۰ نفر
۲۴ شهریور ۱۳۹۱ - ۱۰:۱۱

این مجموعه شامل چهار داستان نیمه‌بلند است که هریک به نوعی با مشکلات و دغدغه‌های متفاوت انسان‌های مختلف دست و پنجه نرم می‌کند.

به گزارش خبرآنلاین، مجموعه داستان «برو ولگردی کن رفیق» نوشته «مهدی ربی» که نشر چشمه آن را منتشر کرده، تا کنون به چاپ سوم رسیده است. نویسنده در این مجموعه می‌کوشد تا تصویری از آروزهای بر‌باد‌رفته‌ نسل جوان خطه‌ جنوب ایران را باز‌نمایی کند. نسلی که گویی خود نیز همانند آروزها و آرمان‌هایش سوخته و بر باد رفته است و مدام می‌خواهد خستگی و تمام‌شدگی خود را فریاد بزند.

این مجموعه شامل چهار داستان است که هریک به نوعی با مشکلات و دغدغه‌های متفاوت انسان‌های مختلف دست و پنجه نرم می‌کند. اما در میان تمام آن‌ها می‌توان ردپای مشترکاتی را جست‌وجو کرد که به نوعی امضای نویسنده و خط فکری او را برای خواننده مشخص و معلوم می‌کند. از میان این مشترکات می‌توان به سنت‌ها و آداب و رسوم مختلف مردم خطه‌ی جنوب اشاره کرد جایی که خود نویسنده در آن‌جا به دنیا آمده و بزرگ شده است. جدای از این آداب و رسوم تکیه‌کلام‌ها و اصولاً فضای داستانی این نویسنده در هر کدام از داستان‌ها پیرامون مسایلی حرکت می‌کند که درد مشترکی را برای تمام آدم‌های داستان به ارمغان می‌آورد. از این گذشته لحن داستانی و زبان نویسنده فاصله‌ی میان خواننده و کاراکترهای داستان را کم می‌کند هم‌چنان که با توجه به فاصله‌ی زیادی که خواننده با شخصیت‌های داستانی دارد ـ به واسطه‌ی شرایط زیست‌محیطی و آداب و رسومی که در هر یک تربیت شده‌اند ـ احساس صمیمیت به خاطر روانی زبان جایگزین خوبی برای پر کردن این خلا است. گویی نویسنده دست خواننده را می‌گیرد و به سفر دور و درازی به خطه‌ای ناآشنا می‌برد و در میان آن‌ها با ما زندگی می‌کند.
 

جنوب در «برو ولگردی کن رفیق» جنوب امروز است. با گرفتاری‌های و معظلات مدرنش. از گرد و غبارهایی که گاه و بی‌گاه آسمان آن خطه را غبار آلود می‌کند بگیرید تا جر و منجرهای سیاسی و اجتماعی در دانشگاه‌ها در داستانی مثل «برو ولگردی کن رفیق». از به زمین خوردن پروژه‌هایی مثل نی‌شکر در اثر سوء مدیریت و زد و بند‌های جورواجور در داستان خواندنی‌ای مثل «تو فقط گرازها رو بکش» بگیر تا عشق‌های ممنوعه در رابطه‌هایی پیچده، آنچنان که در داستان «شما صد و یازده هستید» باهاش روبرو هستیم. داستانی که از تماس تلفنی مردی با مشاور مرکز روان‌شناسی شروع می‌شود. مردی که عاشق همسر دوست صمیمی‌اش است و با او رابطه دارد و این رابطه چندین ساله او را در دوراهی قرار داده و به نوعی خسته‌اش کرده...
 

چند بخش از داستان های کتاب را در ادامه می خوانید:

 

 

اگر این رابطه را ادامه دهید حتی اگر هیچ کس هیچ وقت چیزی را متوجه نشود، کم کم همه چیزتان را از دست می دهید. هر چیزی را که به آن اعتقاد دارید از دست می دهید. این خاصیت دروغ است.

*
با دست زدم پس سرش و از آسایشگاه زدیم بیرون. من و شهرام پایه خدمتی پاسگاه فرودگاه بودیم و این یعنی از همه‌ سربازهای آنجا قدیمی‌تر. هجده‌ماه را تمام کرده بودیم. ترابی تا سوم دبیرستان بیشتر نخوانده بود. دیپلم برق داشت و من کارشناسی روان‌شناسی‌ام را از دانشگاه آزاد اهواز گرفته بودم. پاسگاه ما تا فرودگاه پانصدمتری فاصله داشت. ما از سربازهای فرودگاه نبودیم، اما بنا به ضرورت‌هایی که پیش می‌آمد با هماهنگی خودشان به سربازهای آنجا اضافه می‌شدیم. بیشتر برای حفظ نظم فرودگاه در مواقع خاص. مثل ورود و خروج حاجی‌ها، آمد‌و‌شد تیم‌های ورزشی پر سر و صدا و چیزهایی از این دست...

*
کاش کسی پیدا می‌شد و تفنگی روی شقیقه‌ام می‌گذاشت یا لوله‌اش را می‌گذاشت توی دهانم و فریاد می‌کشید: "خفه شو وگرنه ماشه‌رو می‌چکونم". خفه شو و سر جایت بمان. حرکتی نکن. تصمیمی نگیر. حرفی نزن. کاش کسی بود که فرمان می‌داد. فرمان توقف. احساس می‌کنم هر عملی انجام می‌دهم، دست به هر کاری می‌زنم، هر تصمیمی که می‌گیرم، اوضاع را از هر آنچه هست بدتر می‌کنم. باعث ویرانی می‌شوم. انگار همیشه همین کار را کرده‌ام...

*
یه مثل قدیمی هست که می‌گه " ازدواج مثل یه هندونه‌ی قاچ‌نشده است" ، شنیدی؟ این کاری که تو می‌کنی همونه. فرید، تو باید باهاش زندگی کنی بدون اینکه هیچ تعهدی داشته باشی. اونم همین‌طور، بعدش باید درباره‌ خیلی چیزها تصمیم گرفت...

 


6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 242849

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 3 =