۰ نفر
۱۱ مرداد ۱۳۹۰ - ۱۷:۳۱

اخبار 20:30 روز یک شنبه 9 مرداد، دو خبر متفاوت داشت، از آن خبرهایی که در رسانه های ما، که مدام از خشونت، نفرت و ... سخن می گویند، هر چند گاه یک بار اتفاق می افتد. هر دو خبر، دل من - و هزاران بیننده- را، تکان داد؛ با خود به پرواز برد، به ملکوتی که نه در آسمان هاست بلکه در همین زمین دور و بر ماست.

 


خبر اول: مربوط به «آمنه بهرامی» بود، از او زیادتر شنیده ایم، اما با او چقدر همدلی کرده ایم؟! دختری که قربانی خودخواهی و نفرت شد، اما در پایانه راه، تسلیم انتقام و تنفر نگشت. او 9 سال است با جهان تاریک بیرون و زخم درون زندگی می کند، اما هم چنان نوری در جانش زنده و تابنده است که می تواند دنیا را در مهر و نه در کینه و غیظ ببیند. درباره ی او گفته اند و نگاشته اند. مقالات، مصاحبه ها و حتی کتابی به نام «چشم در برابر چشم » ، به زبان آلمانی و در دویست و پنجاه صفحه ، و ... . اما هیچ گفته و نوشته ای نمی توانست این پایانه ی بی نظیر را رقم زند! وبدین گونه او سیرت زیبایش، جاودانه ماند هر چند صورت جمیل اش در محاق قرار گرفت. این رخداد را از زوایای گوناگون می توان نگریست و از جمله، قدرت شبه بی نهایت آدمی در کنترل عواطف و احساسات، این که شاید نتوان هیچ کس را در جبر عاطفی دید. چه این که هر آدمی می تواند مهار کننده خویشتن باشد و به بهانه عصبانیت و خشم، ابزار خشونت را به کار نگیرد و به انتقام رو نیاورد. اگر یک روز را با آمنه بهرامی همدلی کنیم، در می یابیم که چقدر کنترل انتقام در چونان شرایطی سخت و دشوار است. دخترکی در جوانی و زیبایی، اسیر حادثه ای می شود که نه تنها یک حس کلیدی را از او باز می گیرد بلکه او را با زخم و جراحت و ... وامی نهد. تک تک ذره های وجود چون او، سرشار از کینه و انتقام است و او با این حس، نه یک لحظه و یک ساعت که حدود 9 سال بسر برده است، با آن خوابیده و با آن بیدار شده است. اما در آخرین لحظه می تواند مهار بر این کینه و خشم 9 ساله زند و از دریچه مهر به هستی و انسان بنگرد!


خبر دوم: دوربین 20:30 سرک به خانواده ای کشاند که فرزند نمی آورند و از شیرخوارگاه آمنه کودکی را به فرزندی قبول می کنند. گویا در حدود یک ماهگی. کودک در سنین یک سال و اندی بوده است که پدر و مادر از معلولیت ذهنی فرزند مطلع می شوند، آنان بسادگی می توانستند کودک را به سازمان بهزیستی بازگردانند - وصد البته کسی بر آنان خرده نمی گرفت - آما چونان نکردند، و اکنون با آن کودک معلول (که اکنون پسر جوان 20 ساله ای می نمود) بسر می برند و از او نگهداری می کنند. پدر و مادر در خانه کوچک اجاره ای (در نازی آباد تهران) شاکر نعمت خداوند و سرشار از مهر به فرزند خوانده معلول شان، می زیستند و جوان در ویلچر ، نه به درستی حرف می زند، نه چندان حرکتی از خود نشان می دهد. اما در واژگان پدر و مادر خوانده آن کودک 20 ساله پیش (و جوان امروز) شکر خداوند و مهر به فرزند خوانده تلولو داشت، چونان ستارگان درخشنده در آسمان شب!
سیمای نجیب و پر مهر آن دو، اشک را به پهنای صورت هر بیننده ای می آورد، این که چگونه می توان در چنین دنیای پر حساب و کتاب، این گونه بی آلایش و بی توقع، مهر و محبت را ارزانی کودک معلول شیرخوارگاهی داشت، در روزگاری که پدران و مادران تحمل فرزندان استثنایی خویش را ندارند و فرزندان، پدران و مادران کهنسال و ناتوان خویش را به سرای سالمندان می فرستند؛ آری، در چونان روزگار سخت و تلخ، هنوز نفس هایی وجود دارد که از آن مهر می بارد و در مزرعه وجودشان، شمیم رحمت رحمانی را می توان بویید و چشید.
در این ماه مهر و مهربانی، از این دریچه های پر محبت، دنیای بهتری را می توان به تماشا نشست. آری، هنوز خداوند، به فرشتگانش می نازد که آدم را آفرید.

 

 

کد خبر 165738

خدمات گردشگری

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 + 0 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • دختری تنها IR ۱۸:۴۸ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۱
    0 0
    اون پسری که گریه میکرد از بلایی که سر آمنه آورده بود ،پشیمون نیست آمنه اشتباه کرد اونو بخشید. بالاخره یه دفعه باید یکی قصاص بشه تا اسید پاشی اتفاق نیفته.اسید پاشها همیشه خوشحالند.
  • هموطن IR ۲۲:۳۰ - ۱۳۹۰/۰۵/۱۱
    0 0
    میدانید علتش چیست؟ ایمان و یقین به خداوند ایمان و یقینی واقعی نه تظاهر!!!

آخرین اخبار

پربیننده‌ترین