۰ نفر
۱۵ آبان ۱۳۹۰ - ۲۲:۲۳

برای جلوگیری از رواج عرفانهای کاذب باید زمینه های فکری و اجتماعی و سیاسی آن را شناخت و درست تصمیم گرفت... پیش از آن که دیر شود و آثار نامطلوب خود را برجای بگذارد.

می گویند هر بار که خشونت در نقطه ای بالا می گیرد، بعد از آن گرایش به تصوف و عرفان بیشتر و بیشتر می شود. در این باره مثال مغولان و حملات آنان را می زنند. وقتی این حملات شدت گرفت و هزاران هزار نفر کشته شدند و شهرها و روستاهای آباد ایران ویران شد تصوف در میان ایرانیان رواج یافت و هرچه آدم بدرد بخور بود به کنج خانقاه خزید. مساجد از بین رفتند و خانقاه ها سر برآوردند و تنبلی و رخوت و سستی و لاقیدی جای خود را به تلاش و کوشش و تکاپو داد، چون امیدی باقی نمانده بود.
این که گسترش تصوف در ایران حوالی حمله مغول صورت گرفته تردیدی نیست. در این هم که این ماجرا تأثیر در خانه نشینی نخبگان و دلسوختگان داشته نباید چندان تردید کرد. اما این که چه رابطه ای میان اینها وجود دارد، باید مورد تامل قرار گیرد و به عنوان یک عبرت مورد استفاده واقع شود.
ظاهرا داستان ساده است. وقتی خشونت فراگیر می شود و به اسم یاسا یا هر چیز دیگری ظلم و ستم  گسترش می یابد، اندیشه هایی که سیاست را خبیث دانسته و آن را ویژه ظالمان و زورگویان می داند تقویت می شود. ماجرای تصوف در شعرهای حافظ، تقویت مفاهیم صوفیانه مانند جبر و تقدیر، رفتن سراغ سرخوشی و مستی همراه با دوری از مردم آزاری و کبر و نخوت و سلطنت، یکباره آدمی را این چنین تربیت و تحریک می کند که بهتر است برای دوری از خونریزی، کنج خانقاه برویم و در آنجا در حالت مستی عارفانه، احکام و قوانین ظالمانه را دور بریزیم.
این که مولوی سر از حمله مغول سالم به در می برد و با ایجاد خانقاهی جدید یک سره تفکر مولویه اش عالمی را فرا می گیرد، و این که حافظ که البته زیبا شعر می گوید تفکرش با این مؤلفه های صوفیانه این قدر گسترش می یابد، این که صوفیانی چون علاءالدوله سمنانی و خواجه محمد پارسا و صفی الدین اردبیلی در قرن هشتم می توانند هزاران هزار مرید در هر نقطه از دنیای مغول و تیمور زده جمع کنند، همه اینها باید به گونه ای در شرایط سیاسی آن دوره نهفته باشد. در این دوره، حتی سیاست هم صوفی زده است و سربداران هم از سران متصوفه.
این درس را برای چه مورد تأکید قرار می دهیم؟ تأکید برای این است که دریابیم چرا عرفان های به قول معروف کاذب این قدر رواج می یابد؟ مردم به چه چیزی امید بسته بودند که ممکن است امید آنها ناامید شده باشد و سراغ این قبیل تفکرات بروند؟ چرا باید شریعت و احکام دینی که می توانند الهام بخش زندگی آرام و اخلاقی و صلح و ثبات و صمیمیت باشند چندان متهم به خشونت بشوند که مردم ترجیح دهند که تصوف آن هم نوع کاذب آن را جایگزین آن کنند؟ این روزها که سی دی های مستانه رواج یافته، جز به این دلیل است که در آن ها تبلیغ می شود که در میخانه، دشنه و دشمنی وجود ندارد؟‌ سلطنت و شاهی در کار نیست ؟‌ هیچ شاهی به جز ساقی وجود ندارد؟ ودر آنجا دشمن تو هم به جای دشنه، ساغری در دست دارد و دعوت به دوستی می کند؟ خون مردم در آنجا چنین و چنان است و تخت سلطنت دوش مردم نیست؟
البته و صد البته دستگاه قضا و اجرای حدود و تامین امنیت چیزهایی نیست که مردم ضرورتشان را نفهمند. آنها در می یابند که دزد معرکه را باید گرفت و حبس کرد، یاغی را باید سرکوب نمود و... اما این حس عمومی که تصور کنند دنیای سیاست چنان و چندان به دروغگویی و فساد آلوده شده است که یکی فساد می کند اما برخوردش با دیگری می شود، یا بیش از حد معین، روشهای تنبیهی به کار بسته می شود ... یا در کنار اجرای شریعت، هیچ روی خوشی نشان داده نمی شود و خطابات همه اش با کلمات غیر دوستانه صورت می گیرد یا از ابزارهای حیله و نیرنگ استفاده می شود و بسیاری از چیزهای دیگر.. اگر حس عمومی این تشخیص را داد، به سراغ راه های دیگر می رود که این روزها تجربه عرفان های کاذب جایگزین خوبی برای آنهاست. زمان شاه، مردم با زده شدن از آن اوضاع به سراغ اجرای شریعت آمدند، اما اگر از این سرخورده شدند، به دوره شاه و قوانین نیم بند و بی ربط و مناسبات ستمگرانه آن که باز نمی گردند، در عوض به سراغ فضاهای دیگری می روند که تصور می کنند آرام است. یا به اعماق تاریخ گذشته می روند که از آن هم چندان سر در نمی آورند و به درستی آن را نمی شناسند و فقط برای گریز از وضعیت موجود به آن سوی می روند یا به عرفان های کاذب و گزاره های عجیب و غریب اما دوستانه می روند آن که حتی اگر در شعار هم شده همه چیز را اجازه می دهد، ظهور هر نوع عقیده ای را آزاد می شمرد و همه چیز را در قالب مستی و مستانه تاویل می کند.
نتیجه چه می شود؟‌ رواج اندیشه های صوفیانه کاذب همان بلایی را سر مردم در می آورد که حمله مغول. یکی با شمشیر تمدن اسلامی را نابود کرد دیگری با ایجاد رخوت و سستی. هر کدام به نوعی انگیزه کار و فعالیت را از میان می برند. هر کدام به نوعی به قول امروزی ها مانع توسعه می شوند.
پاسخش چیست؟ ترویج عملی اخلاق در کنار شریعت. این که برخی حکومت شریعتانه را منکر شده و منادی تفکر مولانا شده اند، برای این است که حس می کنند شریعت خشن برخورد می کند و لحن دوستانه ندارد. اگر حکومت کاری کند که اخلاق در کنار شریعت باشد، اگر کاری کند که مردم او را از خود بدانند، اگر کاری کند که بفهمند به آنان و فکرشان و رأی و باورشان احترام می گذارد، اگر بفهمند که صداقت در کار هست، اعتراف به خطا هست، تلاش برای تصحیح خطا هست و خیلی چیزهای دیگر، ... طبیعی است که این مردم، حس عمومی شان به ایشان خواهد گفت که با حکومت باشند، و تلاششان را مضاعف کنند و درک کنند که اگر حکومت اقدامی می کند حتما توجیهی معقول برای کارش دارد... در غیر این صورت، حتی اگر کار معقولی صورت گیرد، تأویل نامعقولی از آن خواهد شد و اگر این اتفاق بیفتد کار آن حکومت دشوار خواهد بود که دیگر هرچه تلاش کند، سودی ندارد و به قول آن شاعر بزرگ چو تیره شو مرد را روزگار/ همه آن کند کش نیاید بکار.

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 182437

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
2 + 1 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • mansour IR ۰۷:۴۶ - ۱۳۹۰/۰۸/۱۸
    0 0
    و لو کنت فضا غلیظ اللقلب لانفضوا من حولک سوره ی آل عمران را فهم نکرده ایم.