داستان من و دوستانی که عوض شدند...ناخنکی به حافظه پیر این کره خاکی

این رمان متفاوت گویه‌های خاموش مرد میانسالی است از روزگاری قدیم؛ حدیث بودن آدم‌هایی چند بر آناتی از گردش این کره خاکی که بسیار آدم دیده و فراوان رویارویی است؛ ناخنکی است به حافظه پیر این کره خاکی.

به گزارش خبرآنلاین، رمان «داستان من» نوشته جمشید طاهری از سوی انتشارات ققنوس روانه بازار نشر شده است. این رمان که در 10 فصل نوشته شده نگاهی متفاوت به انقلاب و تغییرات اجتماعی - سیاسی آن بر روابط و شخصیت‌ آدم‌های مختلف دارد.

ناشر رمان را اینگونه معرفی کرده است: «نه که حدیث تازه‌ای باشد، دیگرگون شدن آدم‌های همگون با گذر زمان و شرایط زیستن، اما، نگاه به آن می‌تواند تازه باشد. رمان «داستان من» حدیث آدم‌هایی همسان است که با قرار گرفتن در گره‌گاه‌های زندگی راه از همدیگر جدا می‌کنند. پخته‌مردی - به گونه همه‌مان - گذشته را به دید می‌آورد: دید اکنونش. شاید به امید بهانه‌ای برای زیستن. سه چهار دانش‌آموز را می‌بیند که می‌بالند با هم و زندگی را چون همه‌مان آزمون می‌کنند، اما ... اما امواج قَدَر سال 1357 از راه می‌رسند و اینجاست که آن سه چهار یار به ظاهر همسان راههایی نه به یک شکل برمی‌گزینند. نه که گزیری نباشد؛ گاه انتخاب است. آنچه در وجودشان جوانه زده پس پشت رفتارها و در باهم بودنشان رشد کرده به یکباره و بی‌تعارف رو می‌شود. راه‌هاشان به صورت هم چنگ می‌زنند.»

در ادامه بخش‌هایی از رمان را با هم مرور می‌کنیم:

«کلاس اول مدرسه است. روز اول مدرسه «بدترین روز عمر! بدترین شروع در زندگی‌ام. چقدر طول کشید تا تمام شد این مدرسه رفتن؟ دوازه و چهار و بیست و نه می‌شود چهل و پنج سال، من چهل و پنج سال رفتم مدرسه؟ اصلاً کی گفته این مدرسه کوفتی را باید رفت؟» نرفته بودی چه غلطی می‌کردی؟ «نمی‌دانم.»
سه چهار بار زده بود که بند را ببرد. «هر بار هم یکی نگذاشت.» بیش‌تر هم آن یکی خودت بودی که ایستاده بودی جلو خودت. اولین بار وقتی رسیده بود کلاس ششم دبیرستان، یک بار هم در دانشگاه، بار آخر هم سال دوم سوم تدریس. همه چیز زنده بود جلو چشمش. یکباره بلند شده بود اثاثش را جمع کرده بود، رختخوابش را پیچیده بود در چادر رختخواب. «آن پیکان کرمی را داشتم.» رختخواب را انداخته بود روی صندلی عقب و بقیه را هرجا که شده بود.»

*
«می‌خواهم بگویم غلط کرده‌اند با این گفتنشان! و نمی‌گویم. شاید مانع حجب و حیای نوه باشد از پدربزرگش. نمی‌فهمم. برای چه این جمله احمقانه را گفته‌اند. اما گفته‌اند دیگر، معلوم نیس این‌ها کی هستند که گفته‌اند! آقاجان همیشه حرف‌هایش را با گفته‌اند یا تعریف‌ کرده‌اند شروع می‌کند. کاش می‌دانستم این‌ها چه کسانی هستند. اما همه این‌ها مهم نیست، مهم همان حافظی است که آقاجان برایم آورده، حافظی که مرا با شعر آشنا می‌کند. فکر می‌کنم بعد از آن است که حسین کرد شبستری دومین کتاب‌خانه می‌شود تا آهسته آهسته کتاب احساس و اندیشه بیاید و مرا با شعر و کلام نو آشنا کند.

اما حالا ایستاده‌ام و قصیده‌ای از حافظ را در وصف حضرت علی می‌خوانم. آن هم در مسجد محله‌مان، قصیده‌ای که بعدها می‌فهمم الحاقی است. آقای مداحی دوست دارد پسرها را دور خودش جمع کند و قرآن و مداحی و حدیث و اخلاق یادشان بدهد. مداحی آدم بدی نیست پیرمرد اما آن زمان که مرا به جمع مریدهایش اضافه می‌کند نمی‌داند که من بندشدنی نیستم، قصیده‌ام را با بیت: «علی ز بعد محمد ز هر که هست به‌‌ست/ اگر تو مومن پاکی، بکن به این اقرار» تمام می‌کنم حرکت می‌کنم به یک جای دیگر. به یک کتابخانه، یک جا که بیش از او به سئوال‌هایم جواب بدهد.

سئوال؟ سئوال‌هایش؟! سئوال‌هایی که هیچ‌گاه راحتش نگذاشته‌اند، هر روز به‌گونه‌ای و حالا: 

آیا اسماعیل می‌ترسید؟ پس چرا در تظاهرات جلو همه در بلندگو شعار می‌داد، شعارها را می‌خواند. یعنی یک فرصت بود برایش، یک مجال؟ شاید مجالی بود برای همه‌مان، مجال نگریستن، مجال جاری شدن در رود رود آدم‌ها، مجال شعارخوانی اسماعیل در بلندگوی دستی، مجال تریبون تا از شاه نام برده شود به صراحت، از بود به نوبدش گاه آن‌قدر ساده به نظر می‌رسد که بیش‌تر میل می‌کند به خنده‌دار بودن اما ساده نیست آرزوی نبود شاه. گو که می‌گفتیم، گو که شد!...»


بنابراین گزارش، رمان «داستانِ من» گویه‌های خاموش مرد میانسالی است از آن روزها، آن سال‌ها. انتخابی که آشکارا قد برافراخته و ستیز ناگزیر آن‌ها را رو می‌کند. حدیث بودن آدم‌هایی چند بر آناتی از گردش این کره خاکی که بسیار آدم دیده و فراوان رویارویی. ناخنکی است به حافظه پیر این کره خاکی.

در پشت جلد کتاب می‌خوانیم: «خودم دیدمش. شک ندارم خودش بود. ریش و سبیل داشت. با کت و شلوار کار ارتشی و اورکت آمریکایی، روبروی دانشگاه تهران. تا دیدمش داد زدم: سردار، سردار...
انگار سرش را بلند کرد از روی کتاب‌های جلوی دکه. شک ندارم که مرا دید، دویدم طرفش اما رفت. هفت هشت متر بیشتر فاصله نداشتیم با هم، سردار آرام داشت دور می‌شد اما من می دویدم. یعنی دویدم که به او برسم که یک وقت: «چه خبره آقا؟ چرا جلویت را نگاه نمی‌کنی؟»
«باور کن یارو خودش به من تنه زد! یک جوان سبیل کلفت با آن کلاه‌های کپی. چپی‌ها و لباس جین»

جمشید طاهری شاعر و نویسنده‌ای است که بیش از ده رمان نگاشته اما در این دهه آرام آرام از آن‌ها فاصله گرفته ابتدا با رمان «شبانه‌های پدرم» با ژانر پیشین خداحافظی کرده و اکنون با این رمان راه جدیدی را می‌آغازد. این رمان با قیمت 6هزار تومان منتشر شده است.

 

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 312344

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 4 =