خدا کند انگورها برسند جهان مست شود تلوتلو بخورند خیابان‌ها به شانه‌ی هم بزنند رئیس‌جمهورها و گداها ............................ الیاس علوی

شعر افغانستان، شعر پارسی افغانستان، روزگاری در سایهی شعر پارسی ایران بود همچون شعر پارسی تاجیک و اگر هم خبری داشتیم از این شعر، در کتابهایی بود که انتشارات پروگرس مسکو، در ایران منتشر میکرد در سالهای سی. شعر نو و شعر کلاسیک این خطه، اغلب نه در حوزه زبانورزی و نه در حوزه شهود و نه حتی در هماهنگی با نظام آوایی گویش بینالمللی پس از جنگ دوم جهانی، به شعر و زبان پارسی چیزی نمیافزود و در نهایت، در میانهی شعر دوره مشروطه خودمان و شعر اقبال لاهوری و نوگرایی برخی از دنبالهروهای نیما در حوالی سالهای بیست، ایستا بود و گرچه بیدل دهلوی، پیش و بیش از ایران، در این مُلک خوانده و فهمیده میشد اما نوگرایی بیدلوار نیز در این شعر چندان قابل رویت نبود؛ شاید به این دلیل ساده که نظام اجتماعی و سیاسی افغانستان، هنوز در همان گیر و دار زمان فتحعلیشاهی که از ایران جدا شده بود، مانده بود و میشد عاشقانه به آن اقلیم پا گذاشت و ایران قدیم را بویید و در بهشت گذشته، شاعرانه گشتی زد اما با تحولات دهه پنجاه شمسی و زنجیرهی کودتاها و ورود اتحاد جماهیر شوروی به این کشور و جنگهایی که چیزی دیگر از این بهشت به جای نگذاشتند و بعدها، طالبانزدگی ، موج مهاجران به کشورهای همسایه سرازیر شدند و اندکاندک حتی در اروپا و آمریکا هم مسکن گزیدند و ناگهان، آن فنر فشرده شدهی فرهنگ و ادب افغانی، رها شد و در حوزه داستان، حتی در سالهایی، از داستان پارسیزبانان ایران، پیشی گرفت و در شعر، کلاسیکگویی همچون محمد کاظم کاظمی به روند تحول غزل نو، کمک کرد. کاظمی البته در دهه شصت هم در ایران مشهور بود و هماکنون هم هست اما بعدتر، لطیف پدرام نوگو در دهه هفتاد، به جمع شاعران شعر هفتاد پیوست و به دلیل رفتوآمدش بین ایران و اروپا، حتی با شاعران مهاجری چون یدالله رویایی هم به گفتو گو نشست هم به عنوان شاعر و هم اهل رسانه و شعرش متأثر از الف.بامداد[نه البته به تقلید از او] به یکی از جلوههای تازهی شعر پارسی بدل شد.پدرام[متولد 1342] البته از کاظمی [متولد 1346] پرسنتر است اما دیرتر از کاظمی صدای شعرش در ایران شنیده شد.پدرام از سوربن پاریس، دکترای اسلامشناسی دارد و سیاستمدار است[رهبر حزب کنکره ملی افغانستان و عضو مجلس این کشور است و دو بار هم کاندیدای ریاست جمهوری شده] اما کاظمی در این سالها، صدای مردم افغان بوده اما سیاستمدار نبوده و به شعر خود مشغول بوده است. شعر کاظمی، شعریست خاص مُلک خودش یعنی با شعر پارسی ایران، قابل اشتباه نیست و مُهر فرهنگ و زبان افغانی دارد اما شعر پدرام به شعر ایران، خیلی نزدیکتر است و البته هر دو دیگر، از آن شعری که در دهه سی در کتابهای پروگرس[مثل «مشاعره»] شاهد بودیم، دورند: مریز آبروی سرازیر ما را/به ما بازده نان و انجیر ما را/خدایا اگر دستبند تجمّل/نمی‌بست دست کمانگیر ما را/  کسی تا قیامت نمی‌کرد پیدا/از آن گوشهی کهکشان تیر ما را/ولی خسته بودیم و یاران همدل/به نانی گرفتند شمشیر ما را/ولی خسته بودیم ومی‌برد توفان/تمام شکوه اساطیر ما را/  طلا را که مس کرد، دیگر ندانم/چه خاصیتی بود اکسیر ما را/محمد کاظمی
محمد کاظم کاظمی

یا: بی آنکه در فکر نامی باشند/رفتند./بی آنکه از مهتابی/به کوچهی تاریک برآیند/رفتند./بی آنکه ماه برآید/رفتند./این تنها یادگار یاران من است/حتا/بی حضور من/رفتند./لطیف پدرام.

لطیف پدرام

در نسلی که در دهه هشتاد، شعرشان در ایران شنیده شد، این اسمها صاحبان شعرهایی شنیدنی بودند:نقیب آروین[خوشبختانه زندگی/هنوز غم‌/ هنوز شادی دارد./ هنوز دارد و ندارد، دارد./ نان قرض/‌ آب مجانی/‌ رؤیای مفت‌!/ خبرها تعطیل نیست‌:/ احمدشاه مسعود هست/‌ افغانستان هست/‌ زلزله آدم می‌کُشد/ آدم‌، آدم می‌کُشد...]،محمد واعظی[امسال باز بی‌وطنیم‌، ای پرنده‌ها/ یک روح در دو تا بدنیم‌، ای پرنده‌ها/ دیدی بهار سال دگر خنده‌ای نکرد/ در برف مانده جان بکنیم ای پرنده‌ها...]،سید ابوطالب مظفری[هنوز بادیه‌گردم به شیوة پدرم/‌ چه آید از پس امروز بر سر پسرم‌؟...]وغلامرضا ابراهیمی[این ایستگاه سوم و لبریز آدم است‌/ ساعت دوباره شش شده اما کسی کم است/‌ هل می‌دهند عالم و آدم‌، در این میان/‌ یک پیرمرد گفت برو! صندلی کم است/‌ این بار چندم است که او دیر می‌کند/ یا صبح زود رفته و حالا «مقدم‌» است/‌ حالا سوار یک اتوبوس قراضه‌ام/‌ بازار چشمهای تماشا فراهم است‌...]. با این همه شاید دو شاعر دیگر در این میان، شعرشان گوشنوازتر باشد و پیشنهاددهندهتر: زهرا حسینزاده و الیاس علوی. کاظمی در مورد شعر حسینزاده به درستی نوشته:« او مدتهاست که بیان کلی و فضای عام شعرهای دهه‌ی هفتاد را به کنار گذاشته و توانسته است کارش را در همین قالبهای کلاسیک‌، با تحولات غزل دهه‌ی هشتاد همراه و همسو سازد.» شعر کلاسیک حسینزاده، شعری عمیق، بهروز و کارآمد است در توصیف زمانهی یک ملت:« معرفی کرد خود را، منم کبوتر چاهی/‌مرا فروخته مادر به پنج سکه‌ی شاهی/‌مداد سبز و گلی‌ام کنار مدرسه جا ماند/و خطّ چشم بدل شد به سایه‌های سیاهی‌/دوازده‌سالگی‌ام دو بچه در بغلش داشت‌/پسر که مثل پدر شد شلوغ‌، هر چه بخواهی‌/و دختری که از اول درست نیمه‌ی من بود/به جای سرسره‌بازی‌، نشست خیره به راهی/‌... سکوت‌، گریه‌، و شوهر طلاق‌نامه فرستاد/ولی به دیدنم آمد برای مسخره گاهی‌/من از خدا گله دارم‌، خبرنگار! نوشتی‌؟/دچار می‌شود امشب به رودخانه سه ماهی.‌

و الیاس علوی، پیشنهادهای تازهای دارد برای شعرهای این دهه شعر پارسی چه در ایران و چه در افغانستان و البته هنوز تازهنفس است و باید دید از پس ِ این غباری که برانگیخته به تاخت، سواد ِ کدام شهر را میتوان دید در دوردست: از بهار تقویم می ماند/ از من/استخوانهایی که تو را دوست داشتند یا: دستانت را گرفتند/و دهانت را خرد کردند/به همین سادگی تمام شدی/ از من نخواه در مرگ تو غزل بنویسم/کلماتم را بشویم/آنطور که خون لبهایت را شستند...

الیاس علوی

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 334453

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 11 =