طرح موضوعات دینی در سینما (که در غلطی مصطلح سینمای دینی نامیده میشود)، ابعاد مختلفی دارد که به طور کلی میتوان در سه ساحت تشخیصشان داد. نخست اقتباس از سرگذشت چهرههای قدیس دینی اعم از انبیاء و اولیاء، دوم طرح نکات تشریعی و اخلاقی، و سوم تبیین جنبههای عرفانی و رمزآلود ارتباط با عالم ملکوت (قاعدتا میتوان جنبههای ترکیبی از این سه قسم را نیز لحاظ کرد). در این یادداشت، اشاراتی گذرا به بخش اول میشود که در عین حال، متداولترین رویکرد به دین در سینما نیز هست. در سینمای جهان، با توجه به جایگاه عهد عتیق و انجیل در مناسبات ادبی و تاریخی و عقیدتی غرب، و با عنایت به بافت داستان گونهای که در روایت از تاریخ و عالم هستی در این متون آمده است، یکی از پرشمارترین ارجاعات دینی را میتوان در همین اقتباسها جستوجو کرد.
اما در جهان اسلام، اوضاع به گونهای دیگر است. شاید بتوان فقر مزبور را در وهله اول به جایگاه خود سینما در جوامع اسلامی نسبت داد که در قیاس با صنعت سینما در غرب، پیکره محکمی ندارد. اما با درنظر گرفتن ابعاد نسبی ماجرا، باز هم موفقیتی در کم و کیف این نوع اقتباسها دیده نمیشود. در سینمای ایران، به عنوان پرجلوهترین سینمای منطقه خاورمیانه و جهان اسلام، البته یکی دو دهه است که رویکرد مزبور به عنوان یک جریان شکل گرفته است و سلسله فیلم ها/سریالهایی بر مبنای زندگی بزرگان دین در دستور کار قرار گرفته است که از آن بین میتوان چهرههایی مانند حضرات ایوب، یوسف، ابراهیم، موسی، مسیح، مریم، سلیمان، اصحاب کهف، عبدالعظیم حسنی و... را به یاد آورد و با پروژههایی مانند محمد (ص) تداومشان را به انتظار نشست. اما در شکل کلی، کدام یک از این فیلمها و مجموعهها در خاطره جمعی مخاطبان سینما و تلویزیون ایران نقش بسته است و به عنوان اثری شاخص در یاد مانده است؟
اگر از هر جمعیت آماریای در ایران راجع به فیلمی شاخص و به یادماندنی که درباره چهرهای اسلامی ساخته شده است بپرسیم، به احتمال فراوان، جواب اغلب قریب به اتفاقشان فیلم الرساله یا همان محمد رسول الله مصطفی عقاد خواهد بود. این فیلم با اینکه از نگاه منتقدانه واجد ضعفهای فراوانی است، اما همچنان اثری دوست داشتنی است و هنوز که هنوز است موسیقی سحرآلودش، پرقدرتترین نشانه شنیداری/رسانهای معطوف به یادآوری وجود نازنین محمد مصطفی است. شاید بخش عمده این ماجرا، دست کم برای نسل نگارنده، به اولین نوبت تماشای آن برگردد که همزمان بود با شکل گیری انقلاب اسلامی ایران و تداعیهایی که بین آن و نهضت پیامبر اسلام در نظر گرفته میشد و فیلم را زندهتر از قالب عادیاش میساخت. اما جنبه دیگر، قطعا به ساختار خود فیلم مربوط میشود که با الگوگیری از کارهای تاریخی/حماسی دیوید لین، سبکی کلاسیک و قصه گو را در لا به لای صحنههای خیره کننده جنگی گنجانیده بود و درامی مهیج را بر مبنای اوج و فرودی استاندارد به مخاطب عرضه میکرد. نکتههای به ظاهر کم اهمیتی مانند بغض عمار یاسر هنگام بازگشت به مکه و یا انتقام بلال از ارباب سابقش در جنگ بدر، مایههای دراماتیک اثر را افزون میساخت بیآنکه کار به احساسات گراییهای کلیشهای و دامنه دار منجر شود.
اما چرا این موفقیت دیگر تکرار نشد و چرا به رغم جریان سازی در سینمای کشور ما برای معرفی بزرگان دین، حتی به اندازه یک سکانس الرساله نیز تأثیری به وجود نیامد؟ و اصلا فارغ از فیلم محمد رسول الله، چرا تلاشها برای طرح زندگی و شخصیت قدیسها در سینمای ما، عمدتا ناکام است؟ در این زمینه ذکر چند نکته لازم است:
۱- یکی از بزرگترین گرهها در اقتباس از سرگذشت بزرگان دین در جامعه ما، غلبه ابعاد ملکوتی این چهرهها به ابعاد مادیشان در نظام عرفی و عقیدتیمان است. این غلبه، باعث میشود که در فضای درام سازی، پتانسیل انعطافهای مربوط به شخصیتپردازی به حداقل برسد و بیشترین وجهه آدم اصلی درام، در مجموعهای از جملات قصار و نصایح و غیره متبلور شود و حتی در نهایت اوضاع به شکلی ناخواسته، به گونهای رقم بخورد که چهره پیامبران و اولیاء الله، دست نیافتنی و غیرقابل دسترس معرفی شود و در نتیجه، فضای ملموس و صمیمانهای بین تماشاگر و قدیس شکل نگیرد. این در حالی است که به تعبیر قرآن کریم و طبق آخرین آیه سوره کهف و بر اساس آموزه «قل انما انا بشر مثلکم یوحی الی...»، پیامبر یک انسان بود که تنها تفاوتش با دیگران، در معارفی الهی بود که به قلب ایشان وحی میشد. در فیلمهای ما، وجه انسانی بزرگان دین چنان به وجه آسمانیشان رنگ باخته است که دیگر موقعیتشان قابل درک و فهم نیست و طبعا چنین شمایلی از حداقل جذابیتها هم بهرهمند نیست تا بتواند مخاطب را با خود و داستانش همراه سازد.
۲- در ادامه گره بالا، تصویرسازی از قدیسان هم به تعلیقهایی منتهی میشود. در محمد رسول الله بنا بر احکام تحریمی شیوخ الازهر، عقاد از همان شیوهای برای ترسیم چهره حضرت رسول مدد گرفت که قبلا در فیلمهایی مثل بن هور آزموده شده بود: استفاده از نمای سوبژکتیو در القای حضور پیامبر. این شیوه اگرچه مشکلاتی متعدد در بحث شخصیتپردازی به وجود میآورد، اما از آنجا که در جامعه اسلامی برای نخستین بار این تمهید نمود یافته بود چندان توی ذوق نمیزد. اما تکرار این تمهید در فیلمهای دیگر، دیگر کارساز نبود. در سینمای ایران ظاهرا این موضوع درباره پیامبران غیر از حضرت محمد، حل شده بود و نقش بازی کردن بازیگر در کسوت پیامبران جایز برشمرده میشد، اما در مورد خود رسول اکرم و ائمه اطهار و اهل بیت، چنین آزادی عملی مجاز نبود. غائلهای که دو سال قبل بر سر نمایش چهره بازیگر نقش حضرت عباس در سریال مختارنامه درگرفت و نهایتا کار به فتوایی تهدیدکننده رسید و به اجبار صحنههای مربوط به نهر علقمه در ماجرای کربلا که از تأثربرانگیزترین روایتهای عاشورایی است حذف شد، و یا بحرانی که در پی نمایش فیلم رستاخیز احمدرضا درویش در جشنواره اخیر فیلم فجر بر سر بازنمایی چهره بازیگر ایفای نقش حضرت ابوالفضل برپا شد، نمونههایی از همین تعلیقها است. تمهیداتی مثل نورانی کردن سر قدیس نیز از دیگر شیوهها است که البته در عمل به علت ناهمگونی شمایل بصری در فضای رئال، بیشتر جواب معکوس میدهد.
۳- همان طور که در بالا آمد، منبع اقتباس اغلب فیلمهای خارجی در برداشت از زندگی بزرگان دین، تورات است که به شدت بافتی داستانی دارد و کار را برای اقتباس کننده هموار ساخته است. در جوامع اسلامی قاعدتا مهمترین منبع برای این نوع فیلمها قرآن است. در قرآن، اغلب روایتهای مربوط به زندگی اولیاء، قالبی گسسته دارد و هرگز همچون یک قطعه روایی داستانی نمیتوان بدان نگریست و شاید تنها روایت معدود در این باب، حکایت حضرت یوسف در سوره یوسف باشد که آن نیز تنها از جنبه تقدم و تأخر ماجراها قالب داستانی دارد و از حیث سببیت و گسترش و سایر جنبههای فنی داستان، قصه محسوب نمیشود. شیوه منحصر به فرد روایات قرآنی، نیاز به تأمل و تدبر فراوان دارد برای اینکه بتوان سرگذشتی را از دلش استخراج کرد و به زبان سینما، تبدیل به قصهاش ساخت. بسیاری از فیلمسازانی که سراغ اقتباس از حکایت بزرگان دین رفتهاند، هم به دلیل ناآشنایی و عدم تسلط به گفتمان قرآنی و هم به خاطر ترکیب ناهمساز قرآن با روایات بنی اسرائیلی و عهد عتیقی، کارشان بیشتر به یک معجون شبیه بوده است تا روایتی ملموس و سرراست ار تاریخ انبیاء.
۴- در فیلمهای تاریخی/مذهبی ما، غلبه با کلام است تا کنش. پیامبران و اولیاء چنان وانموده شدهاند که گویی از صبح تا شام کاری جز نصیحت کردن اطرافیان نداشتهاند. این نکته البته در ادبیات ما هم به چشم میخورد: «روزی فلان کس خدمت امام رسید و چنین گفت و چنان شنید...» کثرت این فضا در متون ما، چنان است که فیلمهای اقتباس یافته از همان متون هم بیش از آنکه به یک روایت به هم پیوسته شباهت داشته باشد، به جنگی از مجموعه حکایات مانند است که آدمها در آن دائما در حال حرف زدن هستند. این ویژگی تناسبی با استانداردهای سینمایی ندارد و برای تماشاگر دافعه برانگیز است. مشکل اساسی سینماگران ما، آن است که در انتخاب گزینههای تاریخی از زندگی این بزرگان، هنرمندانه عمل نمیکنند و بیشتر به همان جنبههای ارشادی اکتفا میکنند. حتی فیلمی مثل ملک سلیمان هم که ظاهری اکشن دارد و پر از صحنههای جنگی بین انسانها و اجنه است، از آنجا که ماهیت گزینههایش گفتاری است تا عینی و جنبههای فیزیکیاش عاری از پایههای ارگانیک است، عملا فیلمی کسالت بار و فاقد پویایی است. به عبارت دیگر، فیلمسازان ما در برگردان زندگی اولیاء الله به سینما، سینمایی نمیاندیشند و از ریتم و روایت و عمق غافلند. در حالی که در همان محمد رسول الله، با اینکه قطعات بسیار زیادی از زندگی پیامبر اسلام در دسترس بوده است، فیلم نامه نویس صرفا سراغ آن گزینهها رفته است که در بافت داستانی ژانر مورد نظرش کارکرد داشته باشند و بقیه را کنار گذاشته است. فیلمسازان ما هنر کنار گذاشتن را بلد نیستند.
طبعا به این جهات میتوان موارد دیگری را افزود و در موردشان دامنه بحث را گسترش داد. اما شاید مهمترین اولویت برای آن دسته از سینماگران ما که در پی اقتباس از سرگذشت بزرگان دین هستند، شناخت بیشتر خود سینما است. قطعا در این فضا، مطالعه و درک زندگی و شخصیت اولیای خدا از لوازم اساسی کار است، اما شرط مقدماتی آن، تسلط بر ابزار بیانی این حوزه است. تا داستان و ریتم و شخصیتپردازی و موقعیت سازی و قطعه گزینی را بلد نباشیم، مقدسترین حوزهها در ساحت سینما، الکن خواهند بود.
نظر شما