۰ نفر
۱ فروردین ۱۳۹۱ - ۰۸:۴۵

برای یک بار هم که شده رنج هایت را فراموش کن، دردهایت را بگذار و اندوه هایت را حتی از خودت هم پنهان کن و بهار را دریاب.

وقت آن رسیده است که به قهقهه ی مستانه ی پرندگان عاشق، گوش فراداری و خودت را به دست نسیمی بسپاری که از آن سوی کوهستان دور می آید. صدای جویبار و زمزمه ی نسیم، ترا به میهمانی مهرورزان دعوت می کند. به تعبیر حافظ، غم زمانه را هیچ کرانه نیست. پایانی و انتهایی نیست. منتظر مباش و چون خیام، دم غنیمت شمار و درمیانه ی تار و پود رنج های تنیده شده بر دست و پای روح ات، چشم هایت را ببند و رقصان از هیاهوی بی سامان عبور کن و راه زندگی را تا جاودانگی بپیمای.

وقتی درختان شکوفه می دهند و جامه ی سبز به تن می کنند، آسمان آبی تر می شود. شکوفه ها، خنده ی آرام درختانی است که زیر لب آوازی عاشقانه را زمزمه می کنند و شعری طرب انگیز را سر می دهند. کمی که گوش کنی، کمی که سکوت کنی و کمی که از دردهایت فاصله بگیری، این آواز را می شنوی. غنچه ها، هنر نمایی خیره کننده ی جان پنهان شده در رودخانه ی جاری هستی است. نسیمی که از آن سوی دریای زندگی می وزد و تا ساحل آرامش بودن، قایق تردید ترا به پیش می برد، بر گونه هایت بوسه می زند. فقط کافی است چشم هایت را ببندی و لطافتش را بر صورتت حس کنی. به رنگین کمان کشیده تا بی نهایت نگاه کن و گرمای عشق را با دستان خویش تجربه نما.

اینک بهار می رسد. دوست من، پاییز را بگذار و بهار را دریاب.

بهار یعنی یادآوری زندگی فراموش شده، یعنی بودن و خندیدن. بهار، یعنی از نو شروع کردن، روییدن و سبز شدن. خودت را در آغوش بهار، بی ترس و واهمه، رها کن. بهار، جام شراب گلگونی است که دستان زیبای طبیعت، بی منت، در اختیارت می نهد. جام را بگیر و دمادم بنوش. بنوش و بر یاران سبز اندیش، بنوشان. بهار، خنده ی آسمان است که جانی دوباره بر سرزمین سکوت و تن های فرتوت می دمد. بهار یعنی رقص غنچه ها در جشن گلستان سبز و رویش امید در سرای نا امیدی. رد پای قدم های بهار را می توان در مسیر سیز امید به نظاره نشست. بهار یعنی بزم صنوبران و رقص الهه گانی که رنگین کمان را می آرایند و رنگ آبی را بر سقف هستی می زنند. تولدی دوباره، شروعی دلنشین، طلوعی شاداب و جهانی خندان، با بهار آغاز می گردد.

در سرزمین شقایق های وحشی، ابرها شبانه می گریند تا صبحگاهان، غنچه ها لب به خنده بگشایند. خورشید از پشت کوه بلند سپید، به شوق دیدار سپیدار و پروانه های عاشق، آهسته بر آسمان قدم می نهد. در نسیم سحرگاهان، بلبلان مستانه می رقصند و می خوانند. باد بهار، ترانه گویان، شکوفه ها را نوازش می کند. بهار هدیه ی آسمان به ساکنان زمین و فرصتی نو برای بودنی هر چه زیباتر است. نغمه های شاد، سرودی سرشار از حس بودن. در خود نگنجیدن و از خود فرا رفتن و به خورشید رسیدن.

بهار یعنی، رقص پروانه هایی که بال می گشایند و تا اوج زیبایی گل ها عروج می کنند. بهار، لبخند رازآمیز ابر، و نگاه سحرآمیز کرم شب تابی است که می تابد تا وقتی مسیرت را در کوره راه زندگی گم کرده ای، راهنمایت شوند و ترا به مقصدت برسانند. وقتی بهار لحظه ای آواز می خواند، دامنه ی کوه، چه لطیف و سبز می شود. وقتی بهار از دشت های خاکستری عبور کره باشد. دشت، پر از شقایق می شود. گونه های گل، از حیا سرخ می شود وقتی بهار بر گونه هایش بوسه می زند. پرندگان دست در آغوش بهار، آسمان آبی را در می نوردند و تا دور دست ها پرواز می کنند.

دوست من، دردهایت را بگذار و بهار را دریاب.

لطف بهار بشکند رنج خمار باغ را گر چه جفای وی کنون سوی خمار می کشد

آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود (شمس)

"مولانا" در کنار بهار طبیعت، از بهار عاشقان و بهار جان ها نیز سخن می گوید. باور دارد که بهار عاشقان، قلمی سبز بر خاکدان سیاه می کشد و طراوتی پایان ناپذیر بر صورت محزون آدمی می نشاند. بهار، نشانگان مهرورزی فرشتگان است که دل شان برای آدمی می تپد و دغدغه ای است که سرنوشت هستی را رقم می زند.

برای یک بار هم که شده کوله بار رنج هایت را زمین بگذار و بگذار تا خستگی از شانه هایت فرو ریزد و بگذار تا گرد ملالت و کدورت در باران بهاری شستشو شود و سبکبال، بر آستانه ی زندگی نو قرار گیری. می توان زندگی را از نو آغاز کرد. و زندگی نو نمی شود مگر بهار را با جان درک کنیم و درونی بهاری داشته باشیم.

 

برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید.
کد خبر 204461

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
3 + 14 =

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • شکوه بخارایی IR ۱۱:۴۵ - ۱۳۹۱/۰۱/۰۱
    1 0
    از خواندن این متن زیبا بسیار لذت بردم وزیبایی بهار را بیشتر احساس کردم . از نویسنده ی آن متشکرم.