مستقیم برو، می‌‏رسی به همت!/از گم شدن در خرمشهر تا آشنایی با حاج احمد متوسلیان

جدیدترین اثر سردار حمید حسام با عنوان «وقتی که مهتاب گم شد» در بردارنده خاطرات علی خوش‌لفظ است که در خود روایتی جدید از روزهای راوی با جاودان‌یاد متوسلیان دارد.

تسنیم نوشت: «وقتی مهتاب گم شد» نوشته سردار حمید حسام است که بنا به گفته انتشارات سوره مهر تا پایان بهمن‌‌ماه روانه بازار کتاب خواهد شد. این اثر در بردارنده خاطرات علی خوش‌لفظ، همرزم شهید احمد متوسلیان، است. نویسنده در این اثر به فراز و فرودهای زندگی شهید خوش‌لفظ و رابطه او با دیگر شهدا که با آنها عقد اخوت بسته بود، می‌پردازد. از این منظر کتاب حاضر روایتی عاطفی و انسانی از خاطراتی دارد که شهید خوش‌لفظ از همراهان و دوستان شهیدش روایت می‌کند که از جمله این شهدا، شهید علی محمدی است.

این اثر در 700 صفحه تدوین و نوشته شده است. در لابه‌لای خاطرات وی، روایت‌های ناب و ناگفته‌ای از همرزمانش دیده می‌شود که بخشی از آن به جاودان‌یاد احمد متوسلیان اختصاص دارد. خاطراتی از عملیات‌های مختلف از جمله والفجر 4 و 5، رمضان و مسلم ابن عقیل از دیگر بخش‌های این اثر است. «وقتی مهتاب گم شد» روایت رزمنده‌ای است که از دوستان شهیدش جا می‌ماند و دلیل آن را هم در شهره شدن ‌می‌داند، از این رو تمام تلاش خود را به کار می‌بندد تا در گمنامی به رزمندگان خدمت کند.

سردار حسام پیش از این در گفت‌وگو با رسانه‌ها با اشاره به خاطره‌ای که از علی خوش‌لفظ که در کتاب آمده است، بیان کرد: علی خوش‌لفظ در فتح خرمشهر برای شناسایی باید 14 کیلومتر راه می‌رفت و برمی‌گشت. طی دو هفته این کار را کرد تا بتواند گردان‌ها را از آن مسیر عبور دهد، اما در شب 10 اردیبهشت سال 61 وقتی گردان‌ها را می‌برد، مسیر را گم می‌کند، 700 نفر در تاریکی شب می‌مانند و در این وضعیت بحرانی که هوا هم مهتابی بوده ناگهان هوا ابری می‌شود و باران می‌گیرد.

وی گفت: وقتی علی خوش‌لفظ در سومار برای شناسایی می‌رود به تعدادی از عراقی‌ها برمی‌خورد که برای شناسایی آمده بودند. وی در حلقه آن هفت نفر می‌افتد و می‌تواند فرار کند اما هنوز چیزی نگذشته بود که با گروه دیگری از عراقی‌ها مواجه می‌شود و در کمال ناباوری می‌تواند از چنگ آنها نیز فرار کند. علی خوش‌لفظ در منطقه مهران راهکاری را برای عبور سه گردان پیدا می‌کند که در شب عملیات رزمندگان بتوانند از پشت عراقی‌ها را دور بزنند.

حسام در مقدمه کتاب به چگونگی آشناییش با راوی کتاب می‌نویسد:

رفیقی داشتم که می‌‏گفت: «اینجا ـ جزیره مجنون ـ جای دیوانه‌‏هاست. دیوانه‏‌هایی که عاشق‏اند. عاشقانی که می‏‌خواهند از راه میان‏بُر به خدا برسند.»

تابستان سال 1365 بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیره مجنون؛ وقتی که از خط برمی‏‌گشتیم. همان دم‌دمای صبح. گرما بالای سی درجه بود و رطوبت هوا بالای هفتاد درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالا‏پوشمان، فقط یک زیر‏پیراهن سفید و خیس بود.

آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نی‏زارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر سفیهی به او کردم و به رفیقم گفتم: «راست گفتی که مجنون جای دیوانه‏‌هاست.» رفیق راه ـ جلیل شرفی ـ گفت: «فعلاً چاره‌‏ای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانه‏‌نما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.»

پرسیدم: «اخوی، ما راه را گم کرده‏‌ایم. سه‌‏راه همت کدام طرف است؟»

دو کلمه بیشتر نگفت: «مستقیم برو، می‌‏رسی به همت.»

آن ‏قدر بی‌‏خیال و بی‏‌محل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. در پاسخ خِسّت به خرج داده بود. ولی همین دو کلمه مختصر را با رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ عقب جلو کردیم و سه معنی ژرف از آن بیرون کشیدیم؛ اول اینکه، راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم اینکه رسیدن به راه مستقیم، همت می‏‌خواهد. و سوم اینکه راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد می‏‌رسید.

یک ماه بعد، همان‏ جا، از جزیره مجنون، رفیق راهم ـ جلیل شرفی ـ رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.

*
بیست سال بعد، در سال‏‌های بعد از جنگ، همان بلدچیِ بی‏خیال، که راه مستقیم را نشانمان داده بود، رفیقم شد و در این دنیایی که جز رفاقت خدا، روی رفاقت کسی نمی‌‏شود حساب کرد، آن‏ قدر رفیق شدیم که از او پرسیدم: «مرد حسابی، آن چه‌‏جور آدرس دادن بود؟!» که با این سؤال دست مرا گرفت و به کوچه‌‏های خاطراتش برد؛ از روزگاری که شش‌‏ساله بود و در خرمشهر گم شد تا روزی که شانزده‏‌ساله شد، و بعد از آشنایی با حاج احمد متوسلیان، در مریوان ... ».

 

6060

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 392123

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 15 =