قیام هایی که پس از دروغ گو خواندن امام حسین(ع) توسط ابن زیاد در کوفه رخ داد/ وقایع چهاردهم محرم

بالاخره جسارت های ابن زیاد، سکوت مردم کوفه را شکست. همان ها که پس از سخنرانی اهل بیت جرات گرفته بودند./ قدم به قدم با تاریخ واقعه کربلا

سخنان شجاعانه حضرت زینب و امام سجاد و دیگر اهل بیت، فضا را تغییر داده بود و مردم جرات اعتراض پیدا کرده بودند. بعد از زندانی کردن اهل بیت در کوفه، چند قیام در پی سخنان و اعمال ابن زیاد رخ داد. زمان دقیق رخ دادن آنها مشخص نیست، اما همگی در فاصله ای است که کاروان اسیران در زندان کوفه بود و هنوز سفر به شام آغاز نشده بود.

گلچسن خبرآنلاین از وقایع مربوط به این قیام ها را به نقل از پژوهش های دکتر محمدرضا سنگری در ادامه می خوانید.

قیام عبیدالله بن عفیف اَزدی

پس از زندانی کردن اهل بیت در کوفه، عبیدالله برای ارعاب و تحمیق و فریب مردم، دستور داد همگان در مسجد جمع شوند. وقتی مردم به مسجد آمدند بر منبر رفت و گفت:

سپاس خدایی را که حق را آشکار و امیر مؤمنان (یزید) و سپاهش را یاری کرد و دروغ گو فرزند دروغ گو و پیروان او را کشت!

نفس ها در سینه ها حبس شده بود. وحشت و ترس از عبیدالله، در دل ها و نگاه ها موج می زد اما در این هنگام آذرخش صدای پیری پارسا و پاک و بی پروا سکوت را درهم شکست و پرده های هوا را لرزاند. این صدا از حنجره ی عبدالله بن عفیف ازدی بر می خاست.

- ای پسر مرجانه! دروغ پرداز و دروغ پراکن تو و پدرت هستید و آن کسی که تو را فرمانروای این مردم گردانید و پدرش، (یزید و معاویه) آیا فرزند پیامبران را می کشید و به زبان راستان و درست گویان سخن می گویید؟

عبدالله عفیف چهره ای ناشناخته نبود. او زاهد و عابد و پارسا، خوش سابقه و دلیر قهرمان جنگ های جمل و صفین بود. چشم چپش را در جمل و چشم راستش را در صفین به پیشگاه علی (ع) تقدیم کرده بود و اینک نابینا و روشن ضمیر، رعد صدای او چون پتک بر سر عبیدالله فرود می آمد. همه به سمت صدا برگشتند، چه کسی این گستاخی و جسارت را دارد که در مقابل جلاد کوفه این گونه سخن بگوید؟

عبیدالله فریاد برآورد: که بود که چنین جسورانه صحبت کرد؟

عبدالله عفیف بی هیچ هراس و واهمه پاسخ داد: ای دشمن خدا، گوینده منم! آیا فرزندان پاک پیامبر را که خداوند ناپاکی را از آنها دور کرده است، می کشی و گمان می کنی بر دین اسلامی و ادعای مسلمانی می کنی؟ آه و فریاد! کجایند فرزندان مهاجر و انصار تا از طاغوت و سر کش منفور ـ عبیدالله زیاد ـ دادخواهی و انتقام گیری کنند.

عبیدالله زیاد زخمی و وحشی چون مارگزیده ها در خود می پیچید. با خشم و فریاد فرمان داد او را دستگیر کنید و نزد من بیاورید. مأموران به سمت عبدالله عفیف حمله آوردند. هنوز صدای عبیدالله می پیچید: این نابینا را که خدا دلش را نابینا ساخته است دستگیر کنید.

خبر در مجلس و بیرون مجلس پیچید. قبیله ی "ازَد" و "یمن" همراه و همدل به دفاع از او برخاستند. فضای کوفه نیز برای اعتراض و رویارویی آماده شده بود. عبدالله عفیف در جمع یاران و مدافعان قرار گرفت. شمار جوانان قبیله ی ازد به هفتصد نفر می رسید. آنان موفق شدند عبدالله را از چنگ مأموران رها کنند و به خانه برسانند.

عبدالرّحمن بن مخنف ازدی که روزگاری پرچم دار صفین بود و همراه عبدالله عفیف، به وی گفت کاری کردی که خودت و قبیله ات را نابود کردی اما عبدالله عفیف بی هراس از این خطرها با ایمان و قدرت شعار می داد و در حلقه ی یاران به خانه رفت.

عبیدالله به کاخ بازگشت. از خشم شعله ور بود. در جمع اشراف و سرداران می خزید و فریاد می زد: دیدید که این مردم چه کردند؟
آنان گفتند: خداوند کار امیر را به صلاح و خیر آورد. کار کار ازدیان بود. بهتر است سرانشان را دستگیر کنی تا او را تحویل دهند.

سواران دارالاماره به سوی خانه ی عبدالرحمن بن مخنف ازدی شتافتند و او را دستگیر کردند و یا چند تن به زندان انداختند. عبیدالله اعلام کرد تا عبدالله عفیف را تحویل ندهید، او را آزاد نخواهم کرد.

از دیگر سو، عبیدالله فرمان داد تا محّمد بن اشعث ـ جنایت کار کوفه که در دستگیری مسلم بن عقیل و حادثه ی کربلا نقش مهم داشت ـ همراه عمروبن حجاج زبیدی ـ از فرماندهان و جنایت کاران کربلا ـ بروند و عبیدالله عفیف را دستگیر کنند.

خبر در قبایل ازد و یمنی پیچید. همگی برای دفاع از عبدالله عفیف حاضر شدند. نبرد محمدبن اشعث با نیروهای ازد راه به جایی نبرد. محمد بن اشعث نیروهایی از قبیله ی "مُضَر" گرد آورده بود. خبر ناکامی محمد بن اشعث به عبیدالله رسید. او محمد را به سستی متهم و نکوهش کرد.

شبث بن ربعی ـ چهره منافق کوفه و از فرماندهان کربلا ـ به عبیدالله گفت: ای امیر! ما را با لشکر انبوهی که چون بیشه فشرده است به مقابله فرستاده ای، شتاب مکن.

جنگ با عبدالله عفیف در خانه اش

سر انجام پس از کشته شدن تعدادی زیاد، محمد بن اشعث خود را به خانه ی عبدالله عفیف رساند. در را شکستند و به اندرون ریختند. دختر شجاع و بی باک عبدالله عفیف، شمشیر به دست پدر داد و گفت: پدر جان، از همان جایی که بیم داشتی وارد شدند. عبدالله گفت: دخترم نگران مباش، آنگاه شمشیر را گرفت و به دفاع پرداخت و دخترش سمت هجوم را به او گوشزد می کرد و عبدالله عفیف در عین نابینایی با شجاعت و قدرت تمام به نبرد با مهاجمان پرداخت.

عبدالله رجز می خواند و می گفت: من فرزند مرد با فضیلت و پاک دامنم. پدرم عفیف و زاده ی ام عامر است (نقطه مقابل عبیدالله زیاد که پدرش نامعلوم و مادرش ناپاک دامن است.) از گروه شما چه بسیار قهرمان دلاور زره دار و بی زره را بر خاک افکندم.

دختر عبدالله عفیف همچنان پدر را راهنمایی و تشویق می کرد و می گفت کاش من مرد بودم و در کنار تو با این زشت کاران و قاتلان عترت و خاندان پیامبر (ص) می جنگیدم.

حلقه تنگ می شد اما عبدالله، قهرمان شب زنده دار کوفه، یاور شجاع علی (ع)، می جنگید و حملات را دفع می کرد و رجز می خواند: به خدا سوگند اگر چشم داشتم هرگز به من دسترسی نمی یافتید.

در این نبرد سهمگین ۵۰ سوار و ۲۳ پیاده از پای در آمدند. سر انجام حلقه تنگ تر شد و عبدالله عفیف دستگیر و نزد ابن زیاد آورده شد.

سخنان شجاعانه در برابر ابن زیاد و شهادت به دست او ابن زیاد، مسرور از دستگیری او فریاد زد: سپاس خداوندی را که تو را خوار و ذلیل گردانید.

شیر اسیر کوفه پاسخ داد: ای دشمن خدا، اگر چشم داشتم هرگز به من دست نمی یافتید.
ابن زیاد برای آنکه توجیهی مناسب در جمع برای قتل وی بیابد، پرسید: ای دشمن خدا نظرت درباره ی عثمان چیست؟

عبدالله گفت: ای برده ی برده صفت! ای پسر مرجانه! تو را با عثمان چه کار که وی درست و به صلاح عمل کرد یا تبهکار و بیدادگر بود. خداوند ولی خلق خویش است و میان آنان و عثمان به عدل و حق داوری خواهد کرد. بهتر است تو از خودت و پدرت و از یزید و پدرش بپرسی!

پتکی سنگین بر فرق عبیدالله فرو کوبیده شد. غضب در تمام وجودش شعله کشید و گفت: از تو چیزی نخواهم پرسید تا آنکه تو را به کام مرگ فرو افکنم.

عبدالله عفیف لبخندی زد و خدا را حمد و سپاس کرد و گفت: پیش از آنکه تو از مادر متولد شوی، من از خداوند درخواست شهادت به دست پلیدترین و ملعون ترین افراد را داشتم اما از آن هنگام که چشمانم را از دست دادم نومید شده بودم. اکنون خدا را سپاس می گویم که پس از نومیدی مرا به مقصودم رساند و دعایم را به اجابت رسانید.

نوشته اند در این هنگام قصیده ای بلند‌ ـ بیست و نه بیت ـ در وصف امام حسین (ع)، نکوهش بنی امیه و تشویق مردم به خون خواهی ابا عبدالله سرود که زیبایی و گیرایی سروده و خواننده همه را میخکوب کرد. این زیاد دستور داد عبدالله عفیف را به "سنجه" یا مسجد بردند و به دار آویختند.

شهادت عبدالله عفیف، آغاز قیام ها و حرکت های بعدی در کوفه شد. از آن جمله قیام جندب بن عبدالله ازدی ـ هم قبیله ی عبدالله عفیف ـ که از یاران و صحابی پیامبر و امیر المؤمنین بود.

گستاخی و ستم به سر امام حسین (ع)

عبیدالله زیاد پس از برنامه ی دارالاماره، اعلام کرد چه کسی حاضر است سر حسین را اصلاح و گرد کند. هیچ کس گستاخی این کار را نداشت. در این میان طارق بن مبارک برخاست و این کار را پذیرفت و گوشت های اطراف سر و گردن را پاک کرد.

عمرو بن حریث به عبیدالله گفت: به خواسته ات از سر رسیدی (هر چه خواستی با این سر کردی) آنها را (اضافه را) به من بسپار. ابن زیاد گفت: می خواهی با آنها چه کنی؟ گفت: می خواهم دفن کنم. عبیدالله گفت: بگیر!

عمرو بن حریث آنها را در قبای خز خود نهاد. به خانه برد، شست و شو داد و خوشبو کرد و در پارچه ای خز پیچید و در خانه اش به خاک سپرد این خانه امروز به خانه عمرو بن حریث در کوفه مشهور است.

طارق بن مبارک سر را پس از پاک کردن، بر سر در مسجد جامع قرار داد. در مدینه المعاجز آمده است که طارق پس از این کار، دست هایش خشک شد و بدنش ورم کرد و کرم بر او افتاد و دستانش قطع شد و مُرد.

طارق پسری داشت که پدر را بر این کار سرزنش کرد. این پسر را ابن زیاد، ابی امیه نامید. بر اساس آنچه در منابع آمده طارق حجّام بوده است.

برخی نکات دیگر در این زمینه نگاشته شده است که بر اساس گزارش هایی که در سفر شام از سر مبارک امام حسین (ع) شنیده شده است، همخوانی ندارد که برای پرهیز از وهن به ساحت قدسی حسین بن علی (ع) از ذکر آنها پرهیز می شود.

قیام جندب بن عبدالله ازدی

پس از دستگیری عبدالله عفیف، جندب بن عبدالله، یار پیامبر (ص) که به او جندب الخیر می گفتند و هم قبیله ی عبدالله بود، قیام کرد. او از یاران امیر مؤمنان علی (ع) بود که کرامات علی (ع) را در نبرد جمل و صفین دیده بود و در کنار او جنگیده و زخمی شده بود. جندب همه گاه و همه جا از فضایل علی (ع) سخن می گفت. با شنیدن خبر دستگیری عبدالله عفیف گفت: انا لله و انّا الیه راجعون. عبدالله عفیف را دستگیر کردند. خداوند زندگی پس از او را زشت گرداناد.

همین بود که قیام کرد و جنگید. او را نیز دستگیر کردند و نزد عبیدالله آوردند. پس از شهادت عبدالله عفیف، عبیدالله زیاد دستور داد جندب را از زندان آوردند.
وقتی آمد عبیدالله از او پرسید: آیا تو دوست و یاور علی نبودی؟

جندب پاسخ داد: بودم و اینک نیز از کار خود پشیمان نیستم و بدان مباهات می کنم و پوزش نمی خواهم.
عبیدالله گفت: اینک معتقدم که با کشتن تو به خدا نزدیک می شوم.

جندب پاسخ داد: دروغ می گویی، با خبر باش که با کشتن چون منی، نه تنها به خدا نزدیک نمی شوی که دورتر می شوی، چرا که خون من تو را از خدا دورتر می سازد نه نزدیک تر. از عمر من هم جز اندکی نمانده است و من خشنود به آنم که خداوند با خوار کردن تو مرا گرامی بدارد!

ابن زیاد که نگران گسترش قیام ازدیان با کشتن او و عبدالله عفیف بود گفت: جندب پیر است و عقلش زائل شده است او را رها کنید.

با رها شدن جندب، عبیدالله، سفیان بن یزید را احضار کرد. به برکت خطبه های اهل بیت و خون عبدالله عفیف دیگران جرئت اظهار نظر و اعتراض یافته بودند.

عبیدالله به سفیان گفت: ای پسر معقل چرا بر من خروج کردی؟ سفیان پاسخ داد: شنیده بودم که سربازان تو عمویم را اسیر کرده بودند. برای دفاع از او برخاستم. عبیدالله دستور داد او را تحت نظر قرار بدهند و آزادش کنند.

پس از آن عبدالرحمن بن مخنف ازدی را که قبلاً دستگیر کرده بود، پیش خواند و پرسید: این گروه شورشگر در مقابل خانه ی تو چه می کردند. عبدالرحمن برای حفظ جان گفت: خداوند کار امیر را اصلاح گرداند کسی گرد خانه ی من نیست. دوست خود را همان گونه که اراده کرده بودی کشتی. من نافرمانی نمی کنم و تابع تو هستم و اهل قبیله ی من ـ ازدـ نیز چنین اند.

ابن زیاد برای حفظ موقعیت خود و بهره گیری از موقعیت عبدالرحمن و هراس از حرکات و قیام های بعدی، او و دیگر دستگیر شدگان قبیله را آزاد کرد.

اوضاع متحول کوفه باعث شد تا ابن زیاد چندان قافله را در شهر نگهداری نکند، مدت درنگ در کوفه را دو روز، هشت روز تا دوازده روز و بیشتر نوشته اند که با عنایت به ورود کاروان به شام در اول ماه صفر، به نظر می رسد حداکثر حضور کاروان اسیران در کوفه به یک هفته نمی رسد و روز پانزدهم یا شانزدهم محرم، زمان حرکت قافله از کوفه به سمت شام بوده است.

مساجد ملعون!

پس از شهادت امام و روشنگری های کاروان اسیران، عبیدالله زیاد و سران جنایت کار کوفه، برای فریب مردم و اظهار دین داری مساجدی در کوفه بنا کردند که بعدها به مساجد ملعونه شهرت یافتند.

از امام محمدباقر (ع) آمده است: پنج مسجد در شهر کوفه ملعون و پنج مسجد مبارک اند. مساجد مبارک عبارتند از مسجد غنی که قبله اش درست و خاکش پاکیزه است. آن را مرد مؤمنی بنا کرده است و دنیا پایان نپذیرد تا آنکه دو چشمه از آن بجوشد و دو باغ از آن سیراب و آباد گردد. اما اهل مسجد ملعون و مسجد از آنها بیزار است؛ مسجد بنی ظفر و مسجد سهله و مسجدی در حمراء و مسجد جُعفی اما نه آن مسجدی که امروز دارند، می گویند از بین رفته است.

اما مساجدی که ملعون هستند:
۱. مسجد ثقیف
۲. مسجد اشعث
۳. مسجد جریر بجلی ( جریر بن عبدالله بجنی)
۴. مسجد سمّاک

در مقتل الحسین مقرَم نیز آمده است که زنان بنی اود نذر کرده بودند که در صورت کشته شدن اباعبدالله الحسین (ع) هر یک ده شتر قربانی کنند و آنگاه که امام به شهادت رسید و خبر آن به گوش این زنان رسید به عهد و نذر خویش وفا کردند!

از این رفتار، هم به عمق تبلیغات ضد علوی در کوفه پی می بریم و هم به عمق کینه و بغض دشمنان نسبت به اهل بیت.

/6262

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 472223

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
1 + 4 =