخرین سال‌های عمر خود را در هالیوود گذراند، در پایان زندگی‌اش یک رمان کلاسیک از تجارب خود در هالیوود به نام «روز ملخ» (1939) به یادگار گذاشت. فیتزجرالد، اما تجارب خود را به عنوان یک خدمتگزار قراردادی استودیوها به آخرین اثر ناتمامش به نام «آخرین نواب» (1944) متصل ساخت که داستانی تیره و تاریک در مورد هالیوود به عنوان سرزمینی پر از جاه‌طلبی‌های برآورده نشده و رؤیاهای درهم شکسته است.

ارنست همینگوی (6) دوست و همکار فیتزجرالد برعکس او تمایلی به نوشتن فیلمنامه نداشت، گرچه او در پذیرش پاداش‌های مادی و مسائل مالی سریع عمل می‌کرد و بالاخره به این باور رسید که وقتی نویسنده‌ای به هالیوود می‌رود باید چنانچه از میان لنز دوربین می‌بیند، بنویسد.

همینگوی گفت: «آنچه به آن می‌اندیشید تصاویر و عکس‌هایی است در مورد مردم و افرادی که به آنها فکر کرده‌اید.»

او عقیده داشت بهترین روش برای راحت بودن یک نویسنده با صنعت سینما این است که در مرز کالیفرنیا ترتیب یک وعده ملاقات با کسی که قصد خرید داستانی را دارد بدهد و کار را تمام کند. «تو کتاب خود را به سوی او پرتاب می‌کنی. او نیز دستمزد تو را که قبلاً توافق شده به طرف تو پرتاب می‌کند. بعد به داخل اتومبیل خود می‌پری و از همان راهی که آمده‌ای برمی‌گردی»

به این ترتیب وقتی از همینگوی درخواست شد در هالیوود برای اقتباس فیلمی از رمان وی همکاری کند، از ورود به ایالت کالیفرنیا و کار به عنوان فیلمنامه‌نویس خودداری کرد.


هاوارد هاکس در خاطراتش نوشت: «چند بار در موقعیت‌های مختلف تلاش کردم همینگوی را مانند ویلیام فاکنر (7) برای نوشتن فیلمنامه وارد گود کنم، ولی همینگوی گفت می‌خواهد به همان کار نویسندگی که بهتر از هر چیزی می‌داند، بپردازد.»

 

ویلیام فاکنر فیلمنامه «داشتن و نداشتن»‌ را بر مبنای رمان ارنست همینگوی نوشت


هاکس از همینگوی می‌خواست در اقتباس سینمایی از رمان معروفش «داشتن و نداشتن» با او همکاری کند و وقتی همینگوی از انجام این کار خودداری کرد، او ویلیام فاکنر را برای این کار در نظر گرفت. فاکنر کاملاً از تفاوت‌های ذاتی بین سبک‌های جداگانه رمان و فیلم آگاه بود.

او یک بار در یک مصاحبه اظهار داشت: «شما نمی‌توانید همان چیزی را که از طریق فیلم بیان می‌کنید در کتاب نیز بگویید. آنچه می‌توان با گچ به وجود آورد، نمی‌توان نقاشی کرد. رسانه‌ها با هم تفاوت دارند.»


فاکنر از اینکه مجبور شود به طور متناوب در هالیوود کار کند، بیزار بود ولی نیاز داشت درآمد داشته باشد که با نوشتن فیلمنامه تأمین می‌شد. به این ترتیب با وجودی که احساس می‌کرد فیلمنامه‌نویس در قلمرو فیلمسازی یک شهروند دست دوم محسوب می‌شود، هر وقت از جهت مالی در تنگنا قرار می‌گرفت آماده بازگشت به هالیوود می‌شد.

پول را وردار و فرار کن
باد شولبرگ، رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس معروف (8) در رمانی که درباره هالیوود نوشته با شوخ‌طبعی درمورد رفتار تحکم‌آمیز یک تهیه‌کننده هالیوودی شاخص مبالغه می‌کند.


در این مورد تردیدی نیست که تهیه‌کنندگان سینما برای یک روز کامل پرداخت دستمزد، یک روز کامل کار را انتظار داشتند. در مورد فاکنر نفرت تمام‌نشدنی و پایدارش از هالیوود یا همان «شهر پرزرق و برق» (Tinsel Town) موجب شد چند مفسر و تحلیل‌کننده این نکته را بپذیرند که او مأموریت‌های محوله استودیو را با شتاب و بی‌دقتی انجام می‌دهد یعنی تنها «پول را وردار و فرار کن».

با وجود این شواهد زیادی وجود دارد که فاکنر آگاهانه سعی کرد به استودیوهایی که او را اجیر کرده‌ بودند، در قبال دستمزدش کاری شرافتمندانه ارائه دهد. فیلمنامه «امروز زندگی می‌کنیم» (1933) تنها فیلمنامه‌ای بود که فاکنر با اقتباس از یکی از داستان‌های کوتاه خود نوشت.

داستان فیلم اساساً قصه‌ای در مورد عشق و قهرمانی در جنگ جهانی اول است که با شرکت گری کوپر و جون کرافورد ساخته شده است. او همچنین روی دو فیلمنامه از آثار کلاسیک هوارد هاکس کار کرد که اولین آنها «داشتن و نداشتن» (1944) و اقتباس از رمانی به قلم همینگوی بود.

داستان فیلم درباره یک سرباز آمریکایی ثروتمند به نام هری (همفری بوگارت) است که در جنگ جهانی دوم در سواحل بندر مارسی روزگار می‌گذراند. او در آنجا با نیروی مقاومت فرانسه‌ درگیر می‌شود. این فیلم نشان می‌دهد چگونه دو نویسنده برنده جوایز نوبل با همکاری یکدیگر این اثر را ساخته‌اند.

فاکنر به کارش ادامه داد و در نوشتن فیلمنامه «خواب بزرگ» (1946) تریلر درجه یک هاکز همکاری کرد. این فیلمنامه اقتباسی از رمان کارآگاهی معروف ریموند چندلر (1959-1888) بود. فاکنر و لی براکت و جولز فورتمن با همکاری هم با موفقیت توانستند حال و هوای خشونت‌آمیز و بداندیش منبع اصلی را حفظ کنند.

گرچه فاکنر نخستین کسی بود که تصدیق کرد کار در سینما می‌تواند باطل‌شده و بدون هرگونه دستمزد باشد، ولی شخصاً به نتیجه رسیده بود اگر یک سناریست بخواهد در قلمرو فیلم زنده بماند، باید تشخیص دهد یک تصویر متحرک به دلیل طبیعت ویژه خود نتیجه همکاری گروهی و هرگونه همکاری مصالحه‌آمیز و توافقی است؛ یعنی همان بده و بستان.

ریموند چندلر هم که جنایی‌نویس بود برخلاف فاکنر علاقه‌ای به همکاری و نوشتن فیلمنامه نداشت. او فردی وسواسی و حساس بود و ترجیح می‌داد به تنهایی کار کند. برای همین به شدت با مشاوره یا مذاکره‌های فیلمنامه‌ای مخالف بود. همکاری او با بیلی وایلدر برای اقتباس سینمایی «غرامت مضاعف» (1944) اثر جیمز ام.‌کین مصادف با زمانی بود که فاکنر فیلمنامه «خواب بزرگ» را می‌نوشت.

او عقیده داشت هنر فیلمنامه‌نویسی وجود ندارد و فیلمنامه‌نویسی حرفه‌ای نفرت‌انگیز است و مفاهیم اثر ادبی از میان می‌رود. بعداً در مورد همکاری با وایلدر و فیلمنامه «غرامت مضاعف» نوشت: «تجربه‌ای رنج‌آور بود و احتمالاً عمر مرا کوتاه کرد، ولی در مورد فیلمنامه‌نویسی خیلی چیزها یاد گرفتم» و اینکه فیلمنامه «بیگانگان در ترن» (1951) را در میان آثاری که با دیگران نوشته از همه بیشتر دوست دارد.

گراهام گرین (9) یکی از استعدادهای بزرگ ادبی به شمار می‌رفت که علاقه وافری در زمینه نوشتن برای سینما از خود نشان داد. او همواره فیلمنامه‌نویسی را یک تمرین عملی استعدادهای خلاقه‌ نویسنده‌ می‌دانست و برای نویسندگانی که به این مسئله صرفاً به عنوان کار یک نویسنده مزدبگیر می‌نگریستند، اهمیتی قائل نبود.

گرین همچنین از موقعیت فرعی که نویسندگان در صنعت سینما به دست آورده بودند، آگاه بود. او فیلمنامه‌نویس را هنگام تولید فیلم به عنوان «مرد فراموش‌شده» توصیف می‌کرد، چون پس از آن مرحله افراد دیگر ممکن بود در فیلمنامه تغییراتی به وجود آورند. گرین یک واقع‌گرا بود و عقیده داشت برای فیلمنامه‌نویس غیرممکن است دانش فنی مورد نیاز را برای کنترل فیلمبرداری از فیلمنامه داشته باشد و این در واقع شکایت نبود.

تقریباً تمام فیلمنامه‌های گرین براساس رمان‌های او بودند. «بت سرنگون‌شده» (1948) اولین کار گرین از سه‌گانه‌ای با اقتباسی استادانه بود که با همکاری کارول رید کارگردان معروف ساخته شد. فیلم براساس داستانی کوتاه با عنوان «اتاقی در زیرزمین» ساخته شد. داستان درباره پسربچه‌ای است که به پیشخدمت خانواده مظنون است و اعتقاد دارد او همسرش را کشته است.

این اثر یکی از فیلمنامه‌های مورد علاقه گرین بود و او عقیده داشت اقتباس از یک داستان کوتاه موثرتر از اقتباس از یک رمان است. خلاصه کردن کاری خطرناک است، در حالی که بسط و توسعه داستان شکلی از خلاقیت است. گرین و رید در ادامه این موفقیت تصمیم به ساختن فیلم «مرد سوم» (1949) گرفتند.

گرین یک فیلمنامه‌ ارژینال آماده کرد. داستان فیلم در مورد بازار سیاه در شهر وین در اتریش پس از جنگ است. «مرد سوم» برنده جایزه بزرگ جشنواره فیلم کن شد. آنها 10 سال بعد یکی دیگر از آثار گرین به نام «مأمور ما در هاوانا» را ساختند که یک داستان جاسوسی مسخره و سرگرم‌کننده در مورد فعالیت‌های یک مأمور مخفی انگلیسی در کوبا قبل از ظهور فیدل کاسترو بود.

کارشناسان عقیده دارند کار گرین به عنوان یک فیلمنامه‌نویس بر سبک نویسندگی وی مؤثر بود، ولی خود او سبک کارش را تحت تأثیر فیلم دیدن می‌دانست. او وحدت بین کتاب و فیلم را پرفایده‌ و تأثیرگذار می‌دانست.

یادداشت‌ها
1- مایکل کرایتون (2008- 1942) - رمان‌نویس، فیلمنامه‌نویس و کارگردان با تحصیلات دکترای پزشکی از دانشگاه هاروارد. از آثار او که به فیلم درآمده است: دنیای غرب (1973)، کما (1978)، سرقت بزرگ قطار (1979)، پارک ژوراسیک (1993)، دنیای گمشده (1997)، سیزدهمین جنگجو (1999) و...
2- جان گریشام متولد 1955- رمان‌نویس آمریکایی که قبلاً به کار وکالت و سیاستمداری اشتغال داشت. او نویسنده تریلرهای حقوقی- جنایی و تحت‌تأثیر آثار جان ‌اشتین بک است. از آثار او می‌توان به زمانی برای کشتن (1996)، شرکت (1991)، توجیه پلیکان (1992)، شریک (2010)، باران‌ساز (1997)، هیئ منصفه فراری (1996) ارباب رجوع (1994)، اتاق (1996)، مرد زنجبیلی (1998) اشاره کرد.
3- تام کلنسی متولد 1947 - رمان‌نویس و جنایی‌نویس با آثاری چون: «بدون ترحم»، «دندان ببر»، «شکار اکتبر سرخ»، «خطر حاضر و آشکار».
4- ادیت وارتون (1937- 1862) - داستان‌نویس و رمان‌نویس با اثرمعروفش به نام «عصر معصومیت»
5- جوزف کنراد (1924- 1857) - رمان‌نویس انگلیسی لهستانی‌الاصل که آثارش غالباً در سینما مورد استفاده قرار گرفته است: «پیروزی»، «لردجیم»، «خرابکاری» و «مأمور مخفی»
6- ارنست همینگوی، (1961-1898) - با آثاری چون «وداع با اسلحه»، «داشتن و نداشتن»، «قاتلان»، «زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند» و...
7- ویلیام فاکنر (1962- 1897) - رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس برنده جوایز نوبل و پولیترر که از سال 1932 تا 1955 با هالیوود همکاری داشت. او نویسنده آثاری چون «خشم و هیاهو» و «تابستان گرم و طولانی» است.
8- باد شولبرگ (2009- 1914) - رمان‌نویس و فیلمنامه‌نویس که با نوشتن رمان «چه چیزی موجب فرار سامی می‌شود» (1941) شهرت یافت. او در جنگ‌جهانی دوم در واحد سینمایی جان فورد خدمت کرد. شولبرگ در دوران مک کارتیسم در سال 1951 عده‌ای از همکاران خود را لو داد. او درباره محمدعلی مشت‌زن معروف کتاب نوشته است.
کارهای دیگر شولبرگ عبارتند از: «ستاره‌ای متولد می‌شود»، «شهر بدون مردان»، «در بارانداز»، «هرچه سخت‌تر سقوط می‌کنند»، «چهره‌ای در میان جمعیت» و...
9- گراهام گرین (1991-1904) - رمان‌نویس، فیلمنامه و نمایشنامه‌نویس که تحصیلات خود را در دانشگاه آکسفورد به پایان رساند. او نویسنده رمان‌های ماجراجویی با مفاهیم روانشناسی و مذهبی است و بسیاری از آثارش توسط دیگران به فیلمنامه تبدیل شده‌اند. رمان‌های گرین با طرح‌های مهیج، محیط‌های غریب و دور افتاده در سینما مورد اقتباس قرار گرفته است: «اسلحه اجاره‌ای»، «وزارت ترس»، «مأمور محرمانه»، «آمریکایی آرام» و...
 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 145160

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 8 =