۵ نفر
۲۳ آذر ۱۳۸۹ - ۰۲:۴۱

نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله کمان جبهه دوست رها شد و خود را به عرصه نبرد رساند. جز علی، هیچکس، نه از جبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمی‌دانست که این نوجوان نقاب بر چهره کیست...معاویه به ابوشعثا گفت: برو و کار این سوار را بساز... ابوشعثا گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار می‌دانند، دون شان من است جنگ تن به تن با این یکه سوار.

به گزارش خبرآنلاین، چاپ دوم کتاب «سقای آب و ادب» نوشته سید مهدی شجاعی که انتشارات نیستان آن را منتشر کرده وارد بازار نشر شد.

این کتاب شامل 10 فصل «عباس علی، عباس ام البنین، عباس عباس، عباس سکینه، عباس مواسات، عباس زینب، عباس ادب، عباس حسین، عباس فرشتگان، عباس فاطمه» است که در هر فصل رفت و برگشت روایی متعدد و متنوعی دیده می‌شود و در حرکتی سیال راویان جای به هم می‌دهند و شکست‌ها به سرعت خوانش می‌افزاید و زوایایی جدید از مفهوم را روشن می‌کند.

خبرآنلاین بخش‌هایی از فصل «عباس علی(ع)» را برای کاربران خود منتشر می‌کند:

شریعه فرات، پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر... سوار تشنه لب، لحظه به لحظه به آب نزدیکتر می‌شود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین بر لب. لبخند، لب‌های ترک خورده‌اش را به خون می‌نشاند.
اسب در زیر پایش، به عقابی می‌ماند که مماس با زمین پرواز می‌کند. آنقدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب، بیروت کشد، سرانگشتانش، خراش بر چهره زمین می‌اندازد.

وقتی که تو بر اسب سوار می‌شوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان.
چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهره درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قالب گرفته است.
ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش می‌کاهد این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می‌زداید و با ظهورش روشنایی روز را کمرنگ می‌کند!؟
چیزی به آب نمانده است برق آب در چشم‌های اسب و سوار می‌درخشد. هوای مرطوب در شامه تفتیده‌اش می‌پیچد و به او جان و توان تازه می‌بخشد. سوار دمی به عقب برمی‌گردد و کشته‌های خویش را مرور می‌کند.

همه این جنازه‌ها که اکنون در سایه سار نخل‌ها خفته‌اند، تا لحظاتی پیش ایستاده بوده‌اند و سدی شکست ناپذیر می‌نموده‌اند. فقط چهار هزار نفر، مامور نگهبانی از شریعه بوده‌اند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود. فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمی‌گذارند.

باور دشمن بر این بوده است که نه از آب، که از حیات خویش نگهبانی می‌کند. اکنون همه آن چهار هزار، یا کشته اویند یا گریخته از هجوم خشم او. اما آنها که گریخته‌اند بازخواهند گشت. یاران خویش را به کمک خواهند خواست و بازخواهند گشت حتی پیاده‌ها بر این اسب‌های سرگشته و بی صاحب خواهند نشست و هجوم و محاصره را از سر خواهند گرفت.

اکنون این صدای نرم تلاقی پاهای اسب با زمین مرطوب. و اینک این صدای پای اسب و آب. و اینک این آب. این مشک خالی و آب. این سوار تشنه لب و آب.

اما کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزه‌دار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آنکه آب در دلش تکان بخورد؟! این، عباس علی است، عباس، فرزند علی بن ابیطالب(ع).
«تو را برای همین روز می‌خواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به این جهاد، بر دست‌ها و بازوان تو بوسه می‌زدم و سر انگشتانت را به آب دیده می‌شستم. باغبان اگر در آینه نهال، شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند که باغبان نیست.»

در صفین، نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله کمان جبهه دوست رها شد و خود را به عرصه نبرد رساند. جز علی، هیچکس، نه از جبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمی‌دانست که این نوجوان نقاب بر چهره کیست. آنان که از چشم، سن و سال را می‌سنجیدند، گفتند که بین دوازده تا چهارده سال. آنان که از هیکل و جثه، پی به سن و سال می‌بردند، گفتند که حدود هفده سال. آنان که از چستی و چابکی حرکات، حدود عمر را حدس می‌زدند، گفتند: قریب بیست سال.

آن نوجوان نقاب زده که همه را به اشتباه انداخته بود، چون جنگجویان کهنه کار، به دور میدان چرخ می‌خورد و مبارز می‌طلبید. چستی و چالاکی نوجوان، حکمی می کرد و شهامت و صلابتش، حکمی دیگر. چرخش تند و تیز شمشیر در دستهایش حکمی داشت و نگاه عمیق و نافذش حکمی دیگر.

و این بود که هیچکس از جبهه مخالف، پا پیش نمی‌گذاشت. معاویه به ابوشعثا گفت: برو و کار این سوار را بساز.

ابوشعثا گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار می‌دانند، دون شان من است جنگ تن به تن با این یکه سوار. اما یکی از پسران هفتگانه‌ام را می‌فرستم تا سرش را برایت بیاورد. جوان ابوشعثا در دم با شمشیر آن نوجوان به دو نیم شد و آه از نهاد ابوشعثا برخاست دومین فرزند را به خونخواهی اولی فرستاد. دومی نیز بی آنکه مجال جنگیدن پیدا کند، جنازه‌اش در کنار جنازه برادر قرار گرفت.
و جوان سوم و چهارم و پنجم ...

در جبهه دوست، لحظه به لحظه غریو شگفتی و شادی اوج می‌گرفت و در جبهه دشمن، سکوت و حیرت و بهت و مصیبت لحظه به لحظه سنگین تر می‌شد. و وقتی ششمین و هفتمین جوان ابوشعثا هم به خاک و خون غلتیدند، از جبهه دشمن نیز، وای تحسین، ناخودآگاه به هوا برخاست.

و این آنچنان خشم و غیرت ابوشعثا را به جوش آورد که به معاویه گفت: تکه تکه اش می‌کنم و به اندازه داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ می‌نشانم.

و از جا کنده شد و با چشمانی خون گرفته و توانی صد چندان، خود را به عرصه نبرد رساند. دست سوار اما انگاره تازه، گرم شده بود چون شیری که روباه را به بازی می‌گیرد، ابوشعثا را لحظاتی به تلاطم و تکاپو واداشت و در لحظه و آنی که هیچکس نفهمید چه آنی، سر ابوشعثا را پیش پای اسبش انداخت و بدن خونینش را بر خاک نشاند.

وحشت بر چهره و سراپای دشمن نشست آنچنانکه هر چه نوجوان در میدان چرخ خورد و مبارز طلبید، هیچکس به میدان نیامد و آنچنانکه حتی هیچکس جرات جمع کردن جنازه‌های آل ابوشعثا را به خود راه نداد.
و نوجوان، فاتح و شکوهمند به قلب جبهه دوست بازگشت و آن زمان که علی، او را در آغوش گرفت و نقاب از چهره‌اش برداشت تا عرق از پیشانی اش بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این، عباس علی است، ماه بنی هاشم که هنوز پا به سال سیزده نگذاشته است و هنوز مو بر چهره‌اش نروییده است.

این عباس علی است. خسته، گرسنه، تشنه، داغدیده و مصیبت زده. داغ هایی که هر کدام به تنهایی برای از پا درآوردن مردی کافی است؛ داغ سه برادر، داغ یک فرزند، داغ چندین برادرزاده و خواهرزاده و داغ چند ده عزیز و همدل و همراه.
نه خستگی، نه تشنگی، نه گرسنگی، نه این همه داغ، هیچکدام تاب از کف عباس نربوده و توان عباس را نفرسوده، اما دیدن تشنگی حسین(ع) و بچه‌های حسین، طاقتش را سوزانده و او را راهی شریعه کرده است.

و اکنون این اوست و آبی که تا زانوان او و شکم اسب، بالا آمده. اکنون این اوست و آب و مشک خالی و بچه های حسین(ع). اکنون این اوست و لب‌هایی که از تشنگی ترک خورده. اکنون این اوست و تنی که از تشنگی ناتوان شده.
اکنون این اوست و جگری که از تشنگی تاول زده. اکنون این اوست و هجوم لشگر عقل از هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب می‌کند: تو علمدار لشگر حسینی، باید استوار بمانی. تو محافظ بچه های حسینی، باید توان در بدن داشته باشی. تو تکیه گاه سپاه حسینی، نباید فرو بریزی.

وقتی به جرعه‌ای آب می‌توان توان هزارباره گرفت، چرا این توان را - نه از خودت که - از انجام رسالتت دریغ می‌کنی؟
تو یک عمر زیسته‌ای برای همین یک روز و اگر امروز نتوانی بجنگی و از محبوبت دفاع کنی، همه عمر را به باد داد‌ه‌ای...

بیست و پنج سال پیش بود، یا کمی بیشتر. علی(ع) در مسجد نشسته بود و گرد او یاران و دوستان و اصحاب، حلقه زده بودند. در این حال، پیرمردی بیابانی که محاسنی سپید و چهره‌ای آفتاب سوخته اما نمکین داشت به مسجد درآمد.
با لهجه‌ای شیرین به همه سلام کرد، حلقه جمع را شکافت، بر دست و روی علی بوسه زد و زانو به زانوی او نشست: «علی جان! خیلی دوستت دارم. دلیلش هم این است که این شمشیر عزیزم را آورده‌ام به تو هدیه کنم.»
علی خندید؛ ملیح و شیرین، آنچنانکه دندان‌های سپیدش نمایان شد.
«دلیل، دل توست عزیز دلم! اما این هدیه ارجمندت را به نشانه می‌پذیرم.»
پیرمرد عرب، خوشحال شد، دوباره دست و روی علی را بوسید و رفت.
فراوان داشت علی از این عاشقان بی‌نام و نشان. شمشیر را لحظاتی در دست چرخاند و نگاه داشت، انگار که منتظر خبری بود یا حادثه‌ای.
خبر، عباس(ع) بود که بلافاصله آمد. هفت یا هشت ساله اما زیبا، رعنا و بلند بالا، سلام و ادب کرد اما چشم از شمشیر برنداشت.
علی فرمود: عباس من! دوست داری این شمشیر را به تو هدیه کنم؟
عباس خندید. آرزوی دلش بود که بر زبان پدر جاری شده بود.
«بله، پدر جان! قربان دست و دلتان.»
علی فرمود: بیا جلو نور چشمم!
عباس پیش آمد. علی از جا بلند شد، شمشیر را با وسواسی لطف آمیز بر کمر او بست، او را در آغوش گرفت، بوسید و گریه کرد: «این به ودیعت برای کربلا.»

فضای اطراف شریعه ملتهب شده است صدای پا و شیهه اسب‌ها و صدای عبور سوارها از لابلای نخل‌ها، نشان از تجهیز و بازسازی سپاه دشمن دارد.

14

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 115842

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
7 + 7 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 25
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • بدون نام IR ۰۵:۰۳ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    4 0
    یا ابولفضل یا حسین خدایا شکرت
  • بدون نام IR ۰۵:۰۷ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    6 0
    نفرين ابدي خدا بر دشمنانش.بسيار تاثير گذار بود
  • AHMAD IR ۰۵:۱۴ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    8 1
    عباس(ع) یعنی اوج گذشت ًیعنی اوج شجاعتً یعنی قله همه خوبی ها. ما نمیتوانیم مثل او باشیم.ولی میتوانیم به اخلاقیات او نزدیک شویم. ظلم ستیز باشیم .........
  • بدون نام IR ۰۵:۴۱ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    5 0
    سیعلمو الذین ظلموا ، ای منقلب ینقلبون السلام علیک یا اباالفضل العباس یا باب مردانگی و فتوت و این زیباترین معجزه کربلا ، جان عالمی به فدای حسین و فرزندان حسین و یاران و اصحاب حسین و تو که در وصف نمی آیی.
  • masood IR ۰۵:۵۷ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    6 9
    شما در اواسط متن می گویید عباس علی 13 ساله بوده است . اما در انتهای متن روایتی را از علی (ع) میگویید که مربوط به 25 سال پیش است ایا عباس که در کربلا 13 ساله بوده است 25 سال قبل در مسجد کنار علی (ع)چه می کرده است . ممنون می شوم که مرا از این شک رهایی دهید. با تشکر از سایت خوبتون
  • بدون نام IR ۰۶:۱۴ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    5 0
    ماشاالله به قمر بنی هاشم علیه السلام.
  • بدون نام IR ۰۶:۲۶ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    4 0
    عاشقان بینام و بینشان حضرت مهدی علیه السلام الان هم امدند.
  • ه کریمی IR ۰۶:۳۴ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    2 0
    قطعه تاریخی بسیار خوب وآموزنده بود متشکرم
  • بدون نام IR ۰۷:۱۵ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    2 0
    سلام خدا بر حسين سلام خدا بر علي بن حسين سلام خدا بر اصحاب حسين سلام خدا بر برادر و علمدار حسين. عباس، اباالفضل، واژگاني که با شنيدنشان، بي اختيار اشک بر ديده جاري و جوانمردي و وفاداري در خاطر معنا مي يابد.
  • فرحناز قهقرایی IR ۰۷:۱۶ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    3 0
    یاابوالفضل(علیه السلام )عزت وسلامتی این نویسنده عزیز راکه باقلمش فرزندان مراباکربلاآشنانمودازحضرتت مسئلت دارم کتابهای ایشان درسفر کربلاازدست فرزندانم زمین گذاشته نمی شد.
  • رضا IR ۰۷:۱۸ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    0 0
    اي عباس زهرا جان عالمي به فداي ادب تو
  • هادی IR ۰۷:۲۵ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    0 0
    با درود به امام حسین(ع) و یارانش با سلام به سردار رشید و بی مثل اسلام عباس بن علی(ع) عباس جان جانم به فدات
  • بهمن IR ۱۰:۳۵ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    1 0
    السلام وعلیک یاباب الحوائج یاقمرماه بنی هاشم جان هر شیعه به فدای دستهای بریده وچشم تیرخورده ات الهم العن اباسفیان وال ابی سفیان وال مرجانه وال زیادوعمربن سعدوشمرملعون الی یوم القیمه
  • یک فرد نیکوکار IR ۱۷:۱۹ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    4 0
    آقا درست بخون مطلبو...گفته در جنگ صفین 13 ساله بوده نه در کربلا عزیزم...نیازی نیست کسی شک شما را برطرف کند...دقیق بخونین لطفا...
  • فرهاد IR ۱۹:۳۵ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    1 0
    زنده باشی سید مهدی عزیز...جانمان را صفا دادی...خدا عزتت بدهد و دلت را روشن کند و نسیم رحمت بر جاتنت بریزد...قلمت آباد ای مرد...به فدای لب تشنه و ادب بی بدیل ابالفضل(ع)
  • سعید IR ۲۱:۱۱ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۳
    1 0
    جان عالم فدایت یا عباس(ع)
  • مهران IR ۱۱:۰۶ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۴
    3 0
    کاش قسمتم کنی تا از نزدیک بر ادب و وفایت بگریم یا عباس بن علی
  • بدون نام IR ۱۲:۵۸ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۴
    0 0
    یا حضرت عباس خودت بهتر میدونی که در همین سایت خبرآنلاین خائنان و چاپلوسان و ....فراوانند که ابن زیاد پیش آنها باید درس پس بدهد.قربان اسمت و قربان لب تشنه ات.کاش قدرتی داشتم تا نام زیبایت را از این صفحه پاک میکردم.
  • بدون نام IR ۱۵:۳۰ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۴
    0 0
    زنده باد خبرآنلاین که دلمون رو برد به کربلا...و زنده باد سید مهدی شجاعی...خدا خیرتون بده...اجرتون با اباعبدالله...
  • بدون نام IR ۱۹:۴۶ - ۱۳۸۹/۰۹/۲۷
    0 0
    ازخداتظلم خواهی بر درگاهت را طلب دارم.ناامیدم نکن یاقمربنی هاشم.
  • بدون نام IR ۲۰:۱۱ - ۱۳۸۹/۰۹/۳۰
    0 0
    و این گونه است ادب فرزند مادری که به عنوان کنیز برای فرزندان زهرا خدمت می کرد و افتخاری بس بزرگ برای او بود
  • زهرا IR ۱۲:۰۲ - ۱۳۸۹/۱۰/۰۲
    6 0
    خدایابه حق ابوالفضل پسرم راشفا بده.
  • بدون نام IR ۰۶:۵۶ - ۱۳۸۹/۱۰/۲۴
    3 0
    زنده باد سد مهدي شجاعي؛ياعلي.
  • salman IR ۱۹:۰۳ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۸
    2 0
    tamome alam midone sakhtie in bare ghamo,daghe baradar bekhoda mishkane poshte adamo.ya hossein
  • حسین IR ۱۵:۴۷ - ۱۳۹۱/۰۹/۰۲
    2 0
    ممنون و متشکر زیبا بود و حماسی حماسه ای که خلق از وصفش ناتوان است