حتّی واقعیّت و هستی نیز مرزهای نهایی خود را با مرگ تعریف میکنند و در مرز دیگر نبودن است که بودن معنای واقعی خود را آشکار میسازد. تخیّل، وهم، خیالپروری، رؤیاپردازی، کذب، دروغنمایی، ظاهرسازی و هر چه از این دست تنها در نسبت با زندگی مجال بروز مییابد و با مرگ رابطه مستقیمی ندارد. مرگ نه دروغ میگوید و نه میتوان به آن دروغ گفت. مرگ واقعیّت واقعیّتهاست.
درک انسان از واقعیّت جهان و خویشتن او به مدد مفهوم و تصویر امکانپذیر است. مفهوم با ذات اندیشیدن گره خورده و چنان که از نامش نیز بر میآید جان مایه فهم است و در صراحت است که تعیّن مییابد و با متن(text) ارتباط بیشتری از تصویر دارد. تصویر امّا در کنار واقعیت قرار میگیرد .گاه انعکاسی از آن است و گاه به درک آن کمک میکند. امّا میتواند در مقابل آن نیز واقع شود و حتی واقعیّت را پنهان کند و اتفاقاً هر آن چه از جنس وهم و خیال است باتصویر قرابت بیشتری دارد.
امروزه همزمان با کمرنگشدن برداشت مفهومی از پدیدهها، درک جهان در ذهن آدمی تحت تسلّط سیلاب تصویرها قرار گرفته است. ناگفته نماند که منظور تصویر ذهنی (mental image) نیست بلکه مراد ابژهایست که به صورت عکس، فیلم، اسلاید و ... بر صفحه تلویزیون،سینما، کامپیوتر، موبایل، کاغذ و غیره میبینیم. بشر در هیچ دورهای از تاریخ تا این اندازه به تماشا نمینشسته و در معرض بمباران تصاویر نبوده است. این امر در مورد تصویر مرگ نیز صادق است.
در جامعه مدرن مرگ به پشت صحنه زندگی روزمره رانده شده و شاهد ناپدیدشدن نظاممند بازنمود مرگ هستیم. اطاق بیمارستان به عنوان مکان آرمانی تولد و مرگ جانشین خانه شده و تماس با فرآیند مردن را کمتر کرده است. نسبت به قرون گذشته مردگان کمتر در معرض دید هستند و مراسم تدفین به صورت فرآیندی بوروکراتیک توسط نهادهای تخصصی صورت میگیرد. در باب گفتگو از مرگ اکراه فرهنگی وجود دارد و از اندیشیدن به آن استقبال نمیشود. این همه در حالی است که در دنیای تصاویر لحظهای و دقیقهای نیست که مرگ و مردن به نمایش گذاشته نشود و تصویر کشتارهای واقعی در اخبار و صحنهسازی مردن و مرگهای خشونتبار در فیلمها به طور مداوم در معرض تماشا قرار نگیرد.
مردگان از واقعیّت به تصویر تبدیل شده ند و ما به جای مرگ شاهد بازنمایی تصویری آن هستیم.
در عین حال زیبایی و سلامتی آماج سوداگریهای کلان اقتصادی و رسانهای قرار گرفته است. در تصاویر تبلیغاتی زیبایی و سلامتی با جوانی گره خورده که هم به واپسزدن تصوّر پیر شدن و مردن و مقاومت در برابر آن کمک میکند و هم القاکننده این باور است که مرگ پدیدهای خاص دوران سالمندی است. از سوی دیگر نظام درمانی و پزشکی در راه مقابله با مرگ و افزایش طول عمر مصونیّتی فرهنگی را جانشین مصونیّت طبیعی زیست شناختی کرده است که بدن را از موقعیّت طبیعی خود خارج کرده و به نیازهای روانی التفات چندانی ندارد. نتیجه همه اینها تقویّت احساسکاذب نامیرایی در افراد، شخصیّتزدایی از مرگ و تبدیل آن از تجربهای شخصی به نمایشی رسانهای و تبلیغاتی است که نه تنها مرگ بلکه زندگی را هم هدف قرار داده است.
میبینیم که در قلمرو مرگ بسیاری از تصاویر در برابر واقعیّت قرار میگیرد که خیلی از آنها نیز در اصل تصویر واقعی نیست بلکه تصویر تصویری دیگر و در حقیقت تصویری جان داده است.
بیهوده نیست که تصویر را به جسد تشبیه کردهاند. زیرا در تصویر مانند جسد ما همزمان با دو چیز روبرو هستیم. خاطرهای زنده در کنار بقایای بیجان و عنان گسیخته یک فرد. تصویر نشاندهنده چیزی و خود چیز دیگریست که ما را به مرزهای محدود مقولات با معنای هستی شناختی میراند و در عین حال رابطه آشنای تقلیدی میان اصل و کپی یا نسخه بدل را متلاشی میکند.
تصویر تصویرها در برابر واقعیّت واقعیّتها قرار میگیرد و در صورت غلبه بر آن جهانی مجازی زاده میشود یعنی همان دنیایی که شاهد آنیم.
نظر شما