یک چیزی توی دلش را چنگ
میزد. دل شوره عجیبی داشت. همهاش فکر میکرد اگر امشب نرود مجلس حاجآقا شاید دیگر
فرصتی نداشته باشد. از دوستش خواست تا این شب قدر آخر را بروند مجلس حاجآقا. دوستش
گفت: «حاجآقا مسجدیه! شور و نشاطی نداره. بریم همین هیئت محلهمون سینهزنی داره تازه
سحری هم میدن.» مثل همیشه به خاطر دوستش، از خواست خودش گذشت.
***
کربلا بود که خبر را شنید: «حضرت آیتالله مجتبی تهرانی دارفانی را وداع گفت.»
*تقدیمی آخرین شب قدر ماه مبارک رمضان به روح پرفتوح معلم اخلاق، حاج آقا مجتبای دوست داشتنی خودمان...
5757
نظر شما