زینب کاظمخواه: مهدی ارگانی در سال 1332 در خرمشهر به دنیا آمد. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای اجتماعی و سیاسی او در محیط دانشگاه بود و پس از پیروزی وارد عرصههای فرهنگی شد. مهدی ارگانی با اینکه نابیناست در سال 1358 به عضویت شورای طرح و برنامه سیمای جمهوری اسلامی ایران درآمد و به عنوان مسئول واحد بررسی آثار ادبی کودکان و نوجوانان مشغول کار شد. همزمان مدیریت انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را به عهده گرفت. در سال 1359 مدیر صدای جمهوری اسلامی ایران شد و تا دو سال این سمت را به عهده داشت. در سال 1362 به عضویت شورای فرهنگی بنیاد فارابی و شورای تصویب فیلمنامة وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی درآمد در همین زمان مدیر شبکه دو سیمای جمهوری اسلامی شد. از دیگر سمتهای وی میتوان به مشاور ریاست سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، مدیرعاملی سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، معاونت امور اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران، مشاور فرهنگی هنری شهرداری تهران، مشاور وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی و عضو هیئت مدیره کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اشاره کرد. با او درباره آسیب شناسی وضعیت فرهنگی کشور و مدیریت آن به گفتگو نشستیم.
وضعیت فرهنگ در دو بخش فرهنگ عمومی و فرهنگ خاص کشور را چطور ارزیابی میکنید؟
فرهنگ را میتوان به دو گونه تعریف کرد. یکی فرهنگ عمومی که شامل تمام پدیدهها و رفتارهای اجتماعی میشود، دیگری فرهنگ خاص که شامل معارف بشری میگردد. از قبیل: علم، هنر، فلسفه و کلاً معارف بشر. همین قسم دوم را هم میتوان به دو دسته تقسیم کرد؛ تقسیمبندی که به کار مصاحبه ما میآید. دسته اول شامل علوم محض و تجربی مثل: ریاضیات، نجوم، فیزیک و... و دوسته دوم شامل علوم انسانی، فلسفه، هنر و ... فعلاً بحث درخصوص فرهنگ عمومی را کنار میگذاریم و سراغ فرهنگ به معنی خاص آن میرویم.
در بحث علوم محض و تجربی مناقشهای جدی وجود ندارد. به عنوان مثال نمیتوان گفت که قلب بیمار را یک مارکسیست جراح یک جور عمل میکند و یک جراح مسلمان به گونهای دیگر. ایدئولوژی و خط مشی سیاسی خیلی در این موارد دخالت ندارد ولی درخصوص فلسفه و هنر و علوم انسانی اینطور نیست. جهتگیری و آرزو و ایدئولوژی هنرمند در اثر هنریاش دخالت میکند و در جهانبینی فیلسوف و در تئوریهای جامعهشناسانه به همین ترتیب؛ البته با شدت و ضعف.
نکته دیگری که در مورد فرهنگ خاص در کشور ما و در دنیا باید به آن اشاره کرد این است که ما فرهنگ را گاهی با اخلاق اشتباه میگیریم. تنها چیزی که خوب و بد را تعیین میکند، اخلاق است. رفتار خوب و بد را اخلاق تعیین میکند و نه فرهنگی بودن یا نبودن آن رفتار. به خاطر همین اشتباه گرفتن فرهنگ با اخلاق، این روزها همه اصرار دارند بگویند ما فرهنگی هستیم. یکی از بهترین ویولونیستهای ما «سرپاس مختاری» پلیس جنایتکار دوره رضاخان بود.
نکته دیگری که درخصوص فرهنگ خاص، آن هم قسم دومش - یعنی علوم انسانی و فلسفه و مخصوصاً هنر - قابل ذکر است آن است که ارزیابی این رشتهها در جامعه به سادگی علوم محض نیست. از سوی دیگر آنهایی که در کشور ما مسئول ارزیابی این رشتهها هستند، یعنی مسئولان فرهنگی، چندان متخصص نیستند. پزشک نبودن کسی که پزشک نیست، به سرعت قابل تشخیص و به سرعت قابل اثبات است، ولی در مورد کسی که مدعی هنرشناسی است ولی در این خصوص دچار سوءتفاهم است، به سادگی قابل تشخیص نیست و اگر هم باشد به سادگی قابل اثبات نیست؛ آن هم در این بازار آشفته.
در کشور ما بعید نیست کسی تا حد وزارت فرهنگ و ارشاد پیش برود ولی هیچ نسبتی با فرهنگ و هنر نداشته باشد. یک مسئول فرهنگی میتواند کارشناس ادبیات داستانی نباشد، تفاوت بین سینمای بد و خوب را تشخیص ندهد، ولی باید آنقدر قدرت تشخیص داشته باشد که کارشناسان این حوزه را بیابد و از وجودشان استفاده کند. ولی مصیبت در آنجاست که این مسئول نشناسد و با اعتماد به نفس اظهار نظر فنیکند. مثلاً فاجعهای مثل فیلم «اخراجیها» که پس از اینکه ساخته شد، گفته شد که افق جدیدی را در سینمای دفاع مقدس باز کرده است، در حالی که ما سالها پیش به سبک جدید و ارجمندی در سینمای جنگ رسیدهایم. فیلمهایی از نوع اخراجیها نهتنها افق جدیدی در سینمای جنگ باز نکردهاند، بلکه افق روشنی که در دهه 60 سینمای کشور به آن رسیده بودیم را تیره و تار کرده است.
در کشور ما بعید نیست کسی تا حد وزارت فرهنگ و ارشاد پیش برود ولی هیچ نسبتی با فرهنگ و هنر نداشته باشد. یک مسئول فرهنگی میتواند کارشناس ادبیات داستانی نباشد، تفاوت بین سینمای بد و خوب را تشخیص ندهد، ولی باید آنقدر قدرت تشخیص داشته باشد که کارشناسان این حوزه را بیابد و از وجودشان استفاده کند. ولی مصیبت در آنجاست که این مسئول نشناسد و با اعتماد به نفس اظهار نظر فنیکند. مثلاً فاجعهای مثل فیلم «اخراجیها» که پس از اینکه ساخته شد، گفته شد که افق جدیدی را در سینمای دفاع مقدس باز کرده است، در حالی که ما سالها پیش به سبک جدید و ارجمندی در سینمای جنگ رسیدهایم. فیلمهایی از نوع اخراجیها نهتنها افق جدیدی در سینمای جنگ باز نکردهاند، بلکه افق روشنی که در دهه 60 سینمای کشور به آن رسیده بودیم را تیره و تار کرده است.
یک گرفتاری ما در مورد فرهنگ و هنر این است که به صرف اینکه کسی ابلاغی در جهت یک مدیریت فرهنگی دریافت میکند، خود را در آن حوزه صاحب نظر و رأی احساس میکند. این فکر را دستاندرکاران فرهنگ و هنر القا میکنند. اگر در این مصاحبه بتوانیم این را بیان کنیم که مأموریت فرهنگی به معنی صلاحیت فرهنگی نیست، قدم بزرگی برداشتهایم. من فکر میکنم غیر از مخاطب، سه دستاندرکار فرهنگ و هنر داریم؛ یکی مدیران فرهنگ و هنر کشور، دیگری هنرمندان و محققان و بخش دیگر رسانههای فرهنگی یا بخش فرهنگی رسانهها که باید اینها را آسیبشناسی کرد.
در مورد فرهنگ عمومی بخشی که به آداب و اخلاق مربوط است چه وضعیتی داریم؟
ارتباطات جهانی چیزی است که الان در دنیا هم مطرح است که همه میتوانند با هم آشنا شوند. قدرتهایی که امکان نفوذ فرهنگی دارند و یا رسانای قویتری در فرهنگ هستند بهتر میتوانند مشابهسازی کنند و جوامع را شبیه خود کنند و یا مورد تقلید واقع شوند. این امتزاج فرهنگی باعث شده است که اتفاقاتی را در همه دنیا و به ویژه در کشور خودمان ببینیم که وضعیت نامطلوبی از نظر فرهنگ عمومی اعم از اخلاق و هنجارهای اجتماعی شکل بگیرد.
امری که باید به صورت جدی به آن پرداخت این است آنها که قرار است این قضیه را مدیریت کنند و روی جامعه تأثیرگذار باشند، توانستهاند به وظیفه خود عمل کنند یا نه؟ همین وضعیت در اول انقلاب هم وجود داشت اما تفاهم و اعتماد بین اکثریت مردم بینظیر بود. وقتی شیری در جنگل نعره میکشد، تا چند ثانیه جنگل در سکوت محض فرو میرود. فریاد انقلاب در آغاز آنقدر رسا و مؤثر بود که تمام فریادهای غیر خود را تا سالها در داخل و مخصوصاً خارج از کشور خاموش کرد.
طبیعی است شعله هیچ انقلابی همواره بلند و سرکش باقینمیماند. باید دید بعد از آن شعله چه چیزی آب دیده شده است. ما خودمان را برای بعد از این مرحله آماده نکرده بودیم. اشتباهی که توسط ما و به خصوص رسانههای کشور در اینباره رخ داده است، این است که به جای این که برای جامعهمان برنامه فرهنگی داشته باشیم، نقشه فرهنگی کشیدیم. فرق برنامه با نقشه در این است که برنامه طرحی است که ظاهر و باطن آشکاری دارد و نقشه طرحی است که دو رو دارد و معمولاً از ظاهر آن برای مخفی کردن باطنش استفاده میکند، نقشه وقتی برملا شود، محکوم به شکست است ولی برنامه هرچه بیشتر تبیین شود، به موفقیت نزدیکتر میشود و در یک کلام برنامه صادقانه است و نقشه اینچنین نیست.
من که مدیر فرهنگی شدم، وزیر شدم، معلوم نیست که بهترین آدم باشم. شاید کسانی بهتر از من باشند. اگر با جامعه تعامل برقرار کنیم، کار درستی کردهایم. اگر میگوییم راست میگوییم، راست بگوییم. نگوییم که راست میگوییم و این کار را نکنیم. متأسفانه ما این کار را نکردهایم و به جای برنامه فرهنگی، نقشه فرهنگی داشتیم. غرب هم همین کار را با ملتاش انجام میدهد ولی قدری پیچیدهتر و هر جا لازم است این کار را میکند. ولی ما همین جور عمل به احتیاط میکنیم و به طور کلی مردم را نامحرم میدانیم. هرچه حکومتی میزان مطالب محرمانهاش کمتر باشد، مردمسالارتر است.
من از سال 57 در صداوسیما هستم، خیلی وقتها یک آدمی بود همین جوری براساس توهمات خودش میگفت که فلان چیز را به مردم نگوییم ولی هیچ دلیلی نداشت. مردم همان خبر را از BBC و رادیو آمریکا میشنیدند - به نظر من رسانههای ما 30 سال از BBC و رادیو آمریکا حمایت کردند - وقتی این اتفاق بیفتد، مردم خیلی چیزها را از ماهوارهها و تلویزیونهای خارجی میخواهند و آنها تبدیل به الگو میشوند. مسئولان ما و خودمان نتوانستهایم با عملمان جلب اعتماد کنیم. کمتر حکومتی مثل حکومت ما گفتاری است و این همه حرف میزند. غیر از رهبری لزومی ندارد رئیسجمهور و وزیر هم رهنمود دهند.
باید بدانیم دولتهای مردمسالار دولتهای خدمتگزار هستند، نه فرمانروا. تبدیل استبداد به دموکراسی یعنی تبدیل حکومتهای فرمانروا به خدماتی. علت مهم اینکه از لحاظ فرهنگ عمومی و هنجارها مشکل داریم، این است که یک نهاد خدماتی درست عمل نمیکند. اگر اینطور باشد، محال است پلیس به تو توهین کند. محال است که به ادارهای بروی و کارت را راه نیندازند. در چنین شرایطی جامعه دارای آرامش و نشاط میگردد ولی وقتی عکس عمل کنند و بدانی که هیچ امیدی نداری، بروی شهرداری کارت را درست انجام دهند، یا وقتی میگویند امسال ثبتنام مدارس دولتی مجانی است، امیدی نداری که مجانی باشد. اینجاست که حرفها با عمل فرق میکند و حقوق شهروندی رعایت نمیشود.
صبح یکی از روزها شاهد بودم ماشین پیکانی وسط خیابان خاموش شده بود و رانندهاش مشغول درست کردن آن بود، این راننده حتماً ندارد که با این ماشین میرود سرکار، برای تفریح که نیامده است، پلیس مملکت در بلندگو میگفت که لگنت را کنار بزن. از این موارد که به آدم توهین میشود کم نیستند. اینکه ربطی به دشمن ندارد. بله ما دشمن داریم ولی با همه که میتوانیم مهربان باشیم، حقوق یکدیگر را که میتوانیم رعایت کنیم. به مالزیاییها و ژاپنیها وحی نازل نمیشود که مؤدب باشند. وقتی آدم احساس آرامش و امنیت اقتصادی، حقوقی و اجتماعی کند و احساس کند که محال است که حقش خورده شود، باعث نشاطش میشود و باعث میشود که حکومت هر حرفی بزند مردم باور کنند.
امام(ره) وقتی با «آیندگان» مشکل پیدا کرد، گفت: من دیگر «آیندگان» نمیخوانم و مردم هم به پیروی از امامشان دیگر آن روزنامه را نخواندند. این دوستی بین مردم و حکومت باعث حل شدن مشکلات میشد، ما باید اعتماد بین مردم و حکومت را بازسازی کنیم و بنشینیم بشماریم که چه چیز اعتماد بین مردم و حکومت را سلب میکند.
به وضعیت اوایل انقلاب اشاره کردید که در آن زمان وضعیت فرهنگ عمومی و اخلاق چگونه بود، اگر مقایسه کنیم این دوره با آن دوره چه تفاوتهایی از نظر فرهنگی دارد، آن زمان فرهنگ عمومی بالاتری داشتیم؟
انقلاب آرزوها را شبیه هم میکند و محبت در میان افراد جامعه بیشتر میشود، ولی در شرایط فعلی چنین به نظر نمیرسد؛ علت اصلیاش هم بی اعتمادی است. اول ظاهر بیانمان با باطن رفتارمان تغییر کرد. اول انقلاب زشت بود که کاندیدای رئیسجمهوری سخنرانی کند و سخت بود که بگوید به من رأی بدهید اما الان ببینید که کاندیداها چه میکنند. به جناح خاصی کار ندارم. جریانات سیاسی مختلف در چیزهایی به یکدیگر شبیهند. مثلاً جریانهای مختلف سیاسی در اینکه از فرهنگ و مخصوصاً هنر استفاده ابزاری میکنند و شرط این استفاده را شناخت دقیق این دو پدیده نمیدانند به یکدیگر شبیهند. البته بعضی از چیزها به سنتهای قدیمی ما باز میگردد. مثلاً احترام به بزرگترها که در آن احترام کوچکترها به بزرگترها و یا اعتماد به برنامههای حکومت کم شده است، اگر چه ما ساده گیرتر شدهایم اما وضعیت فرهنگی بدتر شده است. زمانی ما فوتبال جامجهانی را پخش نمیکردیم. اما الان به گونهای پخش میکنیم که به تقدیس فوتبالیستها تبدیل شده است. باید این وضعیت را معلول دو علت دانست: یکی شرایط انقلاب و دیگری نبود مدیریت علمی و صحیح.
همیشه وقتی پای آسیب شناسی فرهنگی به میان می آید، بحث به سمت تهاجم فرهنگی می رود. به نظر شما دشمن در این میان چقدر مؤثر است و آیا درست است که نقش خودمان را در ضعفهای فرهنگیمان نادیده بگیریم؟
اعتقاد دارم که ما در دنیا دچار سقوط فرهنگی هستیم. مثلاً اگر موسیقی امروز را با موسیقی کلاسیک، فیلمهای مان را با گذشته مقایسه کنید، میبینید که اصلاً قابل مقایسه نیستند. از نظر ارزشهای اخلاقی و مضمونی نوعی سراشیبی و سقوط در جهان احساس میشود. وقتی «جنگ و صلح» را میخوانیم، اصلاً احساس نمیکنیم برای ژوری نوبل نوشته شده است. اما وقتی نجیب محفوظ میخوانم، یقین میکنم که این اثر برای جلب نظر هیأت داوران نوبل نوشته شده است. آن موقع واقعاً امثال تولستوی و هوگو و بالزاک و جدیدترها کوندرا دغدغهشان بیان حقیقتی بود که به آن رسیده بودند اما دغدغه امروزیها این است که چه بنویسند که اعضای جشنوارههای مختلف ادبی راضی شوند. در مورد سینما و تلویزیون هم اینطور است. پس این سقوط، جنبه جهانی دارد که به نوعی تهاجم به فرهنگ داده است.
در این تهاجم به فرهنگ، سیاستمداران و کمپانیها هم دخیل هستند. در گذشته موزیسینها و شاعران پولشان را از سلطان محمود و لوئی میگرفتند ولی امروز باید پولشان را از مردم بگیرند. مردمی که در سلیقه زیبایی شناسی مشترک نیستند، در مسائل غریزی با هم مشترک هستند. مثلاً خشونت هم یک استاد دانشگاه، هم یک باغبان یا یک زن یا بچه را تحت تأثیر قرار میدهد. در شرایط فعلی آثار هنری زیباییشناسی و زیباییخواهی مخاطبین را هدف میگیرد، بلکه هدف آن سلسله اعصاب است. من در هنر، به این میگویم دشمن. ولی اگر بگویید که تمام این افتضاحی که رخ داده است مربوط به دولت بوش و کارتر و تاچر است، شخصاً این را نمیفهمم و سندی هم برایش سراغ ندارم. ولی هماهنگی بین این جریان فرهنگی و حکومتهای غربی هست. به نظر من اینان تهاجم به فرهنگ را با مخاطب قرار دادن اعصاب و غرایز آدمها فنیتر از ما انجام میدهند. علتش این است که محصولی که تولید میکنند مال آنهاست؛ گیاهی است که خودشان کاشتهاند و ما اگر داشته باشیم، گیاهی گلخانهای و مصنوعی است. بنابراین همهاش برعهده ما نیست. ولی بخشی که برعهده ماست آن است که قدر یافتهها و ارزشهای فرهنگی و هنری محصول انقلاب را نشناختیم.
در این وضعیت چقدر انفعال ما تأثیر داشته است؟
با ایستادگی کردن به معنای ناسزاگویی به فیلمهای آمریکایی و جمعآوری ماهواره مشکلی حل نمیشود. همان روز اول میگفتیم که امکان ندارد که بتوانیم ماهوارهها را جمع کنیم. ما ارزشها و توفیقات خود را فراموش کردیم آنچه خود داشتیم، از بیگانه طلب میکردیم.
مثلاً در مورد جنگ، سبکی در فیلم جنگی ایجاد کردیم که در دنیا بیسابقه بود و کاملاً از جنگ الهام گرفته بود. چه کسی باید میفهمید ارزش است؟ کمال تبریزی، رسول ملاقلیپور که میدانستند. حکومت به معنی مدیرعامل صداوسیما و مدیرعامل سینمایی یا وزیر ارشاد باید میدانستند و میگفتند که اینها ارزشهای ماست و مواظب باشیم که هویت سینماییمان مخدوش نشود؛ ولی این را نفهمیدند. همیشه مسئله من با مدیران فرهنگ، مسئله تشخیص است به همین دلیل آمدند گفتند که «اخراجیها» افق جدیدی در سینمای دفاع مقدس بود.
شعر کودک از انقلاب شروع شد، انقلاب از موسیقی، ابتذالزدایی کرد. ولی ما این را دنبال نکردیم. درآغاز انقلاب دوستداران و یاران این رویداد براساس گرایش و دانششان وارد سازمانهای مختلف میشدند. هیچ حزب و گروهی به ایشان مأموریت نمیداد. من از شهرستان آمدم یکی از دوستان گفت: فلان کار را بلدی؟ گفتم: بله، یک سناریو دادند، نقد کردم و وارد شورایی شدم که خیلی از بزرگان عضو آن بودند. آن وقتها انتخاب براساس صلاحیت بود. ولی بعد از مدتی براساس جریانات سیاسی شد. ما به جای اینکه مدیران صاحب تشخیص و فعال و اهل تئوری داشته باشیم، مدیران شیفته و منفعل داریم. مثلاً فیلمی موسیقی جذابی دارد ولی بررسیکنندگان ما آنقدر تحتتأثیر بحث قرار میگیرند که اشتباهاً به بازیگر نقش اول، نویسنده و... آن هم جایزه میدهند. مدیر فرهنگی که تشخیص نداشته باشد، مثل وزنهبرداری بیدست است. وزنهای که روی زمین است در حوزه فرهنگ و هنر به سادگی قابل دیدن نیست.
اصولاً فعالیت سیاسی و فرهنگی در یک جامعه مردمسالار باید تعاملی و دوسویه باشد. وقتی مدیرانی داشته باشیم که اهل نظر و تشخیص باشند، میدانند یک اثر غلط فرهنگی و یک اثر مبتذل یا ضعیف هنری چیست؟ من باید فعالیتم اقبال هنری داشته باشد. اگر یک اثر هنری بسازم که بینظیر باشد ولی مردم نبینند، فایده ندارد. شرط موفقیت اثر من دیده شدن آن است. یک فیلمساز به خود میگوید اگر فیلمی بسازم که مضمون فرهنگی ندارد، مردم آن را ببینند، به مردم آسیب رساندهام. به این نتیجه میرسد که من باید با مردم معامله کنم. آن چیزی را تولید کنم که مردم میخواهند و به ارتقای فرهنگی ایشان کمک میکند. در این تعامل مدیر صاحب تشخیص به نفع آرمانهای خود نتیجه میگیرد و به جای اینکه ارتقای فعالیت خود را در حد سطحیترین تشخیصها و خواستههای اجتماعی قراردهد، خواستهها و تشخیصهای اجتماعی را تا حد آرمانهای بلند خودش ارتقا میبخشد و این تعامل سالم است.
ما نباید ارتباط تعاملیمان را با مردم قطع کنیم ولی این ارتباط را به سمت ارتقای سلیقه مردم هدایت نماییم. بستگی دارد شما مخاطب فعالیتها و آثار فرهنگی هنری خود را چگونه تعریف کنید. آنها را با غرایز و سلسله اعصابشان یا با معرفت و زیباییشناسیشان. به عقیده من بزرگترین وظیفه مدیر فرهنگی این است که ارتقای سطح آگاهی و سلیقه مردمش را هدف قرار دهد؛ نه با انقطاع بلکه با تعامل.
شاخصهای آماری به ما میگوید که وضعیت فرهنگ خاص ما بد نیست، کاری نداریم که این فرهنگ جهانی نشده است، شاخصهایی که در مورد تعداد عناوین کتابها یا فیلمها اعلام میشود نشان میدهد که فرهنگ خاص ما وضعیت بدی از نظر کمی ندارد، شما وضعیت فرهنگ خاص را چطور ارزیابی میکنید؟
من به جای اصطلاح توسعه فرهنگی که بیشتر یک اصطلاح کمی است، اصطلاح رونق فرهنگی را که جنبه کیفی دارد، پیشنهاد میکنم. مسئله کمیت گزارشی از کیفیت نمیدهد به معنای ارزیابی کیفی کارها نیست. رونق فرهنگی یعنی کتاب چاپ شود، زیاد خوانده شود و کتاب خوب خوانده شود. کتاب خوب و بد برای مسئولان و مردم قابل تشخیص باشد.
وقتی جامعه، کتاب بد را تشخیص دهد، این کتاب بد دیگر تولید نمیشود. وقتی ارتقای فرهنگی مخاطب مدنظر باشد، در نهایت خدمت فرهنگ به جامعه است؛ خدمت جامعه به فرهنگ است. وقتی یک مدیر فرهنگی قدرت تشخیصش به جامعه منتقل شود، دیگر کالای فرهنگی نازل تولید نمیشود چرا هنوز فیلم مبتذل هندی در هندوستان تولید میشود و مقاومت میکند؟ زیرا قدرت تشخیص کمپانیهای هندی بر این است و صلاح نیست که به مخاطبان قدرت تشخیص داده شود، اگر داده شود، تولید این فیلمها متوقف میگردد.
ما از لحاظ کمی وضع بدی نداریم اما کمیت در حوزه فرهنگ ملاک تشخیص نیست. کسی نمیتواند بگوید که ما چند میلیون بیت شعر یا رومان لازم داریم، اگر هم بگوییم نمیتوانیم تولید کنیم. یک وزیر ارشاد میآید، میگوید: که در دوره او، صد هزار عنوان کتاب تولید شده است. اگر رسانهها و مردم به این رقم ارج بنهند، درباره این صدهزار عنوان از نظر کیفی ارزیابی نداشته باشیم، وزیر دوم که مثل وزیر قبلی آدم سیاستمداری است و میخواهد بماند، میآید میگوید: صدوبیست هزار عنوان کتاب چاپ کردهایم. اگر این کتابها ضعیف و بیارزش باشند، شما ضعف و بیارزشی را وارد جامعه کردهاید.
شما در ابتدای بحثمان از رسانهها به عنوان ابزاری نام بردید که می تواند در رونق فرهنگی تاثیرگذار باشد، یک رسانه چه کمکی در این زمینه میتواند بکند؟
آزادهترین و مسئولترین ارزیاب در حوزه فرهنگ و هنر، رسانهها هستند. آنها نه مثل مسئولین نگران میزشان هستند و نه مثل تولیدکنندگان آثار فرهنگی – هنری، اسیر اثرشان، اما اصحاب رسانه هم گرفتاریهای خاص خودشان را دارند. بدون اینکه هممنفعت با مدیران دولتی باشند به وضعیت فعلی دامن میزنند. مثلاً یک رئیس میآید به سرعت خدمات رئیس قبلی را نادیده میگیرد و رئیس فعلی هم فعالیتش نقد نمیشود. رسانه باید این را در بوق کند و این مدیر فرهنگی را نقد کند. باید بگویند که فعالیت تو در فرهنگ کشور تأثیر دارد یا ندارد. وقتی وزیری میآید از فیلمی مبتذل تعریف میکند چرا رسانهها سکوت میکنند؟
اینکه میگویید، درست اما رسانهها هم که به این راحتی نمی توانند انتقاد کنند و باید هزینه بدهند.
من بارها شاهد بودم که رادیو بهشدت به یک فیلم خاص حمله کرد و با کسی هم برخورد نشد. یک رمان چند سال پیش درباره انقلاب چاپ شد، معتقدم که اگر آمریکا یک میلیون دلار خرج میکرد تا علیه انقلاب کتابی نوشته شود، نمیتوانست تا این حد مؤثر باشد. مدیری که اجازه داد این کتاب چاپ شود کجاست؟ خیلیها باید سر این کارها گیر بیفتند. چه کسی باید این کار را بکند؟ مطبوعات باید با موارد اینچنینی برخورد کنند. رسانهها باید حافظ مردم باشند و به تعبیری سکههای تقلبی را از رونق بیندازند.
یک مرتبه کسی میآید چهره ماندگار میشود که لایق نیست اما رسانهها سکوت میکنند. رسانههای فرهنگی باید خیرخواه، خردمند و خطرناک باشند. یعنی هم صاحب تشخیص و نگاهی عمیق باشند و هم غیرت و آزادگی فرهنگیشان باعث شود که برای هر شخص یا جریان ناشایستی در حوزه فرهنگ و هنر خطرآفرین باشند.
مدیران بعضی از حوزههای فرهنگ و هنر را میشناسم که بهسختی میشود یک اغذیهفروشی را داد دستش اداره کند، ولی یک جایی را اداره میکند که بخشی از فرهنگ مملکت را میسازد. چرا کار او ارزیابی نمیشود؟ چرا با او مصاحبه نمیشود؟ از سینما که بیرون میآید بگویند که این فیلم را نقد کن و نقد او را عیناً نقل کنند. مدیران فرهنگی، دیگر از رسانههای فرهنگی نمیترسند، من بهعنوان کسی که سی و چند سال در انقلاب کار کرده آخرین امیدم این است که رسانههای فرهنگی به خود بیایند و مدیران و آثار فرهنگی را ارزیابی کنند.
شما میگویید راه برونرفت از این موضوع برعهده رسانهها و مدیران فرهنگی است، راه دیگر چیست؟
مهمتریناش همینهاست. من کاری به جناح خاصی ندارم. اگر وزیری میخواهد بیاید هم جناح خودش را بیاورد اشکالی ندارد ولی لااقل کسی را که میآورد، اهل نظر و صالح این کار و از رجال فرهنگی و هنری باشد. ما مدیران فرهنگی شایسته و باتجربهای داریم که از زمان امام(ره) مسئولیتهای فرهنگی - هنری برعهدهشان بوده. این اشخاص نوعاً طرفداران صادق انقلاب و نظاماند ولی هیچکدام از این مدیران فرهنگی دیگر سرکار نیستند. مسئله سن بالا هم یک شوخی استراتژیک است. سن و تجربه ملازم هماند. جوانگرایی به معنی قربانی کردن پیشکسوتان در پای جوان بیتجربه نیست، بلکه به معنای همکاری این دو گروه است.
این یاران انقلاب و صاحبان تجربه مدیریت نهتنها از مسئولیت کنار گذاشته شدهاند، بلکه از حافظه ملی در حال پاکشدن هستند. تقریباً اکثر قریب به اتفاق یاران امام(ره) و رهبری که از آغاز با این بزرگواران همکاری داشتند دیگر هیچ مسئولیتی ندارند، مثل این است درختی را بکاریم و بیست سال آب بدهیم و درست وقت ثمردهی اره برداریم و ببریم. خیلی از دوستان فرهنگی ما الان وقت ثمردهیشان است ولی از آنها استفاده نمیشود.
57244
نظر شما