به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، شامگاه دوشنبه نهم اسفند رضا ایرانمنش بازیگر سینما و تلویزیون مهمان برنامه «خندوانه» با اجرای رامبد جوان شد.
رضا ایرانمش در پاسخ به اولین سوال رامبد جوان که پرسید چه خبر؟ گفت: «خیلی بیکارم! در دو، سه سال اخیر دو یا سه کار سینمایی و تلویزیونی داشتم که هیچ کدام هنوز به مرحله پخش یا اکران نرسیدهاند. به جز اینها، باقی فیلمنامههایی که پیشنهاد شدن قابل کار کردن نبودند و تحمل بیکاری را بر قبول کردنشان ترجیح دادم.»
او در جواب این که آیا راه دیگری جز بازیگری برای امرار معاش دارد یا خیر افزود: «زندگیام تنها از راه بازیگری میگذرد چون کار دیگری بلد نیستم و با توجه به وضعیتی که گفتم قطعا باید تحت فشار باشم اما نمیدانم روزیام از کجا میآید انگار خدا خودش حواسش هست. اگر الان بیکارم لابد صلاحم در این است. یکی از دوستان شما در پشت صحنه میگفت خسته شدم از این همه کار! گفتم اگر مصیبتهای بیکاری را بدانی هیچ وقت این طور نمیگویی. شاید در این موقعیت قرار گرفتهام که همین چیزها را بفهمم.»
در ادامه رامبد جوان به فیلم «سجاده آتش» اشاره کرد که در دوازدهمین جشنواره فیلم فجر در بهمن 1372 منجر به نامزد شدن رضا ایرانمنش برای دریافت جایزه نقش اول مرد شد و ایرانمش در جواب این که آن سال چه بازیگران دیگری نامزد بودند افزود: «(با لبخند) رقبایم، هنرمندان بزرگی بودند؛ عزتاله انتظامی، اکبر عبدی و زندهیاد خسرو شکیبایی. دقیق خاطرم نیست اما فکر میکنم یا استاد انتظامی یا زندهیاد شکیبایی جایزه را بردند.» جوان تایید کرد که نامزد شدن در کنار این بازیگران خود موجب افتخار است حتی اگر به کسب جایزه منجر نشود. البته در جشنواره دوازدهم به غیر از ایرانمش، عزتاله انتظامی (روز فرشته)، مجید مظفری (جنگ نفتکشها)، علیرضا خمسه (چشم شیطان)، مهدی هاشمی (همسر) و شاهرخ غیاثی (بلندیهای صفر) نامزد دریافت سیمرغ بلورین بهترین بازیگر نقش اول مرد بودند و جایزه به عزتاله انتظامی تعلق گرفت.
ایرانمنش در خصوص نقشش در «سجاده آتش» توضیح داد: «نقش معاون گردانی را داشتم که تحت شرایطی ناچار بود فرمانده گردان شود. یکی از جذابیتهای «سجاده آتش» این بود که حداقل 70 درصدش براساس واقعیت شکل گرفت. آن زمان مد نبود کسی موقع پخش فیلم جنگی در سینما سوت یا کف بزند اما این اتفاق در زمان اکران «سجاده آتش» رخ داد. حدودا یک سال پیش به شهرستانی رفتم که اتفاقا همین فیلم در یکی از سالنهایشان اکران میشد. برایم جالب بود که مردم هنوز هم در صحنههایی که من فرمانده عراقی را سر کار میگذاشتم سوت و کف میزدند. من دلیل این ارتباط گرفتن را در انطباق فیلم با واقعیت میدانم.»
او در پاسخ به این سوال که به نظرش چه تعداد از فیلمهای جنگی در این ارتباطگیری با مخاطب موفق بودهاند گفت: «کسانی که خود جنگ را از نزدیک دیدهاند و در جبهه حضور داشتهاند کارشان موفقتر بوده است و کسانی که حضور نداشتهاند تلاش کردهاند با کمک موقعیتهای اکشن کارشان را پیش ببرند که عموما نتوانستهاند.»
رامبد جوان با اشاره به جانباز بودن رضا ایرانمش گفت: «هر چند وقت یک بار میشنویم که در بیمارستان بستری شدهای اما خوشحالیم که هر بار به مدد روحیه و توان خودت و کمک خدا سرپا میشوی.» ایرانمش با ذکر آنچه سال 95 از سر گذرانده است تصریح کرد: «قبل از سال 95 بیکاری و مریضی چنان بر من غلبه کرد که بریدم و در شرایط جسمی و روحی بدی قرار داشتم طوری که گفتم دیگر هیچ وقت نه سرپا میشوم و نه کار میکنم ولی از 26 فروردین 95 خدا نیرو و قدرت دوبارهای به من داد که عصا را کنار گذاشتم و الان حدود 10 ماه است که با چنگ و دندان در جستوجوی کار هستم.»
این بازیگر سینما و تلویزیون در مقابل این درخواست که یکی از خوابهایش را تعریف کند گفت: «برنامهریزیام برای امسال به گونهای بود که بتوانم اولین فیلم سینماییام را با نام «پلک» به سیوپنجمین جشنواره فیلم فجر برسانم که متاسفانه نشد. یکی از شبهایی که با حامی مالی این فیلم جلسه داشتیم بحث بسیار خوب پیش رفت طوری که در پایانش هیچ مشکلی نبود و به ما گفتند کار را شروع کنید و ما هم خدا را شکر کردیم که بالاخره طلسم شکسته شد. چند روز گذشت و خبری از این حامی مالی نشد، هر بار هم که من زنگ میزدم میگفت در جلسهام و تماس میگیرم.»
او ادامه داد: «یکی از شبها خواب دیدم با همین آقا جلسهای داشتیم و او 600 میلیون تومان پول نقد آورده بود تا قرارداد ببندیم. او اصرار میکرد و من انکار که نمیتوانم پول را این طوری بگیرم و باید آن را در حسابی بانکی بریزد و قسطی به ما پرداخت کند... بیدار که شدم خوابم یادم نبود. دست و صورتم را که شستم یادم افتاد پول را نگرفتهام در حد چند ثانیه این فکر از مغزم گذشت که عجب اشتباهی کردم، بروم زنگ بزنم و بگویم همان طوری هم قبول میکنم که یادم افتاد خواب بوده است.» ایرانمنش در جواب رامبد که پرسید آخرش چه شد گفت: «(با خنده) آخرش هم پول را نداد.»
در ادامه رامبد جوان پرسید اگر قرار باشد سه انسان و سه چیز را با خود به جزیرهای ببرد انتخابهایش چه خواهد بود که ایرانمنش گفت: «(بعد از کمی فکر کردن) نمیروم. مگر بیکارم؟! سه نفر را وبال گردنم کنم با خودم به جزیره ببرم که چه بشود.» او در مورد سه چیزی که خواهد برد افزود: «وسایل نقاشی، وسایل خوشنویسی و چند تا مرغ تا برایم تخم بگذارند.»
جوان سپس به سراغ محل تولد ایرانمنش در جیرفت رفت. ایرانمنش گفت: «منطقهای را که من در آن به دنیا آمدهام به علت چهار فصل بودنش در آنِ واحد و سرسبزی و طراوتش سبزواران مینامند. شما در جیرفت ظرف 20 دقیقه میتوانید فصلتان را عوض کنید و در حالی که زیر کولر بودهاید با کمی رانندگی به جایی برسید که برف میبارد.»
او در مورد این که با چه چیزهایی یاد جیرفت میافتد و همچنین در مورد اسم محلههای این شهر گفت: «به شوخی با پرتقال اما جدی با یاد پدرم. چهارراه دهخدا و میدان معلم از جمله محلههای جیرفت هستند. مرغ جیرفتی هم که یکی از پرندههای بومی جنوب شرق ایران است تندیسش در یکی از میدانها به «میدونِ مُرغو» معروف شده و اسمی که شهرداری گذاشته است را نمیدانم.»
ایرانمنش در مورد این که اگر از توانایی جابهجایی در زمان بهرهمند بود به کجا میرفت توضیح داد: «حدودا 10 سال پیش زمانی که به کما رفتم احساس کردم در جایی هستم که حالم خیلی خوب است. نمیدانم کجا بود اما به گواه کسانی که دور و برم بودند و از لحظاتی که پزشکان تلاش میکردند برم گردانند فیلم گرفتند، با گریه گفتهام نمیخواهم برگردم. اگر قرار باشد به جایی بروم همان جا را انتخاب میکنم.»
در پایان رامبد جوان از چگونگی جانباز شدن رضا ایرانمش پرسید و او گفت: «بگذارید بخش خندهدارش را بگویم. در عملیات والفجر چهار در منطقه پنجوین عراق بودیم. چند تپه را گرفته بودیم، عراقیها فرار کرده بودند و ما پیش میرفتیم تا به جایی رسیدیم که تصمیم گرفتیم سنگر درست کنیم. ما فقط پنج نفر بودیم که یک دفعه با حمله عراقیها از پشت بوتههای زالزالک مواجه شدیم. دو طرفمان را گرفته بودند و همان طور که فرار میکردیم تیراندازی میکردند. این را هم بگویم که گلوله برخلاف ترکش در لحظه اصابت درد ندارد.»
او ادامه داد: «من سه گلوله به پایم خورده بود و همان طور که میدویدم به شهید سیدعلی میرافضلی همرزم حاج همت رسیدم. شروع کردم به توضیح دادن که چه شده و او با دیدن پایم گفت گلوله خوردهای؟ من با نگاهی به پایم که غرق گِل و لای شده بود فکر کردم قمقمه آبم باز و در ترکیب با گِل این طور شده است که یک دفعه فهمیدم نه! انگار گلوله است. همان جا خودم را زمین انداختم و هر چقدر میرافضلی میگفت بلد شو، میگفتم نمیتوانم! در حالی که تا دو دقیقه قبلش داشتم میدویدم. (با خنده) بنده خدا ناچار شد مرا کولش بگیرد و ببرد.»
او همچنین در مورد چگونگی شیمیایی شدنش افزود: «در شبهجزیره فاو بودیم و هنگام عقبنشینی بود. قرار نبود کسی تیراندازی کند و فقط باید فاو را تخلیه میکردیم. تیراندازی از طرف عراقیها شروع شد. ما چند ماشین از جمله آمبولانس و لندکروز داشتیم و دستور رسید تا جایی که میتوانیم برشان گردانیم و اگر نشد روشن کنیم و لب اروند بگذاریم تا در آب بیفتد نه به دست عراقیها. من و بقیه بچهها چند ماشین را برای برگشت خودمان و بقیه را لب اروند گذاشتیم که بوی سیر و کاکائو آمد و فهمیدیم شیمیایی زدهاند و بد هم زدهاند. همان جا بدنمان شروع به خارش کرد و سرفهها شروع شد. بعد هم جوشهای ریزی مثل زمان عرقسوز شدن آمد و مدارایش را کردیم تا این که این سالها عوارضش را به خوبی نشان داد.»
او در مورد این که دوست دارد چه کسی مهمان برنامه تلویزیونی «خندوانه» شود گفت بازیگرهایی که انگار از یاد رفتهاند و به کسانی مثل محمود بصیری و اسداله یکتا اشاره کرد که هر دو پیش از این مهمان «خندوانه» بودهاند و در نهایت به نام علی اُسیوند رسید و خطاب به دوربین از او خواست در این برنامه تلویزیونی شرکت کند.
58242
نظر شما