این مقاله تا کنون تنها در شبکهء «تلگرام» بیش از ۱ میلیون خواننده داشته و به سرعت به تعداد خوانندگان آن افزوده میشود. موضوع مقاله نقل خاطرهای از نویسنده از سفرش به کشور دانمارک است که در انتهای آن یک نتیجهگیری «جامعهشناختی» در مورد علت «پیشرفت» غربیها و «عقبماندگی» ایرانیان نیز ارائه شده است.
آن خاطره از این قرار است که: «در کشور دانمارک با قطار سفر ميكردم .بچهای بسيار شلوغ میكرد. خواستم او را آرام کنم به او گفتم اگر آرام باشد براي او شكلات خواهم خريد. آن بچه قبول کرد و آرام شد. قطار به مقصد رسيد و من هم خيلی عادی از قطار پياده شده و راهم را کشيدم و رفتم. ناگهان پليس مرا خواند و اعلام نمود شكايتی از شما شده مبنی بر اينكه به اين بچه دروغ گفتهای. به او گفتهای شكلات ميخرم ولی نخريدی! با کمال تعجب بازداشت شدم! در آنجا چند مجرم ديگر بودند مثل دزد و قاچاقچی. آنها با نظر عجيبی به من مينگريستند که تو دروغ گفتهای آن هم به يک بچه! به هر حال جريمه شده و شكلات را خريدم و عبارتی بر روی گذرنامهام ثبت کردند که پاک نمودن آن برايم بسيار گران تمام شد. آنها گدای يک بسته شكلات نبودند. آنها نگران بدآموزی بچهشان بودند»
در بخش بعدی مقاله٬نویسنده این حساسیت دانمارکیها به «صداقت» را با عادت «دروغگویی» ایرانیها مقایسه میکند و نتیجه میگیرد که یکی از دلایل «پیشرفت» آنها و «عقبماندگی» ما٬ همین اختلاف رویکردمان به «دروغ» و «صداقت» و آموزش آنها به فرزندانمان است.
البته این داستان که بیشتر به یک فیلم بد «والت دیزنی» شباهت دارد تا خاطرهء واقعی یک تحلیلگر اجتماعی٬ در هیچ کجای کتاب «چرا عقب ماندهایم؟» دکتر ایزدی موجود نیست و مثل بسیاری از مطالب اینترنتی جعلی و بیاساس است.
مسلماً در هیچ کشوری از جهان پلیس کسی را به جرم «دروغ گفتن به بچه» بازداشت نمیکند٬ هیچ دادگاهی هرگز حکم «خریدن شکلات» به عنوان جریمه صادر نمیکند٬زندانیان دزد و قاچاقچی جرم او را سنگینتر از خودشان نمیپندارند و با حیرت و ناباوری به او نگاه نمیکنند٬ و ادارهء مهاجرت هیچ کشوری برای علامتکذاری فردی که به کودکی دروغ گفته «مُهر» یا «عبارت»ی در گذرنامه او وارد نمیکند.
اما سوال این است که چرا چنین مطلب بیاساسی با این میزان از استقبال در شبکههای اجتماعی ایرانی مواجه میشود؟ چرا ذهن میلیونها ایرانی تا این حد مستعد پذیرفتن چنین تصویر «رویایی» و «خیالبافانه» و «یوتوپیایی» از غرب است که حتی در برابر مضحکترین ادعاها و اغراقآمیزترین تمجیدها هیچ مقاومتی از خود نشان نمیدهد و به آسانی آن را بازنشر میدهد و تکثیر میکند؟ و چرا این تعداد از ایرانیان تا این اندازه از مقایسه فضلیتهای «غربیها» با رذیلتهای «ما» لذت میبرند؟
واقعیت این است که تلقین این باور که ما یک ملت «عقب مانده»ایم که در تمام زمینههای فرهنگی و اجتماعی و اخلاقی از زمین تا آسمان با غرب فاصله داریم توسط خود «جامعهشناسان» و «تحلیلگران» و «روشنفکران» ایرانی به یک «تفکر غالب» در جامعه و یک «سبک تحلیلی» در علوم انسانی تبدیل شده است.
سالیان سال جامعهشناسان و تحلیلگران ایرانی در کتابها و مقالات و سخنرانیها و فیلمهای خود به جای اینکه نقاط قوت فرهنگی ایرانیان را شناسایی کنند و روحیه خودباوری و سازندگی را در مردمشان تقویت کنند و مسیری برای پیشرفت و توسعه برای جامعه ترسیم کنند٬هر لحظه طوماری از رذلیتها و بیاخلاقیها و زشتخوییها را - به اسم «آسیبشناسی» - به ایرانیان نسبت دادند تا ثابت کنند که «ما چگونه ما شدیم؟» و کشف کنند که «چرا عقب ماندهایم؟» و «علل و عوامل فرهنگی عقب ماندگی ایرانیان» را تشریح کنند.
ما امروز به شیوهء جدیدی از «آسیبشناسی» نیاز داریم. «آسیبشناسی»ای که به معنی رفع موانع در مسیر پیشرفت و توسعهمان باشد و نه اثبات «عقب ماندگی»مان. و نه پُتکی که بر سرمان کوفته میشود تا آن را در برابر غربیها خم کنیم.
نظر شما