۰ نفر
۲۳ تیر ۱۳۸۸ - ۱۰:۰۱

در اوایل دهه 50 میلادی که واشنگتن درگیرودار جنگ کره، دخالت‌ها و سپس جنگی بی‌سرانجام با ویت کنگ‌ها بود به‌ناگاه موج مک‌کارتیسم، دولت و ملت آمریکا را به چالش گرفت. سناتور جوزف مک‌کارتی با اعلام در اختیار داشتن فهرستی که نشانگر وابستگی 205 کارمند وزارتخارجه آمریکا به کرملین است فضایی پر از رعب را پدید آورد.

 در پی آن، کمیته ویژه مبارزه با کمونیسم در کنگره تشکیل شد و بگیر و ببند رونق گرفت. شبح این موج که حدود چهار سال بر آمریکا سایه انداخت چیزی جز یک توهم مبتنی بر چند سند غیر مهم نبود، اما سبب شد زندگی‌های بسیاری به خاموشی گراید و الیاکازان‌هایی پیدا شوند که نشان دهنــد مرز یک کارگردان افسانه‌ای و یک جاسوس بی‌مایه تا چه اندازه باریک است و در نقش آدم‌فروش، فهرست هنرمندان متمایل به سوسیالیسم را به آتش‌بیاران معرکه تقدیم دارند تا هنرمندانی چون چارلی چاپلین در اعتراض به این بگیر و ببندها، عطای سرزمین به اصطلاح آزاد را به لقایش ببخشند و از آمریکا مهاجرت کنند.

شرایط ظهور این موج افراطی البته مهیا بود. از ورود آمریکا به باتلاق ویتنام چند سال می‌گذشت؛ ورودی که ابتدا به نیت کمک به هم‌پیمان دیروز جنگ جهانی یعنی فرانسه و سپس با هدف دست به سر کردن او از هندوچین صورت گرفت و آمریکا را وارد چالشی سی ساله کرد که اساسا" با توهم پیشروی کمونیست‌ها در این منطقه ژئوپلتیک شکل گرفت؛ یعنی فوبیای سرخ بر دولت و‌ ملت آمریکا حاکم بود و پیدایش این موج افراطی بدون زمینه و خاستگاه نبوده است. با این وجود، اگر مک‌کارتیسم در دوره استیلای دمکرات‌ها ( و به تعبیر مک‌کارتی،‌ حزب خیانت‌کار ) ظهور می‌کرد جای تعجب نبود، اما جالب اینجاست در گرماگرم رفتن ترومن دمکرات و آمدن آیزنهاور جمهوریخواه، نمود یافت و سر برافراشت؛ هرچند شاید خود این موج در پیروزی «بازها» بی‌تاثیر نبوده باشد.

در آن فضای پرتنش کسی این پرسش را مطرح نکرد که با کوتاه آمدن رقیب سرخ، چه نیازی به این ماجرا؟ زیرا حالا و در اولین روزهای بهار1953 جوزف استالین - که از بازی رازناک روزگار، ‌هم نام این سناتور افراطی بود - نقاب در خاک کشیده بود و جانشینان او کسانی بودند که در مراسم خاکسپاری‌اش عبارت «‌همزیستی مسالمت‌آمیز» را وارد ادبیات سیاسی جهانی کردند . اما چرا این ماشین جنگی خاموش نمی‌شد؟

مک‌کارتیسم به قدری پردامنه و فراگیر بود که فاستردالس وزیر خارجه افراطی، پیوسته در دلهره می‌زیست که مبادا طعمه بعدی مک‌کارتی خود او باشد. این نگرانی گفته می‌شد حتی به خود رئیس‌جمهور نیز رسیده بود! مک‌کارتیسم به اعتراف تاریخ نه تنها هیچ حاصلی نداشت که یکی از ضربه‌های جدی به نظام دیوانی آمریکا را وارد ساخته، موجب عقب‌گرد این کشور شد و سال‌ها طول کشید تا هزینه آن پرداخت شود و موج افسردگی و معزول و منزوی شدن‌ها فروکش کند و سکوت مرگبار به فراموشی سپرده شود .

مراقب باشیم این پدیده به جان ما نیفتد؛ در قالب‌هایی مثل عامل بیگانه خواندن دوست، انقلاب مخملی و مفسد اقتصادی، فضای رعب‌آلود ایجاد کند و با تداوم گفتمان رادیکال، امکان هر اظهار نظر و حتی مفاهمه را از میان بردارد .

مک‌کارتیسم فضا را ملتهب نگاه می‌دارد، ادعای لیستی را می‌کند که در دست دارد و از این طریق، حریفان را مرعوب می‌سازد که مبادا حمله بعدی متوجه آنان باشد، حتی دایره تعریف حزب یا جبهه سیاسی حاکم را تنگ می‌کند، توهم‌های خود را به ادبیات سیاسی غالب ارتقاء می‌دهد و سخن‌پردازی‌ها را به دکترین تبدیل می‌کند. اگر صحت داشته باشد که چند هنرمند - که از قضا چهره‌های مشهور مذهبی‌اند - ممنوع التصویر شده‌اند؛ اگر یقه‌گیری رسانه‌ای از افراد معتدل و از آن بدتر غیرسیاسی و باز هم از آن بدتر، اصولگرا ولی منتقد دولت ادامه یابد، بازتولید داستان این سناتور آمریکایی است و یا حکایت قرمطی جویی آن سلطان غزنوی.

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 12631

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 8 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • Mehdi IR ۱۰:۳۷ - ۱۳۸۸/۰۴/۲۳
    1 0
    بسیار جالب بود. ابعاد مختلف و تاثیر دوران مک کارتیسم باید تبیین شود