مزدا مرادعباسی

نمایش پدرو پارامو به کارگردانی ارشاد رازانی، فضايي براي تعامل دراماتيك است و انسان و مؤلفه هاي انساني بن مایه مولد آن به شمار می‌رود. تماشاگري كه به سالن تئاتر وارد مي شود، مي داند كه به فضايي نمادين قدم گذاشته است و به محض ورود به سالن تئاتر تخيل به كار مي افتد و یک صندلی و میز می تواند هم فضای خانه را تداعی کند، هم اداره و هم فضاهایی که با این اسباب تعریف می شوند. پس مخاطب طبق قراردادي از پيش تعيين شده با قدرت تخيل و فضاسازي وارد سالن نمايش شده است. بازيگران نمايش به راحتي از فضايي به فضاي ديگر مي روند، در گوشه اي در صحنه در خيابان اند و در گوشه اي ديگر مشغول جنگ و كارزارند. نمايش، نيازي به واقع گرايي از نوع سينما ندارد تا آنجا که واقع گرايي در مقاطعی باعث قطع كنش و رنگ باختن جادوي نمايش مي شود که با تمركز بر درونمايه هاي انسان محور وضعيت آدمي را زير ذره بين مي برد.

نمایش پدرو پارامو اقتباسی است از رمانی به همین نام نوشته خوان رولفو که به شیوه جریان سیال ذهن مخاطب را به دنیایی هذیانی و کابوس وار دعوت می‌کند. خوان به وصیت مادرش عمل می‌کند و به کومالا، دیار پدرو پارامو می رود؛ پدری که هم‌پای اقلیم اش برای خوان ناشناخته است و طی این سفر قرار است لبه‌های تاخورده‌ای از صفحات گذشته بازخوانی شود. در این بازخوانی خوان درمی‌یابد که اشباحی از گذشته برای او از پدرو حرف می‌زنند و آوای نفرت‌انگیزی از او در فضای کومالا به گوش می رسد. با توجه به شیوه روایت رمان، دیدگاه روایی متغیری بر فضای آن جاری است در بخشهایی که خوان حضور دارد راوی اول شخص است. در مقاطعی که به رابطه پدرو با اطرافیانش میپردازد راوی دانای کل می شود و در قسمت های ترجیع‌بندگونه‌ای که از زبان پدرو (در فراغ سوسانا همسر از دست رفته اش) در میان بخشهای مختلف رمان وجود دارد دوباره به شیوه اول شخص بازمی گردد. نمایشنامه نویس در مسیر اقتباس از دستمایه ادبی سعی کرده این شیوه روایی را به صحنه منتقل کند؛ در ابتدا خوان را مجرای ورود به فضای داستان نمایش قرار می‌دهد و در ادامه شخصیت‌های دیگری مثل زن کافه‌چی و فولگور (پیشکار پدرو) را در جایگاه راوی می‌نشاند. خوان در همان نخستین لحظه های نمایش اشاره می‌کند که کومالا به هستی سرسبز و فرح انگیزی که در گفته های مادر نفس می‌کشید نمی ماند و قرابت بیش‌تری با شهر ارواح دارد؛ مقدمه ای برای ورود به دیاری کابوس زده. اشاره آشکارتر در گفت و گوی میان خوان و زن کافه چی وجود دارد. زن به خوان می گوید که مادر خبر ورود قریب‌الوقوع پسرش را به کومالا به او رسانده است وخوان تعجب می کند چرا که مادر، مدتی پیش درگذشته است. برخی از شخصیت‌هایی که از بستر روایت رمان گزینش شده‌اند در لحظات ابتدایی نمایش بر روی صحنه حضور دارند و برخی دیگر به تدریج به صحنه می آیند. از انجا که نمایش، خواست مادر خوان را به عنوان بهانه ورود به ساختار درام معرفی می کند و ارواح، خوان را مخاطب قرار داده اند انتظار می رود که به تدریج اطلاعاتی از مادر خوان در پیوند با روایت اشباح بازگو شود. برای مثال دلیل ترک کومالا توسط مادر بی تردید با پدرو و گذشته اش (محور اصلی نمایشنامه) در ارتباط است اما تا پایان مبهم باقی می ماند. خوان مشتاق دیدار پدرو است اما هرگز به او نزدیک نمی شود و اشتیاقی که در نخستین لحظه ها از ان حرف می زند به سرعت فراموش می‌شود. تقابل خوان و پدرو در رمان وجود ندارد چرا که در ساختار هذیانی رمان، خوان حضور اندکی دارد و دیدگاه متغیر است. در نمایش خوان شاهد گذشته پدرش است و از ابتدا در گوشه ای از صحنه حضور دارد اما تقابلی که نیاز درونی او را سیراب کند شکل نمی‌گیرد. به گونه ای که تفاوتی میان او و بیننده نمایش حس نمی شود در صورتی که تفاوت آشکاری میان آن‎ها وجود دارد: خوان شاهد گذشته پدرش است. بهانه واکاوی رویدادهای زندگی پدرو خوان است اما حضوری منفعل و بی‌تاثیر دارد که تنها در ابتدا و انتها بر ماهیت شهر مردگان تاکید می کند و دیگر هیچ. مادر خوان و خود او از یک سو درمنظر نمایشنامه نویس فاقد اهمیت به لحاظ کارکرد شخصیت بوده اند و از سوی دیگر به اجبار در روایت قرار گرفته اند تا بهانه ورود به کومالا را فراهم کنند. نویسنده می توانست به شیوه دیگری مخاطب را به دنیای پدرو پارامو ببرد و اشاره ای هم به خوان و مادرش و وصیت او هم نداشته باشد. برای مثال، شخصیتی که در نخستین لحظه های نمایش، مخاطب خوان قرار میگیرد، حضور او را در کومالا تایید میکند، پدرو پارامو را تجلی نفرت محض می خواند و در آخرین صحنه نیز کارکرد شخصیتی خود را در مسیر روایت نشان می دهد و پدرو را از پا در می‌آورد گزینه به مراتب مناسبتری برای ورود به فضای نمایش است تا خوان که نه خودش در مسیر اقتباس و در نمایش اهمیتی دارد و نه مادرش که به او وصیت کرده است. خوان در مسیری‌که نویسنده برای اقتباس از رمان برگزیده فاقد کارایی است و گویا فقط به دلیل اینکه روایت رمان با شخصیت او آغاز شده نویسنده هم حضور او را به ابتدا و انتهای نمایشنامه تحمیل کرده است. بیننده نمایش با نشانه‌هایی اندک به معنای زمان و مکان دست می یابد. کافه (که با نشانه هایی چون یک میز، چند صندلی و لیوان هویت یافته است) به عنوان مبدا ورود شخصیت‌ها به صحنه و بازگویی رویدادها انتخاب مناسبی است و استفاده ای آگاهانه از موقعیتی مکانی است که ظرفیت گردهم آمدن اهالی خفته در گذشته را دارد. نمود زمان در مسیر نمایش مغفول مانده است. سرپرستی نوزاد نامشروع پدرو (میگل) پس از مرگ مادرش توسط کشیش به پدرو واگذار می شود؛ بلوغ و ارتکاب به قتل و در نهایت مرگ میگل نشان از بازه‌ای زمانی دارد اما شخصیت‌هایی که قرار است برهه های مختلف زندگی پدرو را یادآوری کنند تحت تاثیر گذر زمان قرار نگرفته اند. فولگور همیشه پیر است و پدرو همیشه جوان. کوچکترین نشانه دراجرای بازیگر می تواند معنا دار شمرده شود و مثلا نحوه ادای کلام بازیگر و یا شادابی کنش های فردی اش به راحتی می توانست حتی در غیاب چهره آرایی به نحوی نمادین گذر زمان و تاثیر ان را به خصوص در مورد شخصیت پدرو نشان دهد، برهه‌های مختلف سنی او را تفکیک پذیر سازد و بیننده را اقناع کند. پدرو در مقطعی از نمایش نقشه ای طراحی می کند تا در ادامه هوس بازی هایش دختر دیگری (سوسانا) را از ان خود کند. در یک سوم پایانی نمایش پدر سوسانا که جزو نیروهای انقلابی شده برای اخاذی نزد پدرو می رود. پدرو در انتهای گفت و گوی خود از او میپرسد که چرا سراغی از دخترش نمیگیرد. پدر لزومی برای اگاهی یافتن از احوال کسی که در نظر او زن کامروای پدرو است حس نمی کند. اشاره پدرو به سوسانا او را برای لحظاتی اندوهگین می سازد اما هیچ اطلاعات دیگری در مورد دلیل این احساس اندوه آن‌هم در شخصیتی که پیشتر نشان داده در برخورد با زنان درگیر مواردی به جز احساس است به بیننده عرضه نمی شود. درصورتی که، سوسانا در ذهن و خاطرات پدرو در رمان حضور برجسته ای دارد و تنها زنی است که توانسته از حصار جسم پدرو فراتر رفته و احساس او را درگیر خود کند. سوسانا ناگزیر به خانه پدرو پا می گذارد و تبدیل به زنی افسرده و منزوی می شود که به تعبیر رمان، در دنیای دیگری زندگی می کند و پدرو از اینکه نتوانسته در دنیای او جایی داشته باشد متاثر است. حتی در صفحات انتهایی رمان نیز تاثیر سوسانا بر پدرو مورد تاکید قرار می‌گیرد. نمایشنامه نویس به هر دلیل، نخواسته به سوسانا در حد یک شخصیت بپردازد که در اقتباس امری بدیهی است اما مشکل اینجاست که نویسنده از یک سو به حزن پدرو اشاره می کند و از سوی دیگر از پرداخت شخصیتی که مسبب دگرگونی روحی پدرو شده به راحتی عبور کرده است.

شخصیت فولگور به لطف کارامدی بازیگرش در اجرا موفق است و تجسم قابل قبولی از پیشکار ارایه می دهد. او در صحنه های گفت و گو با پدرو لحظاتی به سوی تماشاگر پیش می‌آید و استنباط شخصی اش از رفتار و شخصیت پدرو را بیان می کند و دوباره به صحنه گفت و گو باز می گردد؛ تمهید مناسبی که در اقتباس این شخصیت به کارگرفته شده تا بخشی از شخصیت پدرو از طریق او آشکار شود اما نکته ای که ظاهرا در نظر گرفته نشده این است که اگر بر اساس تعریف نمایشنامه نویس بیننده در عالم ذهنی خوان شریک شده است چرا فولگور او را مخاطب قرار نمی دهد و روبه تماشاگر سخن می گوید. شخصیت کشیش و زن ولگرد هم بازخورد و اجرای بهتری نسبت به دیگر شخصیت‌ها دارند. کشیش جعبه شطرنج به دست دارد، هنگام شنیدن اعتراف زن ولگرد مهره ها را بر روی صفحه به حرکت در می آورد. وقتی برای مراسم تدفین میگل دعا میخواند جعبه اش را بر دو دست باز نگاه می دارد تا اجرت بیشتری از پدرو بگیرد. مقطعی از نمایش که پدرو و کشیش در کنار هم زانو می زنند و پدرو اسکناس ها را به جعبه کشیش سرازیر می کند تا مسیر پسرش در راه دوزخ به بهشت تغییر کند و واکنش های بازیگران به یاد می ماند و طراوتی به فضای نمایش می بخشد. همان طور که بده بستان دو بازیگر در صحنه ای که زن ولگرد از کشیش می خواهد برای کافه چی مرحوم دعا بخواند قابل توجه است. شخصیت زن ولگرد از همان ابتدا بر روی صحنه نشسته و ساز دهنی می زند و تمهید کارگردان برای استفاده از یکی از اهالی کومالا که نواختن بخشی از موسیقی سفر به گذشته را برعهده دارد و نیز کارکرد ساز دهنی قابل توجه است. زن ولگرد در ابتدا ساز دهنی می زند و در صحنه فرجام، ساز دهنی دیگری را نیز به خوان می دهد و نشانه ای ارایه می کند بر اینکه خوان نیز عضوی از شهر مردگان شده است.

موسیقی از نقاط قوت نمایش است، در تناسب با جغرافیا و فضای داستانی پیش می رود و حتی به ایجاد صداهای محیطی نیز کمک می کند (صدای تاختن اسب). پس از این که کشیش نوزاد نامشروع را به پدرو تحویل می دهد در صحنه بعد، پدرو پارچه ای را که پیش تر نشانه نوزاد بود باز می کند و قرص نان پیچیده شده در پارچه را بر داشته و تکه تکه می کند نان در ذات خود نشانه برکت است و قطعه قطعه شدن اش به دست پدرو می تواند در ارتباط با سیر زندگی او بار معنایی خود را داشته باشد اما علاوه بر این معنا، پدرو در گفت و گو با فولگور تکه ای از نان را در دهان او می‌چپاند و درواقع نشانه ای از حقنه کردن دستوراتش را به نمایش میگذارد. در صحنه ای دیگر، پدر سوسانا که برای اخاذی امده با دست خود چندین لقمه نان بر می دارد و با ولع می خورد و این بار پدرو نیازی برای توجیه زیردست ندارد؛ پس باز هم نشانه ای ارایه می شود حاکی از این که معدنچی دیروز و انقلابی امروز منتظر یک چنین فرصتی بود که در بخشی از شخصیت پدرو شریک شود و کارگردان از قرص نانی ساده در جهت ارایه مفاهیم مضمونی کار خود بهره گرفته است. علاوه بر این، کارگردان در طراحی نخستین صحنه تمرکز را به واسطه نور بر شخصیت خوان قرار می دهد و دیگران گرچه بر روی صحنه حضور دارند (زن ولگرد، زن کافه چی، پدرو) اما در تاریکی فرورفته اند. در نگاهی کلی توانایی کارگردان در طراحی میزانسن رویارویی شخصیت‌ها، توجه به ارزش دراماتیک اشیا در میزانسن و استفاده خلاقانه از موسیقی در مسیر ساختار درام بیشتر به چشم می آید.

5757

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 396594

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
4 + 8 =