زندگی برای تمام عمر بر فراز درختان یک جنگل شاید تنها و تنها از آن موضوعاتی باشد که در داستان‌ها یا شاید فیلم‌ها می‌توان جستجویش کرد؛ اینکه یک انسان برای لجبازی هم که شده روزی تصمیم بگیرد فقط بر فراز درخت زندگی کند و حتی برای تنوع هم که شده از فراز درختان پایین نیاید...

به گزارش خبرآنلاین، کتاب «بارون درخت نشین» اثر ایتالو کالوینو با ترجمه مهدی سحابی روایتگر زندگی مردی است به نام کوزیمو که در سن 12 سالگی به علت اختلاف سلیقه با خانواده اش به بالای درخت پناه می برد. در ابتدا این کار برای کوزیمو تنها از روی تفریح و سرگرمی است. اما پس مدتی کوزیمو در می یابد که تحقق آرزوها و آرمان هایش بالای درخت آسان تر است. این کتاب نخستین بار در سال 1362 و سپس در سال 1382 توسط موسسه انتشارات نگاه چاپ شد و تاکنون بیش از شش بار تجدید چاپ شده است؛ یکی از 1001 کتابی که به سفارش سایت آمازون باید قبل از مرگ بخوانیم. یک داستان فوق العاده و لذت بخش. زندگی برای تمام عمر بر فراز درختان یک جنگل شاید تنها و تنها از آن موضوعاتی باشد که در داستان‌ها یا شاید فیلم‌ها می‌توان جستجویش کرد! اینکه یک انسان برای لجبازی هم که شده روزی تصمیم بگیرد فقط بر فراز درخت زندگی کند و حتی برای تنوع هم که شده از فراز درختان پایین نیاید. دنیای زندگی در بهار و تابستان و پاییز و باران‌ها و میوه‌هایش بر روی درخت. دنیای زندگی در زیر برفهای زمستان و مشکلات ریز و درشتش. دنیایی که شاید برای خیلی‌ها نه تنها غیر قابل تصور که شاید بیش از یک خیال نباشد. اما اگر در دنیای ساخته شده به دست ایتالو کالوینو چنین موضوعی را به چشم ببینی که یک فرد علاوه بر زندگی در تمام شرایط فوق به افتخاراتی نیز دست یابد که بسیاری در طول زندگی حتی فکرش را هم نمی‌کنند، شاید کمی به فکر فرو روی که احتمال اینکه یک نفر بتواند برای تمام عمر چنین زندگی کند، چندان هم نباید دور از ذهن باشد! داستان زندگی بر فراز یک جنگل درخت…
در ادامه بخش هایی از رمان «بارون درخت نشین» را باهم می خوانیم:


... خلاصه این که، کوزیمو بالای درختان همه کار می کرد. حتی راهی برای کباب کردن گوشت شکار پیدا کرده بود: میوه کاجی را با سنگ آتش زنه روشن می کرد و آن را در اجاقی سنگی می انداخت که من روی زمین برایش درست کرده بودم، سپس برگها و شاخه های خشکی را روی آن می ریخت و با کمک میله ای فلزی که به چوب درازی بسته بود شعله های آتش را میزان می کرد تا گوشت شکار را که از شاخه ای آویزان بود کباب کند. هنگام این کار بسیار مراقب بود، زیرا با کوچکترین سهل انگاری درختان آتش می گرفت. از همین رو اجاق را زیر درخت بلوط و نزدیک آبشار کار گذاشته بودیم تا اگر خطری پیش آمد بتوان با آب جویبار آتش را خاموش کرد.
کوزیمو بخشی از گوشت شکار خود را می خورد و بازمانده را به روستائیان می داد و از آنان میوه و سبزی می گرفت، در نتیجه خوراکش خوب بود و نیازی نداشت که از خانه چیزی بخواهد. روزی باخبر شدیم که هر بامداد شیر تازه می خورد: با ماده بزی دوست شده بود که هر روز صبح به پای درختان زیتونی می رفت و پاهای پسین خود را به تنه ی درخت تکیه می داد و بالا می گرفت، کوزیمو با سطل کوچکی خود را به شاخه ای در چند وجبی زمین می رساند و بز را می دوشید!

*

... راهزن زندانی باکی از بازجویی ها و محاکمه نداشت؛ می دانست که در هر حال به دار آویخته خواهد شد. آنچه رنجش می داد آن روزهای پوچ و تهی بود که باید بی کتاب می گذراند، و نیز آن رمانی که تنها نیمی از آن را خوانده بود. کوزیمو توانست نسخه دیگری از کلاریس را بیابد و آن را بالای کاج برد.
- به کجا رسیده بودی؟
- به آنجایی که کلاریس از عشرتکده فرار می کند!
کوزیمو چند لحظه ای کتاب را ورق زد.
- آها... پیدایش کردم. خوب. گوش بده.

...روز اعدام فرا رسید و رمان هنوز به پایان نرسیده بود. واپسین سفری که جووانی خلنگ در زندگیش می کرد، با ارابه و همراه کشیش بود... در لحظه ای که طناب دار به گردن جووانی خلنگ می انداختند، آوای سوتی از میان شاخه ها شنیده شد. جووانی سر بلند کرد. کوزیمو بالای درخت بود و کتاب را در دست داشت.
- بگو ببینم آخرش چه می شود.

کوزیمو در پاسخ گفت:
- متأسفم، جووانی، قهرمان رمان را به دار می زنند.
- یعنی همان کاری که با من می کنند، پس، خداحافظ!

لگدی به نردبان زد و آن را انداخت، و ریسمان خفه اش کرد.

*

... یک بار به گونه اسرارآمیزی زخمی شد. این خبر یک روز صبح در همه جا پیچید. صدای ناله اش از بالای درختی می آمد و پزشک جراح اومبروزا برای دیدن او از درخت بالا رفت. پاهای برادرم پر از ساچمه های کوچکی بود که با آن گنجشک شکار می کنند. ساچمه ها را دانه دانه از گوشتش بیرون کشیدند. دردناک بود، اما کوزیمو زود خوب شد. هرگز ندانستیم آن قضیه چه بود. خودش می گفت که هنگام بالا رفتن از شاخه ای دستش به خطا به تفنگ خورده و به پاهای خودش شلیک کرده بود.
دوره بهبود را بالای درخت گردویی گذراند و از جا تکان نخورد، و دوباره غرق کتابخوانی و پژوهش شد. در همین دوره بود که به نوشتن پیش نویس قانون اساسی کشوری آرمانی بر فراز درختان پرداخت. در این نوشته از جمهوری خیالی درختستان سخن می رفت که تنها آدم های خوب و درستکار در آن زندگی می کردند. خواستش این بود که آن نوشته درباره ی مسایل مربوط به قانون و دولت آن جمهوری باشد؛ اما در گرماگرم کار گرایشش به داستان های پرشاخ و برگ و بر او چیره شد و آنچه از آب درآمد معجونی از ماجرا و دوئل و قصه های عاشقانه بود؛ البته این قصه های عشقی را در فصل ویژه ای آورد که نام «حقوق مدنی ازدواج» را به آن داده بود...

*

ویولتا همان گونه که غافلگیرانه خشمگین می شد خشم خود را نیز کنار می گذاشت. از میان آن همه دیوانگی های کوزیمو که هیچ کدام اثری بر او نداشت یکی بود که ناگهان دلش را پر از عشق و دلسوزی می کرد:
- نه، کوزیمو، نه عزیزم، صبر کن!
از اسب پایین می پرید، به شتاب از درخت بالا می رفت؛ در آن بالاها کوزیمو دستش را می آویخت تا به او کمک کند.
و دوباره عشق، همان گونه توفانی که خشم، آغاز می شد. در حقیقت، این هر دو یکی بود اما کوزیمو سر در نمی آورد.
- چرا رنجم می دهی؟
- چون دوستت دارم.
آنگاه او خشمگین می شد.
- نه. دوستم نداری. وقتی کسی را دوست داریم، خوشی اش را می خواهیم نه رنجش را.
- وقتی کسی را دوست داریم، تنها یک چیز را می خواهیم: عشق را، حتی به قیمت رنج.
- پس، تو به عمد مرا رنج می دهی؟
- بله، برای این که از عشقت مطمئن بشوم.
در فلسفه بارون جایی برای این گونه استدلال ها نبود...

 

ساکنان تهران برای تهیه این کتاب و هر محصول فرهنگی دیگر کافی است با شماره 20- 88557016 تماس بگیرند و آن را (در صورت موجود بودن در بازار) در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. باقی هموطنان نیز با پرداخت هزینه پستی می توانند این کتاب را تلفنی سفارش بدهند.

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 264028

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 13 =