خاطره جالب مرحوم علی اکبر ابوترابی از توسل یک اسیر به حضرت زهرا

مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بار‌ها این کار را تکرار می‌کرد...

هنوز هم لحن آرام بخش مرحوم سیدعلی اکبر ابوترابی در گوشم است او که  به جای آقازادگی ،به نام پر افتخار "آقای آزادگان" ملقب گردید خاطراتی از جنس استقامت و توسل اسرا می گفت. من نیز خوشحالم که در محضر آن خدابیامرز و در پیاده روی هایی که بنیانگذاری کرد شرکت می جستم و گاهی نیز از درسهای اخلاق و معرفت که ناشی از بردباری در زندانهای صدام بود ، بهره می گرفتم.

خاطره زیر یکی از همانهاییست که او برایمان گفت و اکنون نیز درکتاب اروند خاطرات منتشر شده است ...

در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد.
روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»!

یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».

برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.

وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».

به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید.

آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرم‌تر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود.

ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بار‌ها این کار را تکرار می‌کرد».

می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار می‌کنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم».
سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار می‌کنم. این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت، ‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.

دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است.

در‌‌ همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره،‌‌ همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام.

اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام.
او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم.

عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا (س) قسم نمی‌خوردند. تا نام مبارکت حضرت فاطمه (س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند».

همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم.

گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا (س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا (س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور گرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.

مصطفی ترک همدانی

وکیل دادگستری

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 347218

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 10 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 11
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بی نام IR ۱۷:۳۲ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۴
    51 33
    با سلام. درباره خانم فاطمه زهرا نباید غلو کرد. ایشان همانقدر که آسمانی هستند ، بسیار ساده و زمینی بودند و همین موجب مرتبت ویژه آن حضرت است. این خاطره نیز بسیار برایم قابل توجه و جالب بود. لطفا برادران اهل تسنن را با نوحه های بیجا نیازاریم.
    • بی نام EU ۲۰:۰۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۴
      23 2
      چه ربطي داره؟ شيعه كه نبايد بخاطر اهل سنت از بيان حقايق خودداري كند. حضرت زهرا سلام الله عليها همه چيز شيعه است دين و دنيا و آخرت و ... هر چه داريم از حضرت زهرا و توسل به اين خاندان داريم. هر چه بخواهيم از فضايل اين مادر پهلو شكسته بگويم نمي از درياست.
    • بی نام A1 ۲۰:۳۳ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۴
      15 0
      ببخشید چه کسانی به در خانه امیرالمومنین حضرت علی (ع) هجوم آوردند؟ آیا اولی و دومی بین انها بودن یا نه ؟!
    • بی نام IR ۲۱:۵۸ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۴
      23 0
      این چه حرفیه؟ خانم به شهادت رسید مظلومانه شهید شد . تو نوحه نگیم شهید شد؟؟ منابع اهل سنت واضح نوشته چی شده . تو منابع اهل سنت داره که کی با قلاف شمشیر زد .....من اردیبهشت خونریزی کردم و جنین دو ماهه سقط کردم . خدا می دونه چه دردی کشیدم تا کورتاژ شدم .فکر میکردم دارم میمیرم . اصلا دردش قابل توصیف نیست... تمام مدت که از درد گریه می کردم یاد عزیز دل مصطفی بودم که بین در و دیوار با چه دردی جنینش سقط شد. من که جنینم سقط شد بعدش کسی کتکم نزد همه دورم بودم و کلی مراقب داشتم اما بمیرم برای مظلومه عالم که غریبانه بین در و دیوار چه ستمها کشید.کی رفت بلندش کرد از پشت در ؟ به من غذای مقوی دادن تا جون بگیرم به خانم غریبم کی غذا داد؟هان ؟ تف بر این همه ظلم .خیلی درد داره این همه ستم به این بانوی مظلومه.
    • با نام IR ۲۲:۲۱ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۴
      27 0
      آقای بی نام کجای این خاطره غلو بود! شما اصلا اینو خوندی و نظر دادی ؟! در ضمن کجای این خاطره اهل تسنن رو آزار داده ؟!! نوحه بیجا دیگه کدومه ! کاش قد سر سوزنی انصاف داشتی .
  • بی نام AE ۱۹:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۴
    19 0
    قربونشون برم که نجات دنیا و اخرت پیش ایشونه
  • علی IR ۲۱:۵۴ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۴
    20 1
    اگر برادران اهل سنت با شنیدن لعن بر قاتلین حضرت زهرا )س( ناراحت میشوند،, اصلا اهمیت ندارد و باید بر سنت و دین خود شک کنند.حضرت زهرا هرگز غاصبین فدک و قاتلینش را نبخشید و حتی فرمود که شبانه دفنش کنند که ابوبکر بر جسدمبارکشان نماز نخواند.حالا برادران اهل سنت ما از شنیدن حقایق ناراحت میشوند.چه باید گفت؟
  • بی نام IR ۲۱:۵۹ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۴
    12 0
    این چه حرفیه؟ خانم به شهادت رسید مظلومانه شهید شد . تو نوحه نگیم شهید شد؟؟ منابع اهل سنت واضح نوشته چی شده . تو منابع اهل سنت داره که کی با قلاف شمشیر زد .....من اردیبهشت خونریزی کردم و جنین دو ماهه سقط کردم . خدا می دونه چه دردی کشیدم تا کورتاژ شدم .فکر میکردم دارم میمیرم . اصلا دردش قابل توصیف نیست... تمام مدت که از درد گریه می کردم یاد عزیز دل مصطفی بودم که بین در و دیوار با چه دردی جنینش سقط شد. من که جنینم سقط شد بعدش کسی کتکم نزد همه دورم بودم و کلی مراقب داشتم اما بمیرم برای مظلومه عالم که غریبانه بین در و دیوار چه ستمها کشید.کی رفت بلندش کرد از پشت در ؟ به من غذای مقوی دادن تا جون بگیرم به خانم غریبم کی غذا داد؟هان ؟ تف بر این همه ظلم .خیلی درد داره این همه ستم به این بانوی مظلومه.
  • javad IR ۰۷:۵۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۵
    12 0
    آقای بی نام سلام . الان خودت فهمیدی چی گفتی!! اولا در این خاطره ی هم تلخ و هم شیرین هیچ صحبتی که غلوّ باشد بیان نشده . دوماً توهینی هم به اهل سنت نشده. ثالثاً ما انسانها متاسفانه تا کاری برایمان اتفاق نیفتد باور نداریم . تمامی مردم (زمان حضرت موسی و عیسی و حضرت نوح ) همین ادعا ها را داشته اند . پیامبران بزرگ در مقابل چشمان اینها با گل پرنده درست کرده و به امر خداوند (آیه صریح قرآن) به پرواز درمیآمدولی اینها میگفتند سحر است، بیمار را شفا میدادند، جلو چشمشان مرده را زنده میکردند باز اینها میگفتند سحر است، از بهشت برایشان غذای آماده و طبخ شده میآمد و بازهم اینهاایمان نمیآوردند. الان هم اگه امامی به خواب یک نفر بیاید همه ما منکر میشویم. کمی انصاف هم خوبست.
  • علیرضا ترک همدانی A1 ۰۶:۰۳ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۶
    12 0
    من هم این خاطره را از ایشان شنیده ام. این شخص راستگویی بود حقیقتا خدا قرین رحمتش کند.
  • سپهر IR ۰۶:۳۵ - ۱۳۹۳/۰۱/۱۸
    8 0
    خدا رحمتش کنه