۱ نفر
۸ مهر ۱۳۹۶ - ۱۹:۰۶

احمد جلالی*

 


وجوه هنری هر مراسم آیینی در میزان تأثیر، گستره و ماندگاری آن تعیین کننده است. آیین های عاشورایی با صور مختلف هنری، بخصوص شعر و لحن و آهنگ، به طور چشمگیری آمیخته است. این آمیختگی به نوبه خود در نگاهداری و انتقال نسل به نسل سبک و سیاق این آیینها نقشی اساسی دارد. در این میان، بعضی صور شعری، ریتم ها، و ملودی های عاشورایی، در طول سال ها بل قرن ها از آزمونِ آموزگارِ سختگیر تاریخ پیروز بیرون آمده ماندگار و همه گیر شده اند و توانسته اند همچنان بر ذائقه هنری و عاطفی عاشورایی شیعیان تأثیر گذار بمانند و به بخشی از میراث معنوی ما تبدیل شوند. این ماندگاری دلیلی است بر آنکه آنها به لحاظ صورت و محتوی و تناسب این دو و تلفیق کلام و لحن، از اصالت و استحکام هنری برخوردار بوده اند. بازگشایی این رمز و راز را حکایتی است که با نکته دان کنند.

اما، به دلایل مختلف، همه مظاهر این آیین ها، از جهت صورت و محتوی، زیبنده ی تصویر و تصور فاخر ما از شخصیت قدسی امام حسین (ع) و بزرگی یاران او نیستند. می باید نسبت به این میراث حساس بود. وجوه فاخر آن را تقویت کرد، و آنچه را که با صورت و محتوایی ناساز و ضعیف، با علو شأن قهرمانان عاشورا تناسبی ندارد و به ناروا در این مجموعه در آمیخته است بازشناخت و اصلاح کرد.

نگاه كنید به استحكام و متانتی كه در زبان فاخر ترجیع بند معروف محتشم كاشانی و ریتم های مربوط به آن در رثای امام (ع) به كار رفته كه میلیونها ارادتمند او را در طول چند قرن، به زانوی ادبِ رثاء نشانده و به اشكِ تعظیم كشانده و به سكرِ محبت رسانیده است؛ چندانکه بر آمدن آن کلام و آن نواها کافی است که عاطفه مشتاقِ عاشورایی حس کند که «گویا عزای اشرف اولاد آدم است».

***
یکی از آن ملودی ها و ریتم های پرهیجان و ماندگار در مراسم شبِ عاشورا، نوحه ای است قدیمی و کوتاه اما پرهیجان با ترجیع «مکن ای صبح طلوع» که دستجات عزادار در کثیری از مناطق ایران همچنان تکرار می کنند؛ بی آنکه این تکرارِ سالیان، از تأثیر آن بر عواطف و ذوق ارادت ما بکاهد. این دستجات معمولاً نیمه شبان راه می افتند و پس از عبور از میعادگاههای سنتی مورد نظر، سحرگاه به مبدأ حرکت خود باز می گردند. در مراحل پایانی این مسیر، کم کم ریتم ها و ضرب آهنگ های دیگر را رها می کنند و همراه با گذر شب به سوی سحر، با این کلام تمنا آمیز و ریتم پر هیجان، در واقع از «صبح» تقاضا می کنند که نیاید تا شب همچنان بپاید و این میهمان سرفراز را همچنان میزبانی کند و به فردایی دردناک و سفاک و خونین نسپارد:

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مكن ای صبح طلوع، مكن ای صبح طلوع

در دو مصرع اول، تفاوت پر رنگ و دردزای صحنه ی این شب سنگین و پر رمز و راز با آن فردای متلاطم خونین، با ریتم و آهنگی جذاب و توجه برانگیز توصیف می شود و به رگِ عاطفه سوگوارن مضراب می زند. سپس، ضرب آهنگ پر تپش، کوبنده، و در عین حال لطیف و پر تمنایِ ترجیعِ «مکن ای صبح طلوع» امکان مناسبی را برای فراز و فرودِ ریتمیکِ کُرخوانی دستجات عزادار فراهم می آورد و به موجزترین بیان، تنشِ میانِ این تمنا و تپشِ آن واقعیتِ سخت را منعکس می کند. برای این بنده، پژواک کرخوانی سحرگاهیِ «مکن ای صبح طلوع» دستجات سینه زن و زنجیرزن در کوچه های پیچ در پیچ شاهرود قدیم به هنگام عبور از دالانهای تکیه ها خاطره ای است نوستالژیک و پرطنین چنانکه گویی هیچ ریتم و ضرب آهنگ و کلام دیگری نمی تواند جای آن را بگیرد و به سپیده عاشورا رنگ خونین اما درخشان عاشورایی بپاشد.

حدود یک سال پس از پرداختن این ترکیب بند، با حضور در اجرای سونیت سمفونی «رسول عشق و امید» (در سال 1386) دانستم که استاد لوریس چكنواریان از امکان موسیقایی این ضرب آهنگ به خوبی بهره برده و آن را با زیبایی هیجان آوری بازسازی و اجرا کرده است.

اما کلامی که روی این ملودی پرتحرک خوانده می شود، فقط همین سه مصرع است و بس. بسیار پرسیدم تا ادامه آن را پیدا کنم اما به جایی نرسیدم. تا اینکه در سال 1385 در شب عاشورایی دور از وطن که بنا به ضرورتی استثنائاً از آمدن به ایران در این ایام محروم شدم، فضای غربت و دلتنگی شب عاشورا را با ساختن اساسِ ترکیب بندی بر مبنای این وزن و ریتم و ملودی پر کردم. و چون شاعر نیستم، جسارت ورزیدم و با تضمین های کامل یا ناقص، یا اقتباس از ابیات یا مصرع هایی از حافظ و مولانا -که به تناسبِ حال و قال به جویبار زمزمه ی ذهنی گوینده می پیوست- سعی کردم جانی در کلام بدمم و قوتی بدان بیامیزم و ضعفم را جبران کنم؛ راستی که اگر نیت توسل نبود، این مبتدی کجا جرأت می داشت و روا می دانست که تضمین های مکرر از لسان الغیب و مولوی را در دل سروده ی خود جای دهد! اگر سهم این فقیر خاندان رسالت (ع) این باشد که ذهن خواننده را از مسیر تصویرسازی ها و معناپردازی های بدیع حافظ یا مولانا، به هر روی، به مقام و موضع و موضوعِ این شب و انگیزه ی این شعر بکشاند و متصل کند، به حرمتِ نیتِ گوینده، این جسارت بخشودنی تر خواهد بود. ادعایی ندارم که از عهده برآمده باشم. سخن شناسان البته به چشم احساس و اغماض و عنایت و اصلاح نظر خواهند فرمود.

تعمد داشتم کلام را از گزندِ الفاظ و الحانِ بی رمق و زاری آلود و احیانا زبون که مناسب مقامِ عزتمند فداکاری امام (ع) نیست دور نگاه دارم که در رثای یک حماسه جای ضعف و زبونی نیست. تعداد بندها و نیز تضمین ها زیاد می نماید. می توانستم به منتخبی از آن بسنده کنم، اما بهتر دیدم که این وظیفه را به خواننده علاقه مند واگذارم تا به تناسب ذوق خود هرچند بند را که می خواهد برگزیند. فرض این متوسل برآن است که، به جز بند اول و بند آخر، هربند با مصرع «امشبی را شه دین در حرمش مهمان است» پایان یابد و سپس سه مصرع اصلی (یعنی: امشبی را شه دیندر حرمش مهمان است، صبح فردا بدنش زیر سم اسبان است، مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع) از سوی عزاداران محترم تکرار شود.

با همه ی کاستی ها، تحفه ی درویش تنگ دستی است به آستانِ توانگر و کریمِ سالار شهیدان -که سلام بر او باد- به یاد پدر و مادر عزیزم که مرا این ارادت به میراث گذاشتند. توانگرا! دل درویش خود به دست آور.

***
مکن ای صبح طلوع
(ترکیب بندی برای شب عاشورا)

شب وصل است و تبِ دلبری جانان است
ساغر وصل لبالب به لب مستان است
در نظر بازیشان اهل نظر حیران است
گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است
چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«یارب این بوی خوش از روضه ی جان می آید؟
یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»
«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟»
«عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»
یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟ [1]
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟
«چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»
چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟
چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟
چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پَرّان است؟ [2]
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست
شاه بنشسته، بر او حلقه ی یاران الست
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست [3]
خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است [4]
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود
«مفتی عقل در این مسئله لایعقِل بود»
«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود»
«خُم می بود که خون در دل و پا در گِل بود» [5]
ساغر سرخ شهادت به کف مستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

این حسین است که عالم همه دیوانه ی اوست
او چو شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست [6]
شرف میکده از مستی پیمانه ی اوست
هر کجا خانه عشق است همه خانه ی اوست
حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

سرخوش از سُکرِ سر اندازِ هو الله احد
دلبرِ دل شده در دامن الله صمد
نغمه «شور حسینی» [7] است که بگذشته ز حد:
«می وصلی بچشان تا در زندان ابد»
بشکنم، شور شرابی که چنین جوشان است [8]
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند:
«چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند»
«فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند»
که نمانده است ره عشق مگر گامی چند [9]
در بلاییم ولی عشق، بلا گردان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

امشب است آنکه «ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»
«با من راه نشین باده ی مستانه زدند»
«قرعه فال به نام من دیوانه زدند» [10]
یوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

هان که گوی فلکِ صدق به چوگان من است
ساحت کون و مکان عرصه ی میدان من است
دیده ی فتح ابد عاشق جولان من است
هر چه در عالم امر است به فرمان من است [11]
پیش ما آتش نمرود گلِ بستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

«هان و هان ناقه ی حقیم» مجویید حیل
«تا نبرد سرتان را سرِ شمشیرِ اجل»
«پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟»
«کار حق کُن فَیَکون است نه موقوف علل» [12]
بی فروغ رخ او، جان و جهان بی جان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم
«قطع این مرحله با مرغ سلیمان» بکنم
حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم
«آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم [13]
عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند» [14]
و به تاریکی شب ره به کناری گیرند
صادقان زآینه ی صدق، غباری گیرند [15]
صحنه ی مشهد ما صحن نگارستان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

گفت عباس که: من از سر جان برخیزم
از «سر جان و جهان دست فشان برخیزم»
«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم»
من «ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم» [16]
این چه روح است و کرامت که در این یاران است [17]
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

در شب قتل، مگر بی سر و سامان زینب
«داشت اندیشه ی فردای یتیمان، زینب» [18]
گفتی از یادِ پریشانی طفلان، زینب
چنگ می بُرد به گیسوی پریشان، زینب
این چه حالی است که در خوابگه شیران است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا، قد رعنای حسین است کمان
باز جوید شه بی یار ز عباس نشان
ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان
«که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان» [19]
قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند:
صبر از این بیش ندارم، چه کنم تا کی و چند؟
جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند
بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه ی قند
دستی اندر خم زلفی که چنین پیچان است [20]
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»
«سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»
نفس «همت پاکان دو عالم با اوست»
زخم شمشیر و سنان چیست؟ «که مرهم با اوست» [21]
پس چه رازی است که خنجر به گلو بُرّان است؟
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

شام فردا که رسد، زینبِ گریان و دوان
در هیاهوی رذیلانه ی آن اهرمنان
پرسد از پیکر صدچاکِ شهِ تشنه زبان
«که شهیدانِ که اند این همه خونین کفنان؟» [22]
جگر رود فرات از تف او سوزان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ساربان است و بیابان و زنان بر شتران
خونِ خورشیدِ روانی به سر نیزه روان
اختران نیزه سوارانِ شبِ راهروان
ماه و خورشید به هم ساخته، در هم نگران
پای در سلسله، سر سلسله ی مردان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

او که دربانی میخانه فراوان کرده است [23]
نوش پیمانه ی خون بر سر پیمان کرده است
اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است
چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است
در دل حادثه مجموعِ پریشانان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

***
یارب این شام سیه را به جلالی دریاب
بال و پر سوخته را با پر و بالی دریاب
«تشنه ی بادیه را هم به زلالی دریاب» [24]
جشن دامادی جان را به جمالی دریاب
که عروسِ شرف از شوقِ حنابندان است
امشبی را شه دین در حرمش مهمان است
ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است
مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

احمد جلالی - شب عاشورا ـ سال 1385 هجری شمسی ـ پاریس

***
پی نوشت ها:
[1] نگاه کنید به غزل مولانا با مطلع: «یارب این بوی خوش از روضه جان می آید؟» (غزل 806، چاپ فروزانفر)
[2] همان
[3] نگاه کنید به غزل حافظ:
«زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست
برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست»
و نیز:
«مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست»
[4] در منابع مشهور آمده است که آن شب امام و یاران او قرآن می خواندند و مناجات می کردند. «پس حسین تدبیرها بکرد و... و حسین قرآن همی خواند» (طبری، قیام سیدالشهداء، تصحیح محمد سرور مولایی، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1359، ص 25)؛ و نیز نگاه كنید به ابی مخنف، مقتل الحسین، ترجمه جودکی، چاپ اول، انتشارات معنا گرا، 1389، ص 183.
[5] نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود»
[6] تغییر کوچکی در بازگویی بیتی از یک نوحه ی قدیمی که می گفت:
«این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست
وین چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست»
با این تغییر، ضمن رفع اشکالی وزن در مصرع اول، وجه توصیفی بیت نیز مناسب تر می نماید.
[7] در تعزیه ها زبان حال امام (ع) را اغلب در پایه شور می خوانده اند و دلیل نامگذاری های «شور حسینی» و یا «حسینی» برای گوشه های دستگاه شور همین است.
[8] اقتباس از بیتی از غزلی مشهور با مطلع «روزها فکر من این است و همه شب سخنم» که سراینده اش به روشنی معلوم نیست:
«مرغ باغ ملکوتم، نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
می وصلی بچشان تا در زندان ابد
از سرِ عربده مستانه به هم درشکنم»
[9] نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند»
[10] نگاه کنید به غزل مشهور حافظ با مطلع: «دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند»
[11] نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «خسروا گوی فلک در خم چوگان تو باد»
[12] نگاه کنید به غزل مولانا با مطلع: «شتران مست شدستند ببین رقص جمل» (غزل 1344).
[13] نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «سال ها پیروی مذهب رندان کردم»
[14] مطلع غزل حافظ
[15] مورخان گفته اند که یزیدیان در عصر روز پنج شنبه نهم محرم سال 61، تاسوعا، جنگ را آغاز كردند. امام (ع) تا فردا زمان خواست. در میان ذاکران عاشورا مشهور آن است كه دلیل این مهلت طلبی، تدارك فرصتی شبانه برای راز و نیاز با خداوند بود. اما در روایت طبری در تاریخ کبیر که ترجمه ی آن که حدود 11 قرن پیش در دوره منصور بن نوح سامانی به انشای زیبای فارسی ابوعلی بلعمی تحریر شده است، نكته ای در بیان نیت واقعی امام (ع) از زمان خواهی آمده است كه عمیقاً احترام انگیز و تكان دهنده است: «و آن شب حسین همه کار راست کرد و شمشیر نیکو کرد... پس حسین این مردمان را یكان یكان كه به نصرت او آمده بودند، بنشاند و همه مهتران و بزرگان بودند و ایشان را خطبه كرد و گفت آنچه بر شما بود كردید و من شما را نه به حرب آوردم، اكنون حرب پیش آمد و من از جان خویش نومید گشتم و شما را از بیعت خویش بحل كردم. شما بازگردید و بروید و مرا امشب زمان خواستن بكار نبود، از بهر شما خواستم تا هر كه خواهد رفتن، برود.» (طبری، ص 24). امام (ع) می خواست با استفاده از تاریكی شب، امكان یك تصمیم آزاد و دور از هرگونه تحمیل پنهانی را در اختیار آنانی كه به رهایی از معركه می اندیشیدند بگذارد. به محترمانه ترین شکلی « نقدها» را عیار گرفت تا آنانکه اهل ایستادگی در آن معرکه نیستند و یا مزاج صومعه داری دارند، برخیزند و پی کار خود بروند.
[16] نگاه کنید به غزل مشهور حافظ با مطلع: «مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم»
[17] در مقاتل آمده است که پس از صحبت امام (ع) در شب عاشورا و برداشتن بیعت از خاندان و یاران، نخستین پاسخ از عباس بن علی (ع) برآمد که گفت که هرگز حسین را تنها نخواهد گذاشت و آنگاه دیگران هم همین را گفتند (نگاه کنید به ابی مخنف، ص 180؛ طبری، ص 24)؛ و از گفتار امام در آن شب آمده است که فرمود: یاران و خاندان من به راستی و وفا بی مانندند. ( نگاه کنید به ابی مخنف، ص 179).
[18] تغییری در بازگوئی بیتی از یک نوحه ی قدیمی که می گفت:
«در شب قتلِ حسین، بی سر و سامان زینب
داشت اندیشه ی فردای یتیمان زینب»
تا هم اشکالِ وزن در مصرع اول حل شود و هم درماندگی و تزلزل تداعی نشود؛ چرا که در عین آنکه بی سر و سامانی فردا پیش روی بود، ضعف و سرگشتگی حاکم نبود؛ چنانکه برخوردِ فخیمِ آن شبِ امام (ع) و یارانِ او نشان می دهد. به روایت طبری، در آن شب در پی زمزمه اشعاری توسط امام (ع) که حکایت از شهادت او می کرد، علی بن حسین (ع) و زنان بگریستند؛ «حسین در خیمه شد و گفت مگریید که نه جای گریستن است، دشمن هم پهلوی ماست، شاد شود» (طبری، ص 24). به روایت ابی مخنف، حسین (ع) گفت: «خواهرم، تقوای خدا پیشه کن و از او تسلی بخواه، تو را سوگند می دهم که برای من گریبان چاک مده و زاری و شیون مکن» (ابی مخنف، ص 182). همچنین آنچه در منابع از عکس العمل مسئولانه ی بانوی کربلا و حتی دلداری دادن او به علی بن حسین (ع) آمده است نشان می دهد چشم انداز بی سر و سامانی، او را از ایفای مسئولیتش در مواجهه با پریشانی طفلان و فردای یتیمان باز نداشت. برخورد او با عبیدالله بن زیاد و یزید نیز مؤید تراوش روح عزت مندی در عین دردمندی است.
[19] نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «شاه شمشادقدان، خسرو شیرین دهنان»
[20] اشاره به نقل ذاکرین امام (ع) است که: علی اکبر اجازه میدان خواست و به دفاع پدر رفت؛ پس از مدتی از میدان بازگشت و از تشنگی خود با امام (ع) گفت و امام لبان او را بوسید.
[21] نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست»
[22] باز هم نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «شاه شمشادقدان، خسرو شیرین دهنان»
[23] نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «سالها پیروی مذهب رندان کردم»، و نیز غزل او با مطلع: «ز دلبری نتوان لاف زد به آسانی»
[24] نگاه کنید به غزل حافظ با مطلع: «ای که مهجوری عشاق روا می داری»

* سفیر ایران در یونسکو

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 712626

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
6 + 0 =