۰ نفر
۱۴ تیر ۱۳۹۴ - ۱۷:۱۵

مالک رضایی

سخن در مورد  امام علی (ع) همیشه، تازه است .یک قصه، بیش نیست غم عشق او، وین  عجب! از هر زبان که می شنویم، نامکرر است.اختصاص او به یک مذهب وآیین خاص ،جفایی بزرگ در حق دیگران است، مگر میشود آفتاب عالم فروز، بر بخشی بتابد و بر بخشی نتابد؟
گرمای جان بخشی که جان جلال الدین محمد مولوی  از او  گرفت، حال و هوای مثنوی را دگرگون کرد .طبع مولوی،بعد از  سرودن دویست بیت آخر از نخستین دفتر مثنوی ،چنان فرو خفت که دیگر،هیچ نگفت.
آن ابیات، تماما در مورد  علی  بود.
مولوی بعد از آن ، قادر به  آغاز سخنی دیگر در مثنوی نبود .خود او  آنرا یک مَشیّت الهی دانست و برای رفع آن صبر و توکل در پیش گرفت. سه بیت آخر مثنوی در دفتر نخست، به وضوح  از این راز پرده بر می دارد  و  در عین حال نشان می دهد که مثنوی مولوی، به هیچ وجه،یک کتاب معمولی نیست .
سخت خاک‌آلود، می‌آید سخن،
آب تیره شد، سر چَه، بند  کن،
تا خدایش، باز صاف و خوش کند
او که تیره کرد، هم صافش کند،
صبر آرَد،   آرزو را   نی  شتاب،
صبر کن،  والله اعلم بالصواب.
 
 این صبر وانتظار،دوسال طول کشید تا طبع  او ، دوباره در مسیر شیرین  مثنوی قرار گیرد و دفتر دوم آغاز شود.
مدتی ، این مثنوی،   تاخیر شد
مهلتی بایست تا خون، شیر شد
هنوز هیچیک از  مثنوی پژوهان، دلیل روشنی بر این قبض کلام  و فاصلۀ زمانی طولانی مدت  دو دفتر مثنوی ارائه نکرده اند،اما گویی ،هیچ سخنی از آن شایستگی برخوردار نبوده است تا در جایگاهی متصل به ابیات مربوط به علی(ع)  قرار گیرد.آتشی که مولوی در آن ابیات به جان عاشقان علی زده است،وصف ناشدنی است.
ای علی که جمله، عقل ودیده ای
شمه ای   وا گو، از آنچه دیده ای،
چشم تو، ادراک غیب آموخته.
چشمهای حاضران، بر دوخته.

راز بگشا، ای علی مرتضی
ای پس سؤ القضا، حسن القضا،

بازگو ،ای باز پَر افروخته،
با شَه و با ساعدش، آموخته.

باز گو ،ای باز  عنقاگیر  شاه
ای سپاه‌اشکن، بخود، نی با سپاه.

باز گو، ای باز عرش خوش شکار،
تا چه دیدی این زمان از کردگار.

از تو بر من تافت چون داری نهان؟
می‌فشانی نور، چون مه بی زبان.

یا تو واگو ،آنچه عقلت یافتَست،
یا بگویم  آنچه، برمن تافتَست.
تیغ حلمت، جان ما را چاک کرد،
آب علمت ،خاک ما را پاک کرد.

 تیغ حلم،از تیغ آهن تیز تر
بل زصد لشگر، ظفر انگیز تر
.....
اینها سخن کسی است که قرابت و نَسَب به ابوبکر دارد، اما ارادتی تام وتمام به علی.
مولوی در آن ابیات، ماجراهایی حیرت انگیز از ویژگیهای منحصر به فرد  امام علی(ع)  را نقل می کند. گفتگوی آن حضرت با پهلوان بی ادبی که بر روی مبارک وی خَدو انداخته و  علی   او را بخشیده بود و راز گشایی امیر المومنین(ع)  از چگونگی شهادت خود و  ذکر مشخصات قاتل خویش و بسیاری وقایع دیگر در آن ابیات بیان می شود .در فواصل آن ابیات گفتگو ها ونجوا های خیالی خود مولوی  نیز  با امیرالمومنین(ع) می آید که به یقین،درخشانترین بخش مثنوی او را تشکیل می دهد.در توصیف هیچ ماجرایی آن حد،شیفتگی  در بیان مولوی نمی بینیم که در این ابیات می بینیم.
 افسوس!
 با آن همه آتش واشتیاقی که علی بر روح و جان این انسانهای بزرگ زده است ،در عصر خویش چنان غریب و تنها ماند که کسی را مخاطب  خود نیافت. کسی را نیافت تا غمهای خود،با او باز  گوید و ناچار سر در حلقوم چاههای مدینه برد  و  چنان غریبانه در دل آن  چاهها نالید که روبهان،نالۀ شیر نشنوند.
محال بود که چشم نکته بین مولوی، این لحظه های ملکوتی علی را نبیند  و از این غم وغربت  او  سخنی با ما نگوید .
چون بخواهم، کز غمت آهی کنم،
چون علی سر را فرو چاهی کنم.
(دفتر ششم مثنوی)
آنانی که  که بذر نان و  نوای  خود را در سرزمین  عناد و سر کشی کاشتند، این غربت را بر او تحمیل کردند. گویی آنها هم قسم تاریخ بودند که خفّاشانه، پشت به خورشید بنشینند.  در بخشهای زیادی از خطبه های نهج البلاغه، غم این تنهایی آشکار است . همین تنهایی، قصۀ پر غصۀ تاریخ  ماست .
صدای عدالتی که بعد از چهارده قرن، در گوش «جرج جرداق» مسیحی پیچید، طنینی در گوش آن شَبپَره ها  ایجاد نکرد .آنها در بدبختی و تاریکی خود فرو  ماندند و نوری از این آفتاب نخواستند، اگرچه، رونق بازار آفتاب نیز نکاستند.
 وصف او از زبان «جرداق» را بارها شنیده ایم .
«...ای روزگار،کاش می توانستی همه قدرت خود را، و ای طبیعت، کاش می توانستی همه استعداد خود را در خلق یک انسان بزرگ، نبوغ بزرگ و قهرمان بزرگ جمع می کردی و یک بار دیگر به جهان ما  یک «علی» دیگر می دادی ....   »
 بنابر این،حدیث ما با علی،حدیث این حسرت و آرزوست. حدیث سر نهادن بر آستان آن مسجد ومحرابی است که یادآور« فزت و رب الکعبه است»  گویی صدایش را  هنوز هم از عمق تاریخ  و به گوش جان می شنویم.

«....ای مردم  با من چنان که با جباران سخن می گویید، سخن مگویید وآن گونه که از تند خویان فاصله میگیرید،ازمن کناره مجویید.... با ظاهر آرایی با من معاشرت نکنید .گمان نکنید که شنیدن سخن حق بر من سنگین است.... کسی که شنیدن سخن حق بر او گران باشد رفتار کردن او بر مبنای عدالت وحق دشوارتر خواهد بود....»
نهج البلاغه  بخشی از خطبه 216
 علی شهید شد اما نام او کماکان، در اذهان حقیقت جو زنده ماند. معاویه دریافته بود  که تا این نام باقیست،کارحکومت او تمام است.چارۀ کار در آن دید که سَبّ علی را در دستور کار خود قرار دهد. نام گذاری علی برهر طفل نوزادی در کلیه بلاد اسلامی قدغن شد. او خفاشانه، نفی خورشید اَزَل را قصد کرده بود، اما هیهات که مراد او برآمدنی نبود.
نیست خفاشک، عدو آفتاب،        او عدو خویش آمد در حجاب.
 معاویه فضا را چنان سخت گرفت که کسی قادر به ذکر نام علی نبود. در چنین فضای غربت زده وغمبار بود که حضرت امام حسین (ع) برای پاسداشت  آن  نام مبارک،همه فرزندان ذکور خود را «علی» نام نهاد و فرمود اگر خداوند صد پسر دیگر نیز به من عطا فرماید همه آنها را «علی» نام خواهم داد. خدا می داند که در آن سالهای غمزده بر حسین و یاران علی چه گذشته است!!!!!
اکنون در سالروز نوزدهمین روز از رمضانی دیگر قرار داریم. این روز ،سَحَر یک شب از لیالی قدر است.اما برای ما یاد آور واقعۀ دیگری نیز است. واقعه ای هولناک که به دست شقی ترین فرد امت اتفاق افتاد و امتی را به سوگ ابدی تاریخ نشاند.
این سوگ ما نه برای این است که  چرا علی شهید شد، مگر مدال زیبای شهادت، میتوانست بر سینۀ علی ندرخشد.بلکه  از جهالت آشکاری است که سراسر وجود امت را  آن هم در عصری نه چندان پر فاصله از رحلت نبی اکرم (ص) فرا گرفت. در سالهایی که هنوز حافظه های موقت هم
«مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ، فَهذا عَلِىٌّ مَوْلاهُ»

 را از زبان پیامبر اکرم(ص) فراموش نکرده بود.
 
چه جهالتی آنان را فرا گرفته بود که بعد از شهادت علی گفتند:

«مگر علی نماز میخواند که در مسجد شهید شود؟! علی ومحراب؟!»
 بی جهت نبود که تقدیر الهی بر این قرار گرفت که  خون علی در حال اقامۀ  نماز و  بر محراب عبادت جاری شود،تا این تبلیغات مسموم به تاریخ انتقال نیابد وچهره تاریخ را نیالاید. وگرنه «جبران خلیل جبران» چگونه  می نوشت که
 «علی شهید شد،درحالی که نماز،درمیان دو لبش ماند.»
غم واندوه ما بر این است که علی قربانی یک جفای بزرگ تاریخی شد.قربانی خشکه مقدسی ها از یک طرف و عقده های دنیا طلبان و کینه های چرکین اموی از طرفی دیگر.و بالاخره ائتلاف آن سه جبهۀ به ظاهر متضاد،به انتقام جویی از اولین ایمان آورنده به اسلام  انجامید .
 چه واقعۀ غمباری ! انتقام رذیلت از فضیلت؟!
غلبه با سِحر ساحران افتاد و خصومتها به شمشیر زهرآگین جهالت بدل گشت و با فریاد" لا حکم الا لله" بر فَرق مبارک فرود آمد.
براین جنایت حماقت آلود  چه نامی میتوان نهاد؟!جز اینکه  همنوا با عرشیان  عالم، در این سوگ بزرگ نالید ونوحه سر داد.
شهادت مولای متقیان بر همۀ انسانهای حق طلب وعدالتجو تسلیت باد.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 433332

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 0 =