۰ نفر
۱۵ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۵:۲۴

محمدرضا مهاجر

پدرش از سال ها پیش قول داده بود یک بار ببردش دریا. به دریاچه نزدیک شهرشان که رسیدند پدرش گفت این هم دریا. کمکش کرد از ماشین پیاده شود. کنار دریاچه ی کوچک رفتند. دست و پایش را حسابی در آب خیس کرد. موقع برگشتن به پدرش گفت" بابا دستت درد نکنه خیلی دوست داشتم دریا رو حس کنم".بعدش با عصای سفیدش یه سمت ماشین راه افتاد. اشک از گوشه ی چشم پدر سرازیر شد.

1717

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 166426

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • علي IR ۱۷:۰۹ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۵
    0 0
    لطيف وبامعني
  • ali IR ۲۲:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۵
    0 0
    آیاخوانندگان هم میتوانندداستانک های نگارش یافه به قلم خودرادراین قسمت منتشرکنند؟چگونه؟