محمدرضا شفیعیکدکنی پنجشنبه هفته گذشته راهی فرودگاه بینالمللی امام خمینی (ره) شد، بیآنکه هیچکدام از دانشجویان و دوستان و علاقهمندان به آثارش بدرقهاش کنند. او رفت تا دهه هفتم زندگیاش را به استادی در دانشگاه پرینستون واقع در ایالت نیوجرسی آمریکا بپردازد. هنوز هیچ مقام رسمی در دانشگاه تهران از بازنشستگی و عدم بازگشت استاد کدکنی خبر نداده است، ولی اینطور به نظر میرسد که جای این شاعر و پژوهشگر قابل افتخار کشورمان تا سالها در دانشگاه تهران خالی خواهد بود و دانشجویان دانشکده ادبیات و علوم انسانی حسرت کلاسهای او را خواهند خورد، بیآنکه کسی باشد تا حتی اندکی از جای خالی او را پر کند.
دانشگاه تهران در سالهای اخیر داغ از دستدادن استادان برجستهای را بر دل خود دیده است که جبران این فقدان و التیام درد نبودنشان به این زودیها و آسانیها مقدور نخواهد بود. بعد از مرگ قیصر امینپور، بازنشستگی رضا داوری اردکانی، ابراهیم باستانی پاریزی و علی شیخالاسلامی از سوی دانشگاه و هجرت محمدرضا شفیعی کدکنی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی باید خیلی تلاش کند تا کمر راست کند و پیش برود.
گمانهزنیها، خبر از اتفاقات دیگری در دانشگاه میدهد؛ اتفاقی مثل صدور حکم بازنشستگی استادانی چون کریم مجتهدی، محسن جهانگیری و غلامحسین ابراهیمی دینانی که همگی از اعضای هیأت علمی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران هستند. البته اسم شفیعی کدکنی هم در میان این اسامی بود که به نظر میرسد استاد پیشدستی کرد و ترجیح داد به بازنشستگی از تدریس و ترویج علم تن در ندهد، حتی اگر مجبور به ترک وطن شود.
هنوز هم وقتی هوای شعر حماسی معاصر به سر خیلیها میزند اشعار شفیعی کدکنی را زمزمه میکنند تا روحشان تازه شود. بسیاری از علاقهمندان شفیعی کدکنی، آثار این نویسنده و شاعر معاصر را با تخلص «م. سرشک» میخواندند. «موسیقی شعر» و «در کوچه باغهای نیشابور» از آثار ویژه کدکنی هستند.
زمزمهها، شبخوانی، از زبان برگ، بوی جوی مولیان، از بودن و سرودن، مثل درخت در شب باران، هزاره دوم آهوی کوهی، صور خیال در شعر فارسی، موسیقی شعر، تصحیح اسرارالتوحید نوشته محمدبنمنور، تصحیح تاریخ نیشابور نوشته حاکم نیشابوری، تصحیح آثار عطار نیشابوری، تصحیح مختارنامه، تصحیح مصیبتنامه، تصحیح منطقالطیر، تصحیح اسرارنامه، تصحیح دیوان عطار و تصحیح آفرینش و تاریخ نیز از جمله آثار محمدرضا شفیعیکدکنی هستند.
قصه رفتن استاد از یکسال پیش که خودش آن را در یکی از کلاسهایش مطرح کرد، بر سر زبانها افتاد اما کسی آن را باور نکرد و جدی نگرفت. البته معلوم نیست اگر این قصه از سوی مسئولان دانشگاه تهران باورمیشد، چه اتفاقی میافتاد. آیا کسی در صدد منصرف کردن استاد از این تصمیمش میشد؟ آیا شرایطی برای ماندن استاد فراهم میشد؟ یا دست روی دست گذاشته میشد که شفیعی کدکنی هم مثل استادان دیگر تن به رفتنی بدهد که همیشه از آن گریزان بود.
جایی سروده بود:
ای کاش آدمی وطنش را / مثل بنفشهها / (در جعبههای خاک) / یک روز میتوانست / همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست / در روشنای باران / در آفتاب پاک.
نظر شما