با بهره گیری از کلام معصومین علیهم السلام استفاده ی بجا در بزنگاه های مهم تربیتی کودک از تبدیل حس حقارت به عقده ی حقارت راه مهمی را در مسیر جلوگیری از خودکامگی کودکان در بزرگسالی طی خواهیم نمود.

شاید یکی از کلیدی ترین مسائل تربیتی به ویژه در حوزه تربیت کودکان، توجه به موقع به اصل "تغافل" باشد. تغافل در نقطه مقابل غفلت بوده و هرچقدر انسان هوشیار باشد و با مطالعه، شناخت بهتر و بیشتر جهان خود را از غفلت وارهاند، در حیطه ی سعادت جلو تر بوده و در حقیقت گامی به سوی جلو برداشته است، اما تغافل درست، بر عکس غفلت و از مزایای دور اندیشی و حفظ حرمت و البته ابزار مهمی در دست تریبت کننده است، لیکن مشروط به آن که درست و در بزنگاه مورد استفاده قرار گیرد.

حضرت امیر المومنین علی علیه السلام در حدیثی می فرمایند: "ان العاقل نصفه احتمال و نصفه تغافل"، به این معنی که خردمندی دو موئلفه دارد، نیمی از آن صبر و بردباری و نیم دیگر آن تغافل است. اگر چیزی را ندانیم در حقیقت امر از آن غافلیم، اما در بسیاری از موارد علی رغم دانستن موضع خود را به ندانستن می زنیم، این دومی در حقیقت تغافل است. در تربیت فرزندانمان، از این کلید طلایی بهتر استفاده کنیم تا شخصیتش را حفظ نموده و با حفظ عزت نفس او و تکریم کرامت انسانیش، خطای پیش آمده را برای تجربه اندوزی و انعکاس مثبت در مسیر زندگی برایش تداعی کنیم. و حتی اگر اشتباه هم کرد، در خفا به او تذکر داده، و چه بسا بهتر است بعدا از خودش نیز برای رفع مشکل و جبران آن خطا "مشورت" بگیریم.

راهنمایی کودک پس از ارتکاب اشتباه با چنین رویکردی ضمن ارتقای حس خود باوری در او، عملا پایه های نابودگر باورهای حقارتی را در او سست نموده و از لذت "خودکامگی" در آینده او را مبری می کند. نهاد خانواده که اولین پدیده ی اجتماعی کودک است، مهمترین نقش تعیین کننده در سعادت و شقاوت کودک را بر عهده دارد. لذا تاسی به فرمایشات معصومین در این حوزه که البته روانشناسان و جامعه شناسان نوین نیز با زبانی دیگر آنها را مورد تصدیق قرار داده اند، یکی را کارگشا ترین و موثر ترین راهکارهای تربیتی برای رشد و نمو ایده آل کودک خواهد بود. استفاده از این روش و درک شرایط برای اعمال تغافل، عملا والدین را از نقطه "تقابل" با کودک دور نموده و از ایجاد حس "مچ گیری" در او جلوگیری به عمل می آورد.

در متد روانشناختی فردی و "تئوری آدلر" و از زاویه دید "مانس اشپربر" (روان شناس اتریشی) احساس حقارت یکی از نخستین جاذبه های است که انسان از بدو تولد با آن روبروست، منشاء این احساس، ناتوانی اولیه انسان و در مرحله بعد نقص های جسمانی، تحقیرها، تمسخرها و برخوردهایی است که نخست در خانواده و سپس در جمع دوستان و نظام مدرسه و ... تجربه می کند. تقریبا تمام این سیر کاملا طبیعی است، اما آنچه در این فرآیند نابهنجار و غیر طبیعی محسوب می شود، تبدیل این احساس به "عقده ی حقارت" است، بدین معنا که فرد برای رفع این نواقص و ضعفها و کاهش این احساس حقارت، به جستجوی جبران ناتوانی ها و نقص ها برخواهد آمد، حال چنانچه راه های سالم و سازنده به او نمایانده شود، یا برایش مهیا گردد، فرد در مسیر درست برای رفع نواقص قدم برداشته و احساس حقارت را به "حس توفق" تبدیل می نماید. اما اگر چنین راه هایی به او نشان داده نشده و یا برایش مهیا نگردد، احساس حقارت به عقده ی حقارت تبدیل شده و اینجاست که فرد برای جبران آن به هر وسیله ای متوسل می شود که البته در اکثر موارد این راه های ناسالم و بعضا ضد اجتماعی است. مقوله ی بزه کاری، رفتارهای پرخاشگرایانه ی ضد اجتماعی و سوء استفاده از موقعیت و قدرت شخصی به هنگام برخورداری از آن نیز از همین آبشخور سرچشمه می گیرد.

حال خطر عدم استفاده از تغافل که البته نیمی از قدرت تعقل بشر است، خود یکی از موثرترین روشهای تربیتی بویژه در دوران کودکی و در بزنگاه فشار ناتوانایی ها بر وی است.اینجاست که موئلفه های اساسی تربیت از سوی والدین چنان رخ نمایی می کند که حتی بر مسند نشستگان انواع اندیش های متضاد و متنافر تربیتی نیز بر آن صحه گذاشته اند.  

 

بررسی روانشناختی خودکامگی - مانس اشپربر- ترجمه دکتر علی صاحبی

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 630810

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
5 + 0 =