چند سال قبل جوانی به نام پرویز شاکری نزد من آمد و گفت یک کتاب خطی از اجدادش در اختیارش بوده که از بچگی آن را با هزار زحمت حفظ کرده و اجازه نداده است کسی آن را از بین ببرد. دیدم سفرنامه حج است. خاطرات یک خان قشقایی به نام ایاز خان بود که به مکه رفته بود. متن را با کمک خود او تصحیح کرده و چاپ کردم. در اینجا قسمت مکه آن را ملاحظه می کنید با خاطرات بسیار شیرین و پراطلاع. جالب است که همان سال یعنی 1340 قمری که 1301 شمسی می شود مرحوم سید شرف الدین هم به حج آمده بوده و او به امامت وی در مسجد الحرام نماز می خواند....
مکه معظّمه
بيست و دويُّم ذي قعدة الحرام: و قهوهخانه بزرگي بود، آب گرفته وضو ساخته، نماز فجر با جماعت ادا كرده. ديگر سوار شتر و شُقدُف نشده و نَعلِين، پر خاك نموده به گردن انداخته، مشغول بهگريه و زاري شده و داخل شهر مكه شده. و اول شهر، عمارتهاي عالي بود. گفتند: ديوانخانة شريفِ مكه معظمه ميباشد و متعدد در هر طرف شهر، جلوي راهها ساخته.
و جناب فخرالحاج حاج ملاباشي فرمودند: ديگر بس است، نعلين را از گردن برداشته، دست بگيريد. و خيلي راه داخل شهر رفتيم تا نزديك به حرم و مسجد الحرام و كعبه معظّمه شده. خانه كرايه كرده. خانة شخص حبشي، كاكا سياه بود. اسم او محمد نور بود. خود او و اهل خانة او خيلي خوب ديندار بودند، مهربان و خدمتگذار.
منزل گرفته راحت شده قدري خوابيده. و ظهر شده برخاسته وضو ساخته در منزل نماز ظهر و عصر با جماعت تمام ادا كرده. و جناب حاج فرمودند كه نماز در اينجا، هم حدود كعبه ميباشد و هم چند روز بايد اعمال بهجا بياوريم، نمازِ قَصْر نيست.
و بعد از عصر برخاسته با همراهان در بِئر حضرت امير ـ علیه السلام ـ رفته. حوض بزرگي دارد، غسل و شُستُشوي لزوم كرده. و بِئر يعني چاه. و از آن گذشته، شخصی خدمه و مُطوّف كعبه است، اسم او محمد مفتاح ميباشد، دو سه نفر فرستاده بود، چون شيرازي و حوالي شيراز طوافش با آن ميباشد، از جدّه، سياهه و اسم معين كرده براي او فرستاده شده بود، آمدند. ثانياً سياهه كرده، قراري داده كه نزديك به غروب بعد از غسل بيائيد طواف نمائيد.
و ماها هم مراجعت از بِئر علي ـ علیه السلام ـ رفته از همان راه از در دارالسلام، نعلينها را به كفشدارها داده داخل شديم. و هر مومن و هر مسلمان آرزو دارد خداوند عالم نصيب نمايد. و چه ديدم چه ازدحام و چه هنگامهاي و چه غوغایي كه نميتوان گفت و نميتوان نوشت، مگر همانكه عرض كردم. خداوند عالم خودش مايلان را به آن رحمت عظما برساند. كه ديديم مُطوّفان محمد مفتاح رسيدند و جلو افتاده، ما را از داخل حرم پيش برده. از طاق بنيشيبه از پهلوي مقام حضرت ابراهيم كه يعني نمازخانة او، رد شده. نزديك خود كعبه معظمه از برابر حجرالاسود نيّت عمره تمتّع نموده، به اين لفظ كه: هفت شوط طواف عمره تمتع واجب به جا ميآورم، از فرض حَجة الاسلام از براي رضاي خداوند عالم، قربتاً اليالله.
و بعد از نيت، از حجرالاسود اجماعي حركت دادند. و هفت شوط را طواف با آداب كه بايد بشود دادند و بعد دو ركعت نماز طواف هم در پشت مقام حضرت ابراهيم خوانديم. و ما را از در دارصفا بيرون كرده، بردند به جهت سعي از صفا به مروه و از مروه به صفا و اين هم هفت شوط بايد بشود. دو شوط كه رفتيم جناب مستطاب فخرالحاج حاج ملاباشي فرمودند بعد از هفت شوط نبادا تقصير كنيد، تقصير هم يعني شارب زدن و ناخن گرفتن است كه ما بايد طواف را اعاده خودمان بنمائيم. و دلاك آوردند، بعد از هفت شوط سعي صفا و مروه، شارب [و] ناخن مردم زدند. نوبه كه به من رسيد گفتم: خير، خودمان در منزل تقصير مينمایيم.
و بعد هم برگشته داخل حرم شده كه يعني اعمال بهجا آورده شود. ما هم رفتيم ثانياً هم بهجا آورديم. جناب حاج فرمودند ما زحمتها كشيدهايم. راهها طي كردهايم، باز هم نگذاشتند اعمال درست بهجا بياوريم. تا ساعت پنج در حرم بوديم.
بعد آمده منزل، راحت شده و شب بيستُ سِيُّم شهر ذي قعدة الحرام بود و روز چهارشنبه شهر حال.
بيست و سِيُّم ذي قعدة الحرام: خيلي گاه برخاسته، وضو ساخته. با جناب فخرالحاج با همراهان رفته از در دارالسلام داخل شده، در مسجد الحرام اوّل نماز فريضه فجر را با جماعت ادا كرده. بعد مناسكها را دست گرفته، با خضوع و خشوع، اوّل جناب آقا [حاج ملاباشي] دست گذاشتند بر دوش من، اعاده هفت شوط طواف عمره تمتع بهجا آورده، بعد خود من ثالثاً هفت شوط ديگر بهجا آورده كه ديگر ازدحام [و] جنجال زياد شد. رفته در مقام حضرت ابراهيم دو ركعت نماز طواف با جماعت را خوانده و بعد جناب حاج فرمودند خودم هم فُرادا خواندم و بعد از در دارالصفا بيرون رفته، از صفا، بنا گذاشته سعي از صفا به مروه و از مروه به صفا هفت شوط نموده.
و آنجا همان مكان است كه حضرت اسماعيل ـ علیه السلام ـ را حضرت عليا مخدّره هاجر ـ عليها السلام ـ در اين مكان گذاشته بود و خودش در هر طرف يعني از صفا و مروه ميدويد. طلب آب مينمود. چون آن عليا مخدّره ميدويده، حاليه هم حاجيها ميدوند. و او را به لفظ بعضي ميگويند، يعني تاجيكها [ميگویند] هولقلقو و تركها ميگويند اَلَخدر، ولي [نام] شرعي [آن] هروله است.
بايد كه ميانه دو ستون از طرف بيرون مسجد الحرام كه پيدا است، لوكه لوكه رفت و ذكر نمود. و اغلب ذكر او «العفو العفو» گفتن است تا تمام بدن او جنبش كند. و خواست خداوند عالم و بركت ائمه اطهار ـ صلوات الله عليه ـ گناه او ريخته شود. و ما هم سعي صفا و مروه را به اتمام رسانيده. در مروه كه ختم ميشود. جناب حاج چند كلمه از طرف حضرت ابراهيم خليل الرحمن ـ علیه السلام ـ و از حضرت عليا جنابه هاجر ـ عليه السّلام ـ به طور مرثيه بيان فرمودند كه از طرف خودمان و از باقي حاج و از اهل بلد آواز گريه بلند شد. و ما هم بعدِ گريه و اتمام تمام دعاهاي واجبي و مستحبي، دلاك خواسته در همان مكان مروه، شارب زده و ناخن هم گرفته و عودت به منزل نموده از احرام، مُحِلّ شده.
به جهت بعضيها عرض شود: واجبات عمره تمتّع پنج چيز است. اوّل احرام بستن كه ما در قمران، قبل بسته شده بود. دويُّم هفت شوط طواف كعبه. و سِيُّم دو ركعت نماز طواف كعبه. چهارم سعي صفا و مروه و آنهم هفت شوط است ولي اوّل، بنا از صفا و ختم در مروه ميشود و شوط هم يعني دفعه. و پنجم تقصير. معني تقصير اين است، يا ناخن گرفتن است يا شارب زدن. و بعضي از علماء اعلم فرموده: بهتر آن است كه هر دو را بايد كرد و ما هم هر دو كرده شد.
و ميانة صفا و مروه هم معين نمودم. از صفا تا منار اوّل كه گلدسته ميباشد، يكصد قدم ميباشد. از گلدسته تا گلدسته دويُّم يكصدُ بيست قدم ميباشد كه هروله بايد كرد. و از گلدسته دويُّم تا مروه دويستُ چهلُ چهار قدم ميباشد كه جملتان ميشود چهارصدُ شصتُ چهار قدم.
و بعد به منزل آمده ظهر كه شد حاج آقا علي و حاج آقا حسن و حاج آقا حسين ولد برخوردار حضرات يزدي بودند، وعدهخواهي به جهت چاي نمودند. با جناب حاج رفته، در منزل آنها نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده و نماز مغرب و عشا در منزل ادا كرده خوابيده شد. و آن شب شب پنجشنبه و بيستُ چهارم شهر ذي قعدة الحرام بود.
بيست و چهارم ذيقعدة الحرام: [صبح] خيلي گاه برخاسته، با جناب فخرالحاج ملاباشي در حرم رفته، نماز فجر را با جماعت ادا نموده. بعد دو ركعت نماز قضا هم داخل مسجدالحرام ادا شد و بعد يازده جلد قرآن هديه شد كه ان شاءالله به ثواب تلاوتكنندههاي قرآنها نائل شوم و بعد يك عدد جانماز از پيراهنِ كعبه معظمه خريد شد، و بعد يازده ورقه زيارتنامه خريد شد. و بعد هفت شوط طواف از جهت پدر و مادر با دو ركعت نماز طواف ادا شد و بعد هفت شوط طواف بهاسمُ رَسم[1] به جهت امواتهاي خود با دو ركعت نماز طواف ادا شد. و بعد هفت شوط طواف به جهت فرزندي عبدالحسين و هاجر و سائر اهلبيت بهاسم و رَسم با دو ركعت نماز در مقام و زير قفل حضرت ابراهيم خليلالرحمن ادا شد. در همه طواف و نمازها شهادت و التماس درخواست كرده شده كه ان شاءلله به خواست خداوند به اجابت برسد و بعد عودت به منزل نموده راحت شده.
و ظهر برخاسته وضو ساخته. يكنفر بَلَد، حاج رجب نام برداشته [به] قبرستان حضرت ابوطالب پدر حضرت اميرالمؤمنين ـ علیه السلام ـ و در آنجا پنج بقعه متبرّكه بود، اوّل بقعه خود حضرت ابوطالب كه طرف بالا واقع شده رفتيم زيارتنامه خوانده شد. بعد دو ركعت نماز زيارت به طور هديه خوانده شد و دويُّم بقعه حضرت عبدالمناف جدّ چهارم محمد مصطفي ـ صلی الله علیه و آله ـ رفته، زيارت و نماز زيارت به طور هديه خوانده شد. و در همين بقعه مبارك، قبر مطهر حضرت عبدالمطلب كه جد محمد مصطفي (ص) ميباشد جُفت [یکدیگر] مدفن هستند، براي آن حضرت هم زيارت و نماز خوانده شد.
و بعد نماز ظهر و عصر در آنجا با جماعت ادا شد. آمده قبر حضرت آمنه مادر حضرت محمد مصطفي ـ صلی الله علیه و آله ـ چون شب جمعه بود ازدحام اهل بلد چه مرد و چه زن بسيار بود و بايد داخل هم مرد نرود، در جلو بقعه ايستاده جناب حاج ملاباشي زيارتنامه بلندْ بلندْ تلفظ نموده و دو ركعت نماز هم بهجا آورده. و بعد آمده جلو بقعه حضرت خديجه الكبري، زوجة حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ و مادر حضرت عليا معظمه فاطمه زهرا ـ عليها السّلام ـ است ايستاده. جناب حاج زيارتنامه بلند خوانده و دو ركعت نماز هم به جهت هديه خوانده شد.
و چون شب جمعه بود ديگر منزل نيامده، از همان راه رفته در حرم. شب جمعه و بيستُ پنجم شهر ذي قعدة الحرام بود. چهگويم و چه نويسم از ازدحام خلق كه حضرات اهل تَسنُّن، غروب به نماز ايستادند و ماها مغرب نماز مغرب و عشا را با جماعت در مسجد الحرام ادا نموده و بعد از مغرب قدري ازدحام و غُلغُله كم شده.
و خود من رفته به نيابت حضرت اشرف امجد اسعد اعظم آقائي آقاي سردار عشائر ـ روحنا فداه ـ با اهلبيتشان نيت كرده، هفت شوط طواف نموده، در محاذي حجرالاسود و هفت شوط را بهجا آورده. و دو ركعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ كرده و درخواست نموده كه ان شاءالله تعالي بهاجابت برسد.
و از جناب حاج ملاباشي [هم ادای مناسک را به نیت ایشان] خواهش نموده. بين و بين الله آنهم با ميل اظهار كرده كه فلاني پِيِ اظهار شما، امساله چهارده سال است من دعاگو هستم. هيچ وقت بيمحبّتي نديدهام. چگونه ميشود كه من نيابتاً طواف ننمايم. چون شب جمعه بود من به منزل رفته و جناب حاج در مسجد الحرام ماندند كه طواف بهجا بياورند و در منزل آمده شكر اللهي بهجا آورده راحت شده.
بيست و پنجم ذي قعدة الحرام: خيلي گاه برخاسته، وضو ساخته با جناب حاج [به مسجدالحرام] رفته با وجود خيلي گاه رفته بوديم، باز هم همديگر را گم كرده. من رفتم هفت شوط طواف مستحبي به جهت خودم با دو ركعت نماز در مقام حضرت ابراهيم(ع) كرده و بعد نيابتاً به اسمُ رَسم به جهت عموم قبيله با اهلبيتشان هفت شوط طواف كرده. بعد دو ركعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهيم(ع) در همانجا كه خود حضرت نماز ميخوانده، آنجا را مقام مينامند و بعد دو ركعت نماز فجر ادا كرده. آفتاب طلوع كرده به منزل آمده قدري راحت كرده.
و بعد از ظهر با جناب حاج برخاسته وضو ساخته با همراهان در كعبه معظمه رفته در بيت الحرام نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده. و بازار رفته قدري تسبيح، هديه شده. به منزل آمده نماز مغرب و عشا را ادا نموده. بعد مشغول نماز قضا شده، خيلي ادا كرده. راحت شده خوابيده و آن شب بيستُ ششم و روز آن شنبه بود.
بيست و ششم ذي قعدة الحرام: خيلي گاه برخاسته، با جناب حاج وضو ساخته، در حرم رفته، هفت شوط طواف مستحبي نموده و دو ركعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهيم (ع) نموده. و بعد در مسجد الحرام ايستاده خيلي نماز قضا ادا كرده كه طلوع شده نماز فجر را ادا كرده، به منزل عودت نموده.
جنابان آقائي الحاج حاجي سيد روحالله طهراني و حاج سيد حسن زنجاني مهمان شدند. ناهار و چاي در بنده منزل، صرف نموده خوابيدند. بعد از ظهر برخاسته عموم وضو ساخته، در حرم رفته نماز ظهر و عصر ادا نموده و بعد در بازار رفته قليلي «بُرد يماني» به جهت خود و كساني كه خواهش نموده بودند به جهت كفني كه ان شاءالله خداوند عالم به روز خوش نصيب كند، گرفته شد.
بعد از همان راه مراجعت به كعبه معظّمه نموده. در مسجد الحرام نماز مغرب و عشا ادا كرده، عودت به منزل شده. و آن شب بيستُ هفتم و روز يكشنبه ذي قعدة الحرام بوده، در منزل استراحت شده. شب برخاسته وضو ساخته مشغول نماز قضا شده.
بيست و هفتم ذيقعدة الحرام: و بعد طلوع دميده نماز فريضه فجر ادا نموده و بعد در حرم و كعبه رفته، خوب خلوت بود، دو هفت شوط طواف نموده. شوط آخري در طرف رُكن شامي نزديك بهرُكن مستجار و آنجا را «مستجاب دعا» ميگويند و آنجا ايستاده، طلب حاجات كرده كه به خواست خداوند عالم به اجابت برسد. و رُكن مستيجار آن است كه حضرت فاطمه بنت اسد مادر حضرت اميرالمومنين ـ علیه السلام ـ در وقت مولود حضرت امير همان رُكن، شكافته شده و آن عليا مخدّره داخل كعبه شده و حضرت امير ـ علیه السلام ـ تولّد شده، حال باب مستجار ميگويند، رُكن يماني هم ميگويند چون طرف يمن واقع است.
و بعد آمده در مقام حضرت ابراهيم دو دو ركعت نماز طواف نموده كه چهار ركعت باشد. هوا گرم شده به منزل آمده و راحت شده. بعد از ظهر برخاسته، وضو ساخته با جناب حاج و چند نفر ديگر رفته در مسجد الحرام نماز ظهر و عصر با جماعت ادا كرده و در حرم بوده تا وقت نماز مغرب و عشا شده. نماز مغرب و عشا را با جماعت ادا كرده. چون مسجد الحرام خيلي ازدحام و غلغله بود، خيلي هوا گرم بود، به منزل رفته راحت شده خوابيده.
شرح کعبه معظّمه
بيست و هشتم ذي قعدة الحرام: خيلي گاه پيش از طلوع برخاسته، با جناب حاج وضو ساخته به مسجد الحرام رفته مشغول نماز قضا شده. خيلي نماز قضا ادا كرده كه وقت نماز تَسنُّنها شده، آنها نماز خواندند و ما هم قضا خوانديم. بعد هوا روشن شده نماز فجر با جماعت ادا كرده.
و بعد از نماز فجر دو هفت شوط كه چهارده شوط باشد نيابتاً قربتاً الي الله از براي تمام قبيله و دوستان از چاه كاظما از سميرم تا ونك كه با ما مراوده دارند، نظراًً و نيابتاً طواف شد، چهار ركعت نماز طواف هم ادا شد ان شاءالله اجابت برسد.
و آن شب بيست و هشتم شهر ذي قعدة الحرام و روز دوشنبه بود. و حقير يك روپيه به يك نفر از حضرات خدمهها داده همراه برداشته، هرچه آن ميدانست كه بر من حقير حالي شد، بابهاي مسجدالحرام را و ستونها و گلدستهها و هر چه ديده و شنيده و فهميده شد، سئوال كرده، سياهه نموده، عودت به منزل شده، نوشته شد.
بسم الله الرحمن الرحيم
از خود كعبه معظمه «ان اعلی علّيّين» عرض كنم، مرتبه به مرتبه.
اوّل باب الصفا، طرف شرقي داخل شدن، مطابق است به حجرالاسود كه نصب است به رُكن شرقي كعبه مبارك و آن پنج باب است وصل با يكديگر، بهطرف راست.
دويُّم باب البغله، و آن دو باب دارد وصل يكديگر.
سِيُّم باب النّسا، و آن دو باب دارد وصل يكديگر.
چهارم باب حضرت علي (ع) و آن سه باب دارد وصل يكديگر.
پنجم باب عباس، عم حضرت الرسول(ص) و آن سه باب دارد وصل يكديگر.
ششم باب نبي كه حضرت الرسول (ص) باشد و آن دو باب دارد وصل يكديگر.
هفتم باب سلطان قايد بيك[2] مصري، يك باب دارد. چون يك زمان سلطنت مكه را داشته، گلدسته به جهت نشانه، طرف مروه را ساخته و دري هم به اسم خود ساخته و حاليه حاجيها تا پاي آن مناره هروله مينمايند.
هشتم باب السلام، و آن سه باب دارد وصل يكديگر كه اغلب خلق ايران از همان باب السلام داخل حرم ميشود.
نهم باب زماميه [؟]، و آن يك در دارد.
دهم باب دوريبه [دریبه]، و آن هم يك در دارد.
يازدهم باب حضرت سليمان (ع) و آن هم يك در دارد.
دوازدهم باب زياده، و آن سه باب وصل يكديگر است. يكي از آنها باب محكمه ميگويند، چون داخل محكمه ميرود.
سيزدهم باب قطب، و آن يك باب دارد.
چهاردهم باب بسيطيه، و آن يك در دارد.
پونزدهم باب العتيق، يك در دارد.
شانزدهم باب العمره، يك در دارد.
هفدهم باب داووديه، و آن دو در دارد وصل يكديگر.
هجدهم باب حضرت ابراهيم (ع)، و آن يك در دارد.
نوزدهم باب الوداع، و آن دو در دارد.
بیستم باب ام هاني، و آن دو در دارد.
بيستُ یکم باب تكيه، دو در دارد متصل به يكديگر.
بيستُ دُويُّم باب جياد، دو در دارد متصل به يكديگر.
باب بيستُ سوم باب شريف مكه، دو در دارد وصل يكديگر.
كه جملتان از طرف راست تاب ميخورد تا ميرسد به مشرق [و] ملحق ميشود به درِ باب صفا، [که] چهلُ چهار باب است.
و مرتبة دويُّم كه داخل ميشود به مسجدالحرام. و ستونهاي مسجد، جناب فخرالحاج، حاج ملاباشي با حاج غلامرضاي حملهدار كه شماره نمودند، با ستون تكيه بر طاق عقب، ششصد دانه، همه سنگي و بعضي از ستونهای عقب كه تكيه بر طاق است گچ سنگ ميباشد.
و تمام مسجد از طاق و صحن، همه چراغهاي لنتر[3] قديمه، از بزرگ و كوچك آويخته. حال از چراغهاي لنتر، كم روشن ميشود ولي يك در ميان همه چراغ برقي روشن مينمايند.
و مرتبة سِيُّم، گلدستهها كه داخل مسجد كه نگاه مينمائی، در دور مسجد روی سر مسجدالحرام نصب است. آن هفت عدد ميباشد، دور تا دور است.
و مرتبة چهارم ميرسد به بقعه زمزم كه چاه زمزم داخل آن ميباشد كه جنابه عليا مخدّره هاجر سلامٌ عليها، حضرت والا مرتبه اسماعيل (ع) را بعد از تولد در آنجا گذاشته و خودش را تشنگي غلبه مينمايد كه به طلب آب، به صفا و مروه ميدويده است كه بعد از مراجعت ميبيند كه از قدرت كامله الهي، از پس پاشنه آن حضرت، از شدت به زمين كشيدن، آب بيرون آمده. حضرت هاجر از شدت تشنگي و از ذوق، گِل و ريگ را ميكشد بهدورِ آب، بهزبان عربي ميگويد زمزم، يعني بهايست. حال چاه زمزم است.
و دست راست آن، پله نقره مال بارگاه كعبه است و دست راستتر آن، پله طلاي خانه كعبه است و پله نقره سيزده پله ميخورد و پله طلا يازده پله ميخورد كه هرگاه لازم باشد چرخ دارد از آهن، ميكشند ميبرند دم در كعبه كه هركس بخواهد ازين پلهها برود داخل كعبه معظمه.
و دست راستتر ميرسد به طاق بنيشيبه. قدري هم راستتر بلكه هم جلوتر، ميرسد به مقام حضرت ابراهيم ـ عليهالسّلام ـ كه در آنجا نماز ميخوانده است. و قدري راستتر بقعه پله مرمري هست سر او گلدسته طَور از طلا است و او را منبر خطبه ميگويند و از سنگ مرمر. و خيلي دست راست ميرود، ميرسد طاق طرف شاهي هست به آن. و از آنجا رد ميشود طرف غربي طاق هست. و از آنجا ميرود به طرف يماني طاق هست.
مختصر، با بقعه چاه زمزم، چهار معبر به جهت نماز چهار مذهب معين كردهاند. رُكن شرقي كه رُكن عراقي است به حجرالاسود ميرسد حضرات شافعي نماز ميخوانند. و دست راست رُكن شامي حضرات حنفي نماز ميخوانند. رُكن غربي حضرات مالكي نماز ميخوانند. و رُكن يماني حضرات حنبلي نماز ميخوانند.
و به جهت اثنيعشري جایي به جهت نماز معين نكردهاند و آقاي جلالت الملك آقا حسين، شريف مكه خيلي بدش آمده كه چرا جا به جهت اثنيعشري [که] مذهب جعفري ميباشد [و] مسلمان جليلالقدر است، معين نكردهاند. و آنها هم هر جا كه بخواهند نماز بخوانند كسي حق ندارد مزاحم [شود] و تقيه ندارد. و از آن جهت، شيعه اغلب در همان مقام حضرت ابراهيم ـ عليهالسّلام ـ نماز مينمايد و هر جا بخواهد نماز نمايد، كسي مزاحم نميشود، [و] مثل قبل مانع براي آنها ندارند.
و ديگر ميرسد به مرتبة پنجم. دور تا دور طوافگاه ستونهاي باريك چوبي نصب است. سر آنها سيم كشيده شده، تمام لنترهاي قديم آويخته و حاليه هم يك در ميان چراغ برق زدهاند كه هر شب تمام روشن است. و ستونها تمام رنگ زده.
و مرتبة ششم طوافگاه است كه اوّل محاذي حجرالاسود نيت بايد كرد. و دست راست رو به شمال روانه شده، ميرسد جلو در بارگاه كعبه. قدري جلوتر حطيم است رو به دست چپ. و حطيم گود ميباشد كه حضرت ابراهيم (ع) از آنجا، گِل به جهت سرشتن براي خانه كعبه [برداشته]. حال هم گود است محراب طَور. بعضي از پيشنمازهاي تَسنُّن و سائر تَسنُّن ميروند داخل او نماز و خطبه ميخوانند.
از آن رد ميشود ميرسد به حجر اسماعيل (ع) كه رُكن شامي است و درِ اول حجر است و اثنيعشري داخل نميرود و در پشت او تاب ميخورد. و آن هم به قدر نيمقد بلندي، سه ذراع كمتر و پهنا هم سه ذراع كمتر است، همه از سنگ مرمر.
و تا كنج آخر ميرسد به رُكن غربي خانة كعبه و آنجا هم در دويُّم حجر است و تَسنُّن تمام از در اول او داخل ميشوند [و] از در دويم او در ميروند. و صحن، تمام سنگ مرمر فرش است، ميخ فولادي كوبيده. و از آنجا كه رد ميشود طرف مستجار پشت كعبه است و حجر حضرت اسماعيل ـ علیه السلام ـ آنجا ميباشد كه مادرش مدفن است. قبل هم خانه حضرت اسماعيل بوده.
و خيلي هم از پيغمبران ـ علیهم السلام ـ در همان حجر اسماعيل مدفن هستند و از آنجا، طوافكُن ميرسد به رُكن يماني و تاب ميخورد ميرسد به حجرالاسود.
و مرتبة هفتم ميرسد به خود كعبة معظمه. ميانه تمام اينها كه به تفصيل عرض شده و داخل بيت الحرم طرف درِ صفا، نُه دانه حوض كوچك به قدر اجاق، یا بزرگتر، سقاها همه آب مينمايند به جهت كبوترهاي كعبه معظّمه اعلی عليين كه خود حقير هم گندم، جو و عدس و ماشك به جهت كبوترها برده براي رضاي خداوند عالم پاشيده و خوردند. و حال از همه حاجيها و خوانندگان جويا شويد كه آن نُه دانه حوض را نديدهاند يعني تميز ندادهاند.
و خود كعبه معظمه بارگاه اعظم است. ريشه دور خانه [کعبه را] شاهذروان ميگويند. و شاهذروان جهت اين است، سابقها خانه كعبه بزرگ بوده، عبدالملك نام مروان به طواف آمده ملاحظه نموده گفته خيلي شالوده بزرگ است، كم دوام ميشود. دوباره بالاي خانه كعبه را ريخته، قدري جمعتر بنا كرده، درست كرده. آن شالوده اول را سكوئي كرده اسم او شاهذروان شده.
بعد مردمان ناشي در طواف پا روي آن شاهذروان ميگذاشته. بعد حضرت امام زين العابدين ـ عليهالسّلام ـ آمده در طواف چنين ديده، آن سكو را اُریب ساخته كه نشود پا روي آن گذاشت و امر فرموده كه حضرات اثنيعشري كه شيعه هستند نبايد پا يا دست روي شاهذروان بگذارند كه طواف باطل ميشود. حاليه در طواف دست به شاهذروان نميگذارند.
و خود بارگاه اعظم تخميناً هفت قد بلندي دارد و چهار رُكن، يكي نوزده ذراع ميباشد كه جملتان هفتادُ شش ذراع است. به لفظ بعضي، هفتادُ شش قدم هم هست. و سر بام خانه، همه يك دانه ناودان طلاي بزرگ بهطرف رُكن شامي و رُكن غربي يعني ميانِ میان نصب است كه آب او ميريزد ميان حجر حضرت اسماعيل(ع). و پيراهن [پرده، کسوه] دارد سياه رنگ، و جنس او مثال پشم و ابريشمْ داخل، به نظر ميآيد، از كَلّه خانه كعبه تا به زمين كشيده شده. تمامْ نوشته از خود پارچه عمل آمدهاند «لا الله الا الله، محمّد رسول الله، جلّ جلاله». و ميان قد او از گُلابتان اصل، دور تا دور مثال كمربند تمام به خط درشت آيه قرآن نوشته شده است.
و از قراريكه ميگويند دختري هست و بوده در مصر، نذر كرده كه همه ساله سالي يك پيراهن تمام مينمايد در شصت هزار تومان. و روزهاي عيد قربان با تجمّلات زياد با مخارج فوق العاده ميفرستد. ورثة او هم ميفرستد كه ان شاءالله امساله البته ما هم بايد ببينيم.
و از قراري كه ميگويند پيراهن، سه چهار پارچه است. مثل آنكه كليد[4] و چفت و بند دارد، ميبرند سرِ بام كعبه معظمه آن وقت چفت مينمايند ميآيد پائين. خيلي پارچه او كلفت و سنگين است. از كهنه او حضرات خدمهها قسمت كرده ميفروشند به جهت تبرّك و تيمّم. هر كس به قدر قوّه ميگيرد. تخميناً بهقدر كف دست، يك تومان هديه مينمايند يا كمتر يا بيشتر. هر چه خدمهها بتوانند به زوار هديه نمايند و زوار به طور آرزو هديه مينمايند و ما هم به قدر كفاف ان شاءالله نصيب شود هديه نموده.
و بعد به منزل آمده راحت شده. ظهر برخاسته وضو ساخته، با جناب حاج رفته نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا همه در حرم بوده، با جماعت ادا كرده، به منزل آمده راحت شده.
ورود به کعبه
بيستت و نهم ذي قعدة الحرام: روز بيست و نهم و سهشنبه شهر ذي قعدة الحرام [صبح] گاه برخاسته. با جناب حاج وضو ساخته، در حرم رفته، نماز فجر با جماعت ادا كرده و رفته قدري گندم و عدس هم خريد كرده، به كبوترهاي حرم كعبه نظراًً قربتاً الي الله داده و به منزل آمده، راحت شده.
ظهر وضو ساخته با جناب حاج و چند نفر حاجي همراه رفته در خانه تولّد حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ و مَعْجَري بود كه ميگفتند محل مولود آن حضرت رسول (ص) ميباشد و در همان بقعه مباركه، طرف ديگر دو باب زرهدار خوشطرح و خوش تركيب بود، ميگفتند كه اين خانه، خانة مِلْكيِ عليا جنابه والمخدّره خديجه ـ عليها السّلام ـ بود و عروسی و شب زفاف حضرت رسول (ص) در همان خانه شده. و محراب سبز هم بود، زيارت كرده و زيارتنامه خوانده.
و از همان راه مراجعت به مسجدالحرام نموده. نماز ظهر و عصر با جماعت ادا كرده. در همان كعبه معظمه و مسجدالحرام ايستاده نماز مغرب و عشا را هم با جماعت و اجماع، تا حتي قدري هم از تَسنُّن آمده، اقتدا به جناب فخرالحاج حاجي ملاباشي نموده ادا شد.
و بعد يك نفر مجتهد جليل القدر از خلق جَبل عامِل، طرف شام و بيروت آمده بود، خيلي هم از خلق ولايت خودش همراه داشت، آمد با همراهان ولايت خودش بنا به پيشوائي گذاشت. خيلي پشت سر آن جناب به نماز ايستادند. و جناب حاج ملاباشي فرمودند يك روز ظهر در مسجدالحرام خدمت ايشان رسيدم، آقا است. خيلي صاحب علم است. و اسم او شرفالدين است، يعني لقب او ميباشد. خودمان نماز خواندهايم. با دست جمع برويم اقتدا كنيم و خودمان نيت نماز قضا نموده باشيم، خيلي خوب است ثواب هم دارد، ولي در انظار حضرات تَسنُّن جلوه ديگر دارد. و ما هم رفته اقتدا نموده نماز قضا خوانده شد.
و جناب سيد روح الله طهراني شجاع سادات لقب داشت، پيدا شده. در مسجد الحرام عموم چون ماه ذي قعدة سَلْخْ نداشت، منتظر ديدن ماه ذي حجة الحرام بودند كه ماه از هر جا ديده شده كه شب غُرّه شهر ذي حجة الحرام و روز او چهارشنبه شهر حال كه متولّيها و مريدهاي حرم بنا گذاشته گلدستههاي حرم را تمام چراغ نصب كرده، چراغباني نمودهاند و صلوات و سلام بلند شد چون شب غُرّه بود.
با جناب حاج و سيد طهراني عقيده شد كه هر چه بتوانيم طواف مستحبي و نماز مستحبی، دو ركعت [نماز] طواف بهجا آورده به منزل برويم. و در طواف همديگر را گم كرده، خودم تنها مشغول طواف بودم. تا ساعت سه، پنج هفت شوط طواف نموده. و بعد آخرِ هفت شوط آمده، در مقام حضرت ابراهيم خليل الرحمن ـ علیه السلام ـ دو ركعت نماز طواف نموده.
و بعد ديدم پله كوچكي آوردند. دو عدد چراغ در دست دو نفر و دو نفر هم شخص محترم شيخوار عقبِ چراغها و قدري آدم هم عقبِ آنها آمدند. و قدري هم ازدحام كعبه كم شده بود. پله را گذاشته و همان شيخها بالا رفته درِ كعبه معظمه را باز كرده، چند نفر شيخ عمامه بزرگي آمدند. ديدم يكي يكي دست آنها را گرفته، بالا ميكشند و آنجا اين شيخهاي كبيرِ عمامه بزرگ، دست آنها را ميبوسند و داخل كعبه ميروند. و جنجال و تماشاچي چنان زياد شد كه آمد رسيد به مقام حضرت ابراهيم ـ علیه السلام.
و حقير هم اوّل در دل خيال كردم كه خداوندا با اين مقام و حد و حدود كه آمدهام ميشود كه در اين مكان هم برساني. بعد ديدم آدم تك تك [را هم] همان متولّيها، انگار اجازه ميدهند و خودشان بالا ميكشند و آنها دست و پاي آنها را بوسيده رد ميشوند داخل كعبه.
خيال نمودم من هم يك كاري كرده هرگاه گذاشتند ميروم، اگر نگذاشتند برميگردم. و از آنجا كه قدرت كامله الهي و مشيّت الله قرار گرفته بود، برخاسته، همان لفظ تركي با قوت قلب گفتم: «گِئري تورُنگ، گِئري تورُنگ، ايستيرام گِئدم آلله اوينه»[5].
دو سه دفعه پشت هم يا الله و يا الله هم گفتم. ديدم قدرت خدا مثال آنكه گرگ زد به گَلّه، شكاف شد. به تعجيل رسيدم پاي پله، دست دراز كردم به [طرف] شيخ كبير و تركي بلند گفتم «توت اليمِ، چَك اوخاري، ايستيرام گِِِئدم آلله اوينه، تِئز اُول، تِئز اُول، ماهطَل اولما»[6] كه ديدم [شیخ کبیر] طرف شيخ صغير نگاه كرد، اوّل چيزي گفت به او و خنده طوري نمودند. دست دراز كرده، دست مرا گرفت و من هم دو پله يكي كرده بالا رفتم و شكر الهي كرده، همان مكان كه خداوند عالم نصيب كرده بود، من هم مايل بودم نائل شدم.
و من چون شنيده بودم كه تمام خدمههاي كعبه معظمه سُنّي ميباشند، من به رسيدن درِ كعبه، دستُپاي خدمهها را نبوسيده و اين تقيّه را نكردم و الله، همه سينه اونها را گرفته ميگفتم یا شيخ، عمل اعمال نشان بده.[7]
و بعد سخت حجّت كردم يا شيخ! عمل اَعمال، اَعمال نديده نميداند. بعد به همان [شیخ] كوچك چيزي گفت، برخاسته همان دم در بارگاه، زيارتنامه مختصر خوانديم، دست ما را كشيد برد داخل كعبه بزرگوار.
چه عرض كنم و چه بنويسم. و داخل پاي ستونها هم زيارتنامه خوانده و دو سه قدم بُرد، سنگ خيلي سياه صافُ باريك بود. اشاره به من كرد كه در اين جا بايست، صلات. دو ركعت به نيت زيارت كعبه و به همان حال خضوع و خشوع با چشم گريه و حال زار خواندم. و آنچه توانستم به همان لفظ تركي هر قدر كه ميدانستم استغاثه و طلب حاجت چه براي خود و چه براي حضرت اعظم آقائي با اهل بيتشان خواسته.
بعد خيال كردم كه شايد زود بَرَم گردانند. دوباره خودم آمده و دم در نزد شيخ بزرگ دوباره تركي گفتم: «يا شيخ عمل اعمال اورگَد، تركم، گُورمهمشم، بیلميرام[8]».
باز برخاسته، آمد به اشاره تكرار نمود دو ركعت نماز در اينجا رو به اين سمت و دو ركعت نماز بيا در اين جا رو به اين سمت بخوان. و در اينجا بيا به ايست رو به اين سمت هم دو ركعت بخوان. و آن شش ركعت را هم خوانده، باز خودم تمام داخل خانه را طواف كرده. و اوّل از عطر و از سهم [: ترس] خيلي هولناك بودم، بعد الحمدُلله سر دماغ آمدم. ولي خيال كه مينمودم ميگفتم بارالها من كجا بودم، اكنون رساندي كجا. ديدم كه شيخ هيچ نميگويد. سه ستون قطار ميان خانه كعبه هست. نميدانم چه بنويسم از آنها. و درِ كوچكِ باريك، طرفِ حجر حضرت اسماعيل بود، درِ او قفل بود. ندانستم چه بود.
و طرف يماني كه طرف مستجار باشد پرده مخمل كشيده شده بود و پردهها بالا كرده، ديگر دست نزدم. به خيال خود آمدم سه ستون را بغل كرده به خلاق عالم خيلي شكر و ذكر نموده. ستونها چوب بود، همان رنگ خودش و رنگ قرمز طرح، رنگ صندلی بود. خيلي منبّت كاري داشت. يكيك بغل نمودهام، هيله[9] پنجههايم به يكديگر ميرسيد. و قنديلهاي بزرگ و كوچك خيلي خيلي ميانه سه ستون آويخته بود. همه وصلِ يكديگر، همه طلا. شعله چراغها كه ميافتاد، روح انسان از تماشا هم تازه ميشد.
بعد از آن ديگر با حوصله آمدم نزد شيخ گفتم: يا شيخ چهكار. يكدفعه گفت ديگر خلاص يعني هيچ كاري نداري. اشاره نمود برو ستون ميان آنجا كه به حساب، ميان روي زمين است چهار طرف او قدري كرسي دارد، ببوس بيا. و رفتم به همان حال ادب دو زانو نشسته، كرسي ستونها را بوسيده آمدم. زيارتنامه مفصل خواند و به من هم اشاره نمود بخوان. من هم خواندم. بعد گفت الفاتحه. فاتحه خواندم. و آن شيخهاي كبیر طرف كنج مغربي نشسته بودند. رو به مغرب ميخواندند. ديگر نفهميدم و آن آدمها را هم رد ميكردند. و شيخها همانجا بود[ند].
من ميخواستم بيايم، حجت از شيخ كبير گرفتم كه اسم بگو: «آدنگ نَدر»[10]، خيلي سخت شدم. همان سرِپله ديدم دست كرد ورقه كوچك از جيب داخل...[11] درآورده [به من داد]. عینک نداشتم که بخوانم، برداشته آمدم منزل.
ديدم بعضي خوابيده و بعضي نشسته، تفصيل را گفتم. ورقه را بيرون آوردم چاپ رويش خواندند. جناب فخرالحاج حاجي ملاباشي هم خواند. فرمودند الحمدُلله شما به فيض رسيديد.
و چاپ ورقه اين بود: مكة المكرمة بالصّفا، فاتح بيتالله الحرام حسن الشيبي، و دور دائره او هم گلكاري كرده بود از چاپ.
و آن شب تا نصفه شب مرا به جهت ذوق و هوسُ وجد، خواب نميبرد. خداوند ان شاءالله خوانندگان و گوش گيرندهگان را نصيب كند يا آنكه اجر جزيل كرامت كند و ما را از دعاي خير فراموش ننمايند كه محتاج دعاي عموم مسلمان هستم.
و خرج کعبه را به خوانندهگان عرض نمایم، خدا را شکر هر قدر خرج کردم، تفضّل الهی خودش بود، ولی داخل کعبه معظّمه پول همراه نداشتم. پنج روپیه کاغذی. چون کم بود حیا ميکردم، به خود خدمه بزرگ نشان داده، اشاره کرده، دیدم خوشش آمد. به خدمه کوچک اشاره کرد دادم. جعبه بلندِ خوبُ قشنگی کنج کعبه گذاشته شده بود، انداخت داخل همان جعبه. من شکر کردم در این جا هم قبول شد قبول افتاد.[12]
ماه ذي حجة الحرام 1340[13]
غُرّه ذي حجة الحرام: و روز غُرّه و چهارشنبه خيليگاه برخاسته با جناب حاج وضو ساخته رفتيم در مسجد الحرام نماز فجر با جماعت ادا نموده، هفت شوط طواف مستحبي نموده، در مقام حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ دو ركعت نماز طواف هم خوانده.
بعد هفت شوط طواف به جهت جنابه عليه عاليه، نوشآفرين بيبي[14] و جهان بيبي و زيور بيبي. چون آنها خيلي مايلِ آمدن بودند و بعضي نگذاشتند. من هم يادم افتادند در غريبي ياد كردم. و بيبي بزرگ خيلي حق در گردن من دارد، از صاحبي گذشته، حق مادري در گردن من دارد و خداوند اجر او را بدهد.
و چون ماه نو شُد، قدري احرام نو داشته، با قدري بُرد يماني به جهت خودم و اهلبيت خودم كه خريد كرده بودم، در بِئر مرتضي علي ـ علیه السلام ـ طاهر كرده كه در همه جا طواف بدهم به جهت كفني كه آماده باشد كه هرگاه امر خلاق عالم رسيد، وفات يافتم آماده باشد.
و ظهر وضو ساخته با جناب حاج به مسجد الحرام رفته، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا را با وقت خود با جماعت ادا نموده. و ميانه عصر و مغرب رفتم از در دارالسلام تا در دارالعمره كه يك طرف مسجدالحرام است قدم زدم. كفشكَن تا كفشكَن سيصدُ نوزده قدم ميباشد كه سيصدُ نوزده عرش هم ميگويند. ديگر آن سه طرف را نتوانستم نرفتم. و آن دويُّم شهر ذي حجة الحرام و روز پنجشنبه ميباشد. بعد از نمازها رفتیم منزل راحت شده خوابيده.
دویم ذي حجة الحرام: خيلي گاه برخاسته، با جناب حاج رفته در مسجد الحرام با وضو، چون گاه بود مشغول نماز قضا شده، يك شبُ روز قضا خوانده شد. بعد نماز نافله صبح خوانده شد. بعد نماز فجر با جماعت ادا كرده. بعد رفته سه هفت شوط طواف مستحبي كرده كه بيستُ يك شوط باشد. از عقب هر هفت شوط دو ركعت نماز طواف كه شش ركعت باشد، در زير قفل حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ نموده.
نزديك طلوع شد ديدم خدمهها آمدند در كعبه را باز نمودند و من هم در پشت مقام حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ تكيه داده. چون در بزرگوار روبرو بود، خيلي با چشمِ گريه و دل زار التماس كرده و دعا خوانده. و خدمهها رفتند داخل كعبه جارو كرده، بُخوري بود در ظرف نقره بود مثال گلدان طوري، بردند داخل، بُخار دادند.
خيال كردم شايد بنا گذاشتند راه به مردم دادند، ثانياً تركي خرج داده بروم، ديدم خير در را بستند. خودشان كه آمدند بيرون، لباسشان كه كشيده شد بهخانه كعبه، مردم از لباس آنها بوسه ميدادند به عوض خانه كعبه.
و در آنجا مَثَلِ مرحوم مرحمت و رضوان پناه حاج سليمان خان كشكولي خيالم افتاد. بارها ميگفت: «شخص بيچارهاي داخل ايلي بود با عسرت و بدبختي گذران مينمود. يك روز آن ايل غارت رفت. مردم تمام بهگريه افتادند. يكي ميگفت اسب رفت، يكي ميگفت شترم رفت، يكي ميگفت خانه و هستي رفت. اين شخص بيچاره، سرِ سنگي نشسته بود گفت قربان بِرَم بيچارهگي، آخر بِكارم خوردي». حال من مزه تركي را فهميدم. دو سه جاي واجب به كارم به خواست خداوند خوب خورد كه قبل هر اتفاق افتاده عرض شده، ولي به نظرم آمد تَشَر تركي بد نباشد، در غربت و داخله و هر خارجهاي و هر دُوَلي كه بوده باشد.
و ظهر وضو ساخته با جناب حاج به حرم رفته، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده و بعد رفته هفت شوط طواف مستحبي نموده و در مقام حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ دو ركعت نماز طواف خوانده و چون شب جمعه بود، رفته هفت شوط طواف، نيت شش نفر از اموات و قبيله خودم، به اسم و رسم نموده و آمده در مقام حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ دو ركعت نماز طواف خوانده. بعد، علاوه فاتحه داده شد و با چند نفر همراه كه بود جمع شده، وقت مغرب نشده چهار ركعت نماز قضا، همراهی به حضرات تَسنُّن داخل نموده شد. بعد نماز مغرب شد، نماز مغرب با جماعت ادا شد.
بعد جناب مستطاب عمدة الاعيان والاعلام آقائي آقا سيد عبدالحسين جبل عاملي كه مجتهد بود، از طرف بيروت و شام آمده بود و لقب او هم شريف سادات[15] بود، آمده مشغول نماز شده و نماز عشا را با آن اقتدا كرده. خيلي تَسنُّن از براي تماشا آمدند. خوب نماز تقرير نموده و ما هم ادا كرده و بعد به منزل آمده راحت شده.
سِيم ذي حجة الحرام: خيلي گاه برخاسته وضو ساخته با جناب حاج به حرم كعبه معظمه رفته. و آن شب سِيُّم و جمعه و ذي حجة الحرام بود. خيلي گاه برخاسته در مسجدالحرام رفته نماز قضا خيلي خوانده. بعد دو ركعت نماز نافله صبح خوانده و بعد وقت شده نماز فجر با جماعت ادا كرده و بعد هفت شوط طواف مستحبي نموده و دو ركعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهيم (ع) ادا كرده و به منزل آمده.
و از آب هواي مكه عرض شود. جنابه عليا مخدّره زبيده خاتون ـ رحمها الله ـ زن هارونالرّشيد بود و خيلي دیندار، مسلمان شيعه خالص بود.[16] و هارون رشيد كافر بوده است. [برای آوردن] آب فرات، اشرفي و قِران، كيسه كيسه پهلوي هم جمع كرده كه آب را آورده داخل شهر مكه نموده، خيلي شيرين و خيلي گوارا ميباشد. و چاه زمزم و چاه مرتضي علي ـ عليه السّلام ـ هم هست و آب چاه زمزم تلخ است، ولي خيلي كم صرف ميشود، بِئرِعلي شيرينتر است. و هواي او شب [ها] پشه ندارد و خيلي هم خُنك است. خصوصاً 26 شهر ذي قعدة بود، شب خيلي سرما شد، تمام حاجي چائيده شدند غير از حقير. چون احتياط را از دست نميدهم، [در] سرما با پوشن خوابيده بودم، سرما نخوردم.
و شرق مسجد الحرام كوهي هست كوه ابوقبيس ميگويند كه شقّالقمر روي همان كوه پيدا هست و يك بقعه دارد و دو دانه گلدسته بلند، هر دو طرف او ظاهر است. و قوم، از حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ حجّت ميگيرند و حضرت رسول (ص) به حكم خلاّق عالم شقّ القمر نموده. و ما هنوز نرفتهايم. بعد خيال داريم برويم.
و از شهر مكه چه نويسم. هر طرف نگاه مينمایي تمام شهر است و بازار. و از اهل خودش هم كه جويا ميشوي كسي نميداند و تخمين هم نميتوانند بزنند، مگر خلاّق عالم ميداند و قولي گفتند يكصدُ پنجاه هزار خانوار، بعضی ميگويند زياد[تر] است.
و هر ميوه كه بخواهي پيداست، انگور، خربوزه، بالنگ، هندوانه، خيارزه، بادنجان، كدو، انجير، گلابي، شفتالو، آلوسياه، توتسياه، انار بسيار خوب، آلوزمين، بادنجانفرنگي، آلبالو، خيلي ميوه هم بود ما نميشناختيم، متحمل هم نشديم. مركبات، تمام ليموبيدخاني، مَدَني[17]، نارنج، ليمو، خودمان ديديم، گفتند تمامِ مركبات دارد. حال وقت آنها نيست كه بازار بيايد. خرما خارَك هر رقم لازم به نوشتن نيست، بسيار بود. قيمتاً هم مناسب بود.
و بعد چند نفر از حضرات جبل عاملي آمدند در بنده منزل خيلي هم مهرباني مينمودند، حاج علي نام و حاج عسگر نام و حاج محمد نام، خيلي تعريف از ولايت جبل عامل مينمودند. و چاي صرف نموده با هم در حرم رفته نماز ظهر و عصر با جماعت ادا كرده. چون بنده در پله قدري كمرم پيچيد، به اصطلاح خودمان رگ به رگ شده بود، آزار داشت. آمدم قدري دوا از بازار گرفته به منزل آمده. و قره مَهَك[18] ميخواستم گفتند «ربع سوس»[19] سئوال كنید، سئوال كرده قدري پيدا شد. و دواي ديگر هم مخلوط كرده، عُزو[20] و زردچوبه داخل نموده، عزو را هم ميگفتند صمغ عربي، درست نموده به كمر چسبانيده الحمدُلله خوب شده. ولي ديگر مغرب نتوانسته به مسجد الحرام بروم، در همان منزل نماز مغرب و عشا ادا كرده.
چهارم ذي حجة الحرام: و صبح گاه برخاسته، نتوانسته ثانياً به مسجد بروم، در همان منزل نماز فجر ادا نموده. و آن شب چهارم شهر ذي حجة الحرام بود و روز شنبه شهر حال.
و جناب مستطاب فخرالحاج حاجي ملاباشي در مسجد الحرام رفته به جهت نماز طواف. و جناب مستطاب اجل عالي، آقاي حاج ذوالرياستين شنيده بودند كه بنده، كمر درد عارض شده، تشريف آوردند در بنده منزل، اظهار التفات فرمودند كه شنيدم كمر شما درد آمده، به جهت احوالپرسي آمدم. و بنده هم اظهار اطاعت خود را به خرج داده، خيلي وقت در خدمتشان بوديم. چاي و هندوانه ميل فرمودند.
و من هم كمر درد قدري بهتر شده استراحت شده. و حاج علي نام جبل عاملي ثانياً آمدند خيلي مهرباني مينمودند و چاي صرف كرده رفتند. و ظهر شده در همان منزل نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده مشغول دعا شده تا غروب نماز مغرب و عشا در منزل ادا نموده. و شب پنجم شهر ذي حجة الحرام و روز يكشنبه [بود].
پنجم ذي حجة الحرام: و خيلي گاه برخاسته، در همان منزل، سر بام خانه نماز فجر ادا كرده، مشغول دعا و تعقيبات نماز شده تا جناب حاج از مسجد الحرام آمدند. و آن روز به لفظ ايراني ابرهوا بود، خيلي گرم بود تا آن كه تفضّل الهي چه قرار بگيرد. خيلي زود ابر را برده، هوا را تغيير داده خيلي خوب شد.
و ظهر وضو ساخته با جناب حاج در مسجد الحرام رفته. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا با وقت با جماعت ادا كرده. و جناب آقا سيد محمد علي نام دامغاني الملقب به سلطان ذاكرین خانة خود در ده حجاجيه، پهلوي شهر دامغان نشان داد، هرگاه نصيب شود در وقت زيارت حضرت رضاي عليهالسّلام[21] ديدن شود. عالِم هم بود، با جناب حاج آقا ملاباشي با هم شكستهنفسي و تعارفات به خرج دادند و جناب حاج ملاباشي پيشوایي نمود نماز ادا شد. و در همان مسجد الحرام بوده و اقل هم با عصا به جهت كمر درد دو هفت شوط طواف مستحبي نموده، چهار ركعت، 2 ركعت 2 ركعت، نماز طواف در مقام حضرت ابراهيم ـ علیه السلام ـ ادا كرده.
و شلوغي به اهل حاج افتاده كه به قدر سيصد نفر حاج رفته بود در مدينه طيبه، جلو آنها را گرفتهاند. تخميناً هفتصد هشتصد جنيه كه پوند باشد و ليره باشد [از آنها] گرفتهاند و راه هم ندادهاند. آمدند غارتزده رسيدند. از اهل حاج، اطلاع به مَـلِك حجاز كه شريف حسين[22] ـ مدظله العالي ميگفتند دادند. بين و بينالله از آن كسانها نتوانسته بود بگيرد. گروخته[23] بودند.
فوري شريف علي كه پسر ميانه شريف حسين بود كه حاكم بود، پيش پيش اطلاع داده بود. در جستجوي آن اراذلها بودهاند، گير نيامده بود. خود شريف علي آمد، نزديك عصر شلوغ سخت شد. خيلي توپ جلو او زدند. شريف علي وارد شد. حضرات غارتیها [غارت شدهها] رفتند كه ببينند چهكار كرده. آنها را نگه داشته، تمام پول اينها را شريف بزرگ تحويل داده و گفته بود: «بيمخارج ثانياً بايد به همراه شريف علي برويد زيارت كنيد. من آن پول را ميگيرم و آنها را به سزاي خودشان ميرسانم.» آن وقت باز حاجيها سر دماغ آمده آسوده شدند. و آن شب دوشنبه و ششم ذي حجة الحرام بود آمده منزل راحت شده.
ششم ذي حجة الحرام: شب برخاسته، نماز قضا كرده و نماز فجر با وقت خود ادا نموده. يك ساعت از روز بالا آمده بنا گذاشتند اوّل شليك عسکر و توپ و قورخانه با شيفور طبل بالابان به جهت نظم مني حركت شد. و پيش از ظهر بنا گذاشتند اهل تَسنُّن چه خلق مكه و چه سائر بلد كه در مكه بود حركت كند.
چه گويم و چه نويسم كه مطابق با نزديك شود. و شب و روز نبود پياپي پشت در پشت ميرفت. و ظهر وضو ساخته، در مسجدالحرام رفته، نماز ظهر و عصر ادا نموده، مشغول طواف شده، پنج شوط طواف به نيت پنج تن آل عباي ـ عليهم السّلام ـ نموده و پنج دو ركعت نماز در مقام حضرت ابراهيم ـ عليهالسّلام ـ نموده مغرب شده. جناب مستطاب مولائي آقا سيد ابوالحسن مجتهد جبل عاملي برادر همان جناب مستطاب مولائي آقائي، آقا سيد عبدالحسين شرف الدين مجتهد جبل عاملي بود، تشريف آوردند مسجدالحرام. اقتدا نموده نماز مغرب و عشا را ادا نموده و منزل آمده راحت شده. و آن شب هفتم و روز سهشنبه شهر ذي حجة الحرام بود.
هفتم ذي حجة الحرام: خيلي گاه برخاسته، وضو ساخته در مسجدالحرام رفته، نماز نافله صبح خوانده. بعد نماز فجر ادا كرده. بعد طواف رفته، سه هفت شوط طواف به اسمُ رَسم به جهت سه نفر از امامان ـ عليهم السّلام ـ ادا كرده، آمده در مقام حضرت ابراهيم عليهالسّلام شش ركعت نماز دو ركعتی به نيت طواف خوانده و به منزل آمده.
و دو ساعت از روز بالا آمده، بناي توپ و شليك توپ گذاشته، تا هواي ظهر، همان ازدحامُ شادكامي و شليك توپ بود و ثانياً هواي ظهر كه شد بنا به رفتن گذاشتند. و ما هم وضو ساخته به حرم رفته نماز ظهر و عصر با جماعت ادا كرده بعد به منزل آمده. و روز چهارشنبه شهر حال ميباشد و نماز مغربُ عشا در منزل ادا نموده و راحت شده.
و پيراهن كعبه را همان غروبي آورده بودند، كشيده برده بودند بر سر بام كعبه كه آماده باشد و پيراهن چهار وِقر[24] است كه شتر آن را با زحمت ميآورد. خيلي سنگين است ماشاءالله، كه فردا كه هشتم شهر ذي حجة الحرام است، بدوزند و كليد كرده برِ كعبه بنمايند.
هشتم ذي حجة الحرام: شب خيلي گاه برخاسته، با جناب حاج در حرم رفته، مشغول نماز قضا شده. و بعد نماز نافله صبح خوانده كه وقت نماز شده، اقتدا نموده، نماز فجر را با جماعت ادا نموده. و بعد سه هفت شوط طواف به اسم حضرت امام موسي كاظم ـ علیه السلام ـ و امام علي بن موسي رضا و امام محمد تقي ـ علیهما السلام ـ نموده. بعد سه نماز دو ركعتی طواف در مقام حضرت ابراهيم ـ عليهالسّلام ـ نموده، آمده به منزل كه دستُپا ديده[25]، مستعد شده از براي مني.
نزديك به ظهر با جناب حاج و چند نفر ديگر احراميها را برداشته، به بِئرِعلي ـ علیه السلام ـ رفته و غسل مستحبي به نيت دخول حرم نموده، وضوي واجب ساخته، از همان راه به مسجدالحرام رفته، نماز فريضة ظهر نموده و لنگ ردا بسته شد، به نيت پونزده اعمال واجب و نيت چهار چيز متروك كه در عمل عمره تمتع ذكر شده، بناي تلبيهخواني گذاشته، تلبيه همان لبيك، اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك انّ الحمد و نعمت لك و الملك لك لا شريك لك» است، و دعاي مستحبات عقب اين دارد [که] در رسالهها ذكر است. و بعد نماز فريضه عصر با جماعت ادا كرده، در منزل آمده كه بناي توپ و شليك توپ گذاشتند. از هر جا از كوچههاي شهر مكه بار شده و ميرفتند و يعني ماها دست نگه داشته كه قدري خُنك هم بشود و نيم ساعت به غروب مانده حركت نموديم.
خداوندا چه هنگامهاي بود. از هر كوچه مكه شُقدُف و كجاوه سر به هم داده، به همين جور ايستاده. از يك كوچه هم محمل عايشه آوردند. مزغان[26] و شيفور بالابان با عسکر، فوج فوج جلوِ او.
به هرحال تا غروب از شهر مكه رد شده ميرفتيم. كوه ديده شد. سر كوه بقعهاي نمايان بود، سؤال نموده گفتند آن جبل نور است و غار ثور هم ميگويند. رد شده، قدري راه رفته، جلوِ بعضي از شتر شُقدُف گرفته شد. پياده شده نماز مغرب و عشا با جماعت ادا نموده روانه شديم. تمام، فرسخي كمتر بود، رسيديم در مني.
در مني چه اسباب فراهم نموده بودند. بناي توپ و شليك توپ و مزغان و طبل بالابان متعدد بود. تا صبح همين حاج و غير حاج ميآمد. و ما هم جائي كه از اول رسم هست كه شيعه و ايراني منزل مينمايد، منزل گرفته شام صرف شده.
فرستاديم خدمت جناب مستطاب فخرالحاج ذوالرياستين كه تشريف بياورند برويم در مسجد «خيف» و آن جناب تشريف آورده، با جناب مستطاب فخرالحاج حاجي ملاباشي سه نفري، چراغ...[27] هم داديم برداشتند، رفتيم مسجد خيف. مسجد بزرگي ميباشد كه تمام انبيا و اوليا از حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و خاتم انبيا كه محمد مصطفي ـ عليهالسّلام ـ بوده باشد و آقايان تمام نماز خواندهاند. و ما هم رفته در مسجد خيف شش ركعت نماز مستحبي دارد خوانديم. هر قدر پيشرفت شد، علاوه نماز كرده و استدعا به درگاه قاضي الحاجات نموده كه ان شاءالله به اجابت برسد. بعد به منزل آمده، قدري راحت شده و بناي حركت شد و آن شب نهم ذي حجة الحرام و روز پنجشنبه بود.
نهم ذي حجة الحرام: وضو ساخته نماز فجر با جماعت ادا نموده. و از صداي توپ، شيفورُ دُهُل چه عرض شود. و از شهر مكه كه بيرون آمده، همه رو به شرقي رفته ميشود، خصوصاً در اين جا بلكه قدري هم از راست به شرق رفته ميشود، ميانه دو كوه است، ولي راه لازم نيست، كوه تا كوه ميرود. و در رفتن صحرائي بود [به آن] وادي مُحسّر ميگفتند يا سوار شتر يا پياده بايد هروله شود. زمين هست كه خيلي قوم آن محل فسقُ فجورُ فساد مينموده، خداوند عالم غضب نازل نموده، حاليه هم بايد تند رفته رد شده، بر آن فسادكُنها[ی] لعين، لعن كنند. ما هم لعن كرده رد شديم.
بعد مشعرالحرام را نشان دادند. رد شديم تا ساعت سه از روزْ گذشته، كوههاي عرفات نمايان شد. كه اين چادر و دستگاه كه قبل رفته، زده شده چه نويسم، به نوشتن درست نميآيد، مگر خلاق عالم نصيب كند بروند و ببينند. و ماهاي اهل ايران هم به منزلگاه خود كه دست چپ كوه عرفات [بود] رسيده، چادر زده، بناي اعمال حج تمتع گذاشته. اوّل غسل مستحبي نموده، بعد نيّت نموده مشغول نماز، دعا و واجبات كه بايد به عمل بيايد به موقع خود ادا ميشود. از هر جا تمام [صداي] روضه است و گريه است و شكرُ ذكر به درگاه خداوند عالم است.
كه ظهر شده تلبيه قطع شد. از نو تجديد نيت نموده و بناي توپ و شليك توپ گذاشته و ما هم مشغول نماز ظهر و عصر با جماعت شده، ادا نموده. و حضرات تَسنُّن از ظهر كه گذشت، بناي حركت گذاشت، بيله بيله مراجعت نموده براي مشعرالحرام. و شيعهها توقف كرده تا مغرب شرعي، آن وقت حركت نموديم. ولي از غروب، توپ و غماره و آتشبازي بنا كردند و بعد عسکر و سرباز و جمّالها كه عربهاي بدو باشند، بناي مشق تفنگ هم نهادند كه تمام زوّار تا بعد از مغرب حركت نموديم.
ساعت دو وارد مشعر الحرام شديم. و آن شب دهم و روز جمعه و به لفظ ايران، عيد قربان است. و بعد وضو ساخته، تجديد نيّت نموده و نماز مغرب و عشا ادا با جماعت كرده و مشغول ريگ جمره جمع نمودن شديم. نفري هفتاد دانه ريگ به قدر سر انگشت و ريگ او هم سياه خالي نباشد و سفيد خالي نباشد و قرمز خالي نباشد، رنگ مخصوص دارد، جوهري و نقطه نقطه ميباشد. بعد از صرافي، هفتاد دانه بايد باشد. جمع كرده نيّت نموده راحت شده.
دهم ذي حجة الحرام: صبح گاه برخاسته. وضو ساخته نماز فجر با جماعت ادا نموده، مشغول دعا شده. همانكه آفتاب طلوع كرد، بناي حمل نمودن شده حركت شد. ولي توپِ مشقِ سرباز از قبل از طلوع هيچ كوتاه نميشود. در همان بين راه هم گذر بر گذر توپ، قورخانه و محملِ عايشه كه واقعاً حجلهخانة زينت كرده است، ايستاده شليك توپ و مشق مزغانُ طبلُ دُهُل زده ميشود و حركت مينمايد.
همان كه قدري راه رفتيم به وادي محسّر رسيديم. باز شتر را تند كرده و مردم هم هروله، لُكه و اَلَخدَر[28] كرده رد شديم. به قدر فرسخي كمتر رفته كه رسيديم به مني كه واقعاً قربانگاه حضرت ابراهيم ـ عليهالسّلام ـ است كه ميخواست آن حضرت عالي مرتبه اسماعيل ـ عليهالسّلام ـ را قرباني كند و هديه در راه خداوند عالم بفرستد. مشيّتُ الله قرار نگرفت، رحم در حق حضرت اسماعيل نمود، كاوة[29] قرباني به امر الله حضرت جبرئيل از آسمان آورد.
كوه سياه بالاي منی طرف شرقي مني هست، ظاهراً ميگويند همان وقت به نظر مخلوق از همان كوه پائين آمده.
و ماها يعني اهل ايران و شيعه طرف راست همان كوه منزلگاه دارد، منزل گرفته و تجديد نيّت كرده، از ريگها هفت دانه برداشته با جناب حاج نيّت كرده، دعا خوانده روانه شديم، رفته رمي جمرۀ عقبه کرده. ولي چنان ازدحام بود كه نميتوانستيم ريگ را با چرتيك[30] بزنيم. همان با انگشت يكي يكي دعا خوانده زديم و مراجعت به منزل نموده. و شليك توپ پياپي متّصل، وصل است. پول برداشته به قربانگاه رفته، كاوة لازمه خريد كرده، با نيّت، با دعا قربانيها را براي رضاي خلاق عالم كرده مراجعت به منزل نموده.
و بعد تقصير نموده، يعني سر تراشيده و ناخن گرفته و احراميها را برداشته، به امرالله كه ديگر احرام هم تمام شد. از آن بيستُ چهار چيز متروك، بيستُ یک [چيز] مباح [و] حلال شد. و بعد وضو ساخته به مسجد خيف رفته، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا با وقت خود با جماعت خوانده و نيّت بيتوته كرده، با جناب حاج بعد از عشا آمده مشغول دعا شده و تجديد نيّت نموده.
و منِ حاج در خيال نماز [و] دعا و شريف مكه و صاحبمنصبان در خيال توپ، دايره و طبل همين جور بود. آتشبازي و غماره و تيرِشهاب و ترقه انداختن تا ساعت چهار بود و بعد شام خورده راحت شديم. آن شب يازدهم و روز شنبه بود.
يازدهم ذي حجة الحرام: خيلي گاه برخاسته، وضو ساخته مشغول نماز شب و نماز قضا شده، تا طلوع دميده، نماز فجر را با جماعت ادا نموده. و بعد كه آفتاب زد بيستُ يكدانه ريگ برداشته، حال بیتوته به عمل آمده، رفتیم جمره ثلاثه، رَمی زده باشیم. و اول در شیطان اولی و بعد در شیطان وسطی، سِيُّم در شیطانگاه عقبه، رَمی جمره کرده آمدیم. به همین حال در مکه در بِئر علی ـ علیه السلام ـ رفته، غسل مستحبی به نیّت داخل حرم کرده.
بعد که خواستیم حرکت نمائیم جناب مستطاب آقا شیخ محمد علی عالم نائین و جناب مستطاب فخرالحاج حاج مصطفی اصفهانی از بالاخانه، دیده بودند، آمده ما را هم به زور بالا، منزل خودشان برده. فوری چای درست نمودند صرف شد. و رفتند جناب مستطاب اجل آقای حاج ذوالریاستین را با جناب مستطاب حاج میرزا لطف الله و جناب حاج میرزا محمد تقی تاجر و جناب حاج محمد حسن تاجر و جناب مستطاب حاج قاسم تاجر، [که] اينها همه شیرازی بودند، آورده شیرینی و آجیل آورده، قدری صرف شد. بعد با جماعت، عموم در مسجدالحرام رفته، مشغول اعمال حج بیتالله شده. هفت شوط طواف به نیت حج تمتع از فرض حَجة الاسلام برای رضای خداوند عالم ادا شده. آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد رفته هفت شوط یعنی هفت دفعه سعی از صفا طواف هروله کرده و دعاها و آدابهای او را تمام به جا رسانیده. بعد آمده، هفت شوط طواف النّسا نموده و بعد در مقام حضرت ابراهیم (ع) دو رکعت نماز طواف النّسا نموده و بعد نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده، از برای منی و بیتوته در منی که منزل هم بود حرکت شد.
دو رأس اولاغ سفید کرایه کرده به سه روپیه، زود سوار شده که مغرب نشده، باید به منزل برسیم. زود رفته هنوز آفتاب بود، در منی تجدید نیت کرده آسوده شده. تا مغرب شده نماز مغرب و عشا با جماعت ادا نموده و آن شب دوازدهم ذی حجة الحرام و روز یکشنبه بود.
دوازدهم ذي حجة الحرام: و گاه برخاسته، نماز قضا خوانده تا وقت شده نماز فجر با جماعت ادا نموده. و آفتاب که طلوع نمود بيستُ یک دانه ریگ برداشته با جناب حاج و همراهان رفته رمی ثلاثه شیطان کرده و به منزل آمده، ته مانده ریگها را [در] زمین حفر کرده، قایم کرده و اعمال حج تمتع تمام شد، به اتمام رسید.
خداوند به تمام خواننده و گوشگیرنده نصیب نماید. حج ما را هم به حق دوازده امام (ع) و چهارده معصوم ـ عليهم السّلام ـ قبول بفرماید، محتاج دعای خواننده و سائر اهل مجلس هستم.
واجبات حج تمتع پونزده تا ميباشد:
اوّل احرام بستن، یا در مسجد الحرام یا در خانههای مکه.
دُويُّم وقوف روز نهم در عرفات تا مغرب شرعی.
سِيُّم در مشعرالحرام وقوف کردن از شب تا طلوع آفتاب.
چهارم کوچ از مشعرالحرام به منی.
پنجم رمی جمره در شیطان عقبه.
ششم ذبح هدی یعنی قربانی کردن.
هفتم تقصیر یعنی سر تراشیدن.
هشتم آمدن مکه، طواف تا کعبه نمودن، هفت شوط.
نهم دو رکعت نماز طواف کردن.
دهم سعی در صفا به مروه و از مروه به صفا هفت شوط
یازدهم طواف النّسا هفت شوط.
دوازدهم نماز طواف النّسا دو رکعت.
سیزدهم بیتوته شب یازدهم در منی به جهت رمی جمره ثلاثه در فردا (روز یازدهم).
چهاردهم بیتوته شب دوازدهم در منی به جهت رمی جمرات ثلاثه به جهت روز دوازدهم.
پونزدهم بیتوته شب سیزدهم در منی، در حق کسیکه اجتناب از...[31] بعد از سر تراشیدن نکرده باشد.
و متروک، بيستُ چهار چیز است که قبل در عمره تمتع به تفصيل عرض شده. و ظهر وضو ساخته، نماز ظهرُ عصر با جماعت ادا کرده و حرکت شد به جهت شهر مکه.
ولی آن توپ، آن شلیک و ازدحام به همین حال هست که صدای توپ نميگذارد که آدم درست نماز بخواند. ما حرکت کردیم، داخل قصبچه و منی که نميشد بروی، همان بیرون صحرای لَرْد[32] هم نميشد راه رفت. از روی ثبت، نود هزار حاج بود که میرزاهای شریف مکه حساب داشتند، پول ميگرفتند و نود هزار خارجی بود، البته نود هزار شتر بار بود. البته نود هزار [هم] لااقل خلق مکه و خارج دور مکه بود.
و همان محمل عایشه با سوار، همون شاید پونصد مال، زیر بُنه داشت. از اسب قاطر یابو و اولاغ چه عرض نمایم، تا روز چهاردهم از منی به مکه پیاپی ميآمد.
و ما هم نزدیک غروب به منزل رسیده، وضو ساخته، زود به مسجدالحرام رفته، نماز مغرب و عشا با جماعت خوانده. سه هفت شوط طواف به نیت نیابت حضرت امام علی نقی و امام حسن العسکری ـ عليهما السّلام ـ و حضرت امام محمد المهدی ـ علیه السلام ـ نموده، هِي آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ سه دو رکعت نماز طواف خوانده و آن شب سیزدهم ذیحجه الحرام و روز دوشنبه بود.
سيزدهم ذي حجة الحرام: گاه برخاسته، وضو ساخته با جناب حاج به مسجدالحرام رفته، خیلی نماز قضا کرده. بعد وقت شده، نماز فجر با جماعت ادا کرده. هفت شوط طواف کرده با دو رکعت نماز طواف جهت برادران و به منزل آمده راحت شده.
ولی مسجدالحرام چنان شلوغ و ازدحام هست که نميشود عبور نمود. بعد، ظهر وضو ساخته، رفته نماز ظهر و عصر خوانده، هفت شوط طواف نموده، آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد نماز مغرب و عشا با جماعت خوانده به منزل آمده.
حال همه در خیال مدینة طیّبه ميباشیم. شب راحت شده، آمده خوابیده و آن شب چهاردهم ذی حجة الحرام و روز سهشنبه بود.
چهاردهم ذي حجة الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته با جناب حاج در مسجدالحرام رفته و نماز فجر با جماعت ادا کرده. در منزل آمده با جناب حاج، خدمت جناب مستطاب اعلی مرتبه حاج سید عبدالحسین شرف الدين مجتهد جبل عاملی رفته، دیدن کرده و جناب حاج مسئله جواب سئوال نمودند. و خود من فقط خواهش کردم که یا برود خانه شریف حسین یا آنكه او را بخواهد قرار بدهد به جهت راه مدینه طیبه. بلکه یک نفر از پسرهای شریف با عدهای سوار [و] توپ همراهی کند که اهل حاج آسوده برود. و خیلی هم مهربانی نمود. قبلِ ظهر عودت به منزل شد. و اهل مجلس، تمام ازین خواهش و تأکید من در حضور این مجتهد، عُموم خیلی خوششان آمد که همه دعا مينمودند.
و بعد از ظهر وضو ساخته، با جناب حاج در مسجدالحرام رفته نماز ظهر و عصر با جماعت خوانده. و بعد، از بس جنجال و ازدحام بود نتوانستم [ادامه دهم].
قدری گردش در دُكانها مينمودم، یک روح [کذا] قرآن [با] عكسهاي...[33] پیدا کرده، به جهت حضرت اجل و اشرفزاده، آقای خسروخان حفظهالله تعالی هدیه کرده، به پولهای خودمان دو تومان کمتر. چون حاجیهای جلو خریده بودند گیر نمیآمد. و بعد يك روح دیگر پیدا کرده و آن را هم به خيال و اسم فرزندی عبدالحسین هدیه نموده که ان شاءالله به خواست خداوند...[34] و بعد قرآنی دیگر هم به تولای[35] همینها هدیه شد. بزرگ بود. بعد نماز مغرب و عشا را با جماعت ادا کرده و بعد در منزل آمده راحت شده، خیال به جا آوردن عمره مفرده شدیم. آن شب پونزدهم ذی حجة الحرام و روز چهارشنبه ميباشد.
پونزدهم ذي حجة الحرام: و شب خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته، با جناب فخرالحاج و سائر همراهان همه در مسجدالحرام رفته. چون وقت بود خیلی نماز قضا خوانده. بعد نماز نافله صبح را خوانده. بعد وقت شده، نماز فجر با جماعت ادا نموده و از در دارالصفا بیرون رفته.
نه چنین هنگامه است. اولاغ سفید و همه رنگ، پالانُ دهنه و افسار کرده، همین جور نگه داشته. و ما هم دو رأس گرفته، یکی به جهت جناب مستطاب حاج ملاباشی و یک رأس هم برای خودم. همراهان هم گرفتند. زود سوار شده، طرف مغربی مکه معظمه حرکت شد، چاه فخ و تنعیم ميگویند، به قدر یک فرسخ نیم همین جورها هست. و در بین راه دشت مسطح قشنگی دیده شد. چند دانه کُنارِ باغی و درخت سبز خوب و عمارتهای عالی و دو سه بقعه، گُنبز داشت. از عربی جویا شده، به اشاره گفت «شهداء شهید شده، ابوجهل لعین دشمن». دیگر بیش از این حالی نشد.
بعد گردنهاي بود، در گشته[36]. گردنة دیگر بود، شرح ایضاً که دیدیم. دشتی بزرگ هست، میانه آن خیلی چادر زده شده. عمارت برج مسجد بزرگ چاه فخ و تنعیم در آنجا بود. ما هم رفته پیاده شده. فوری یک قوری چای قهوهچی حاضر کرده صرف شد. و بعد احرامها را برداشته با دعا و شکر و ذکر داخل مسجد شده، دو رکعت نماز خوانده و دعاهای مستحبی خوانده و نیت کرده، لنگ ردا پوشیده، لبیک گویان بیرون آمده. سوار اولاغها شده، با تلبیه و لبیکگویان آمده تا داخل کعبه از در دارالسلام داخل شده. هفت شوط طواف کرده و دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ نموده. بعد از در دارالصفا بیرون رفته، هفت شوط سعی از صفا به مروه و از مروه به صفا و با هروله کرده. بعد شاربُ ناخن گرفته. داخل خانه کعبه هفت شوط طواف نسا نموده، آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف کرده و عمره مفرده هم تمام شد. بیش از این اعمال ندارد.
و منزل آمده، احرامیها را برداشته، همان لباس عربی که در بر بود پوشیده راحت شده. ظهر برخاسته با جناب حاج وضو ساخته، به مسجدالحرام رفته، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده. چون کار داشته به منزل آمده، نماز مغرب و عشا در منزل ادا کرده. و جناب حاج از مسجد آمده، قدری کسالت داشتند. آن شب شانزدهم و روز پنجشنبه شهر ذي حجة الحرام بود.
شانزدهم ذي حجة الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته، خودم تنها به مسجدالحرام رفته، مالِ دو روز و دو شب نماز قضا کرده. و بعد نماز نافله صبح خوانده که وقت شده نماز فجر ادا کرده. بعد هفت شوط طواف مستحبی دور خانه کعبه نموده. بعد در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف کرده، به منزل آمده. و ظهر وضو ساخته به مسجد رفته، نماز ظهر و عصر ادا کرده و در همانجا مشغول دعا و تعقیبات بوده که نماز مغرب و عشا هم ادا کرده. بعد به منزل آمده راحت شده و آن شب جمعه و هفدهم شهر ذی حجة الحرام بود.
هفدهم ذي حجة الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته به مسجدالحرام رفته، به جهت طواف. دو روزُ دو شب نماز قضا خوانده و بعد دو رکعت نماز نافله صبح خوانده. بعد وقت شده، نماز فجر را در تاق بنیشیبه خوانده.[37]
و بعد هفت شوط طواف دور کعبه به نيابت از جهت حضرت سید تاج الدین محمد که در [شهر] قیر[38] بقعه دارد و يك دفعه گنبدُ بقعة بارگاه او را خودم قربتاً الي الله تعمیر کردهام.
و هفت شوط طواف از جانب حضرت آقای ما نُهتَن[39] که اسم او حضرت شاهیار ميباشد، در بالای [روستاي] کردیل واقع است، کرده.
آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. از حضرت آقایی هم شهادت گرفته و هم به شهادت طلبیده، استدعا نموده. و بعد در منزل آمده، مشغول ترتیبات منزل، و در خیال حرکت به جهت مدینه طیبه، خرید، ترتیب منزل و خیالات جمّالهای عرب بدو [بودیم]. و ظهر وضو ساخته، با جناب حاج در منزل جناب مستطاب حاج ذوالریاستین رفته، بعضی کار داشته، ناهار صرف شده. چون دور[40] شد دیگر به مسجدالحرام نرفته، در همان منزل حاج ذوالریاستین با همان جناب اقتدا کرده، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا نموده.
بعد منزل آمده، نماز مغرب و عشا در منزل ادا کرده و آن شب هجدهم ذی حجة الحرام و روز شنبه بود راحت شده. خیلی خوش هوا و سرما بود، با پوشن خوابیده. و روز هجدهم عید غدیرخُم ميباشد. آن روزی است که حضرت عالی مرتبه محمد مصطفی ـ عليهالسّلام ـ در غدیرخم از جهاز شتر منبر ساخته، در بالای منبر بازوی حضرت والا مرتبه امیرالمومنین ـ عليهالسّلام ـ را گرفته، بلند نموده و وصی و جانشین خود قرار داده و اول کسیکه آمد بیعت کرد عمر بن خطاب بود که دست حضرت امیر (ع) بوسید و گفت: «بِخ بِخ لَکَ یا علیّ». و شب راحت شده.
هجدهم ذي حجة الحرام: خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته در مسجدالحرام رفته، نماز نافله صبح خوانده. و بعد هفت شوط طواف به نیّت هفت امامزاده (ع) که در میانِ قبله و شمال «مکویه» ميباشد، یکی از پنجتن[41]، شاهزاده ابراهیم عليهالسّلام تا اسم اونها معین شود. و همه در یک بقعه ميباشند، زیارت کرده آمده، در مقام حضرت ابراهیم ـ عليهالسّلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد رفته در حجر حضرت اسماعیل ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز هدیه کرده، در زیر ناودان طلا خیلی استغاثه و استدعا کرده که ان شاءالله به خواست خلاق عالم به اجابت برسد.
و بعد از طرف غربی به طرف رکن یمانی رفته، بر درِ مستجار خیلی خیلی استدعا کرده و بعد رفته در رکن یمانی زیارت کرده، خیلی خیلی استغاثه و استدعا به نیابت از حضرت اشرف اعظم آقایی آقای سردار عشائر و اهل بیتشان کرده، یک یک اسم برده که ان شاءالله به خواست خداوند عالم به اجابت برسد.
و بعد به منزل آمده و راحت شده. بعد از ظهر وضو ساخته، با جناب حاج در مسجدالحرام رفته، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده و بعد رفته هفت شوط طواف به نیابت حضرت شاهچراغ (ع) کرده، در مقام حضرت ابراهیم (ع) آمده، دو رکعت نماز طواف کرده. بعد هفت شوط طواف به نيابت حضرتین سید میرمحمد (ع) و سید میراحمد (ع) کرده، آمده در مقام حضرت ابراهیم (ع) دو رکعت نماز طواف خوانده. در منزل آمده، نماز مغرب و عشا در منزل خوانده.
و آن شب نوزدهم شهر ذی حجة الحرام بود و روز یکشنبه. راحت شده و آن شب قدری گرم شد، جزئی پشه هم پیدا شد، صدا ميداد، اذیت نمیرساند.
ملاقات با شریف مکه
نوزدهم ذي حجة الحرام: و خیلی گاه برخاسته، وضو ساخته. جناب حاج کسالت داشت، خودم تنهایی به مسجدالحرام رفته. اول هفت شوط طواف به نيابت حضرت حاجی غریب (ع) که در شیراز مدفن ميباشد نموده، آمده دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم (ع) نموده و بعد هفت شوط طواف به نيابت حضرت سید علی ابنحسین (ع) که در شیراز مدفن است کرده، آمده در مقام حضرت ابراهیم (ع) دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد هفت شوط طواف به نيابت حضرت شمسعلمدار(ع) که در دزکُرد مدفن است کرده، بعد در مقام حضرت ابراهیم(ع) دو رکعت نماز طواف کرده.
در منزل آمده. چون شب حضرت مستطاب اجل امجد آقای ذوالریاستین اطلاع داده بود که فردا بیائید با هم برویم در حضور شریفْ مَلِکِ مکه، ما ميخواستیم برویم، دیدیم جناب مستطاب حاج ذوالریاستین خودشان تشریف آوردند. در همین جا چای و قلیان صرف شده، با هم رفتیم در منزل اوشان. چند نفری حاجی از اهل یزد و کرمان و سائر جاها جمع کرده [به حضور شریف حسین] رفتیم.
خیلی عمارتهای عالی داشت. خدمتشان رسیده، دست او را بوسیده و سید حسینی هم ميباشد، به سنّ هفتاد ساله به نظر ميآید. دو نفر دیلماج همراه داشتم، اظهار تمجید نمودم. خیلی خوشش آمد. همه را روی کَت نشانیده، خیلی اظهار مهربانی و محبت نمود.
بعد اظهار داشتیم اجازه مدینه طیبه را بدهید، ميخواهیم برویم زیارت جَدّت بنماییم. خیلی محبت کرده، اظهار نمود آسوده باشید. راه خوب، پُرآبی، پُرهيزمی و آبادی قرار گذاشتهام، از فردا که دوشنبه ميباشد نقلمکان باید بنمایید و روز پنجشنبه حرکت کنید، آسوده باشید. خیلی مهربانی نمود و خیلی قهوه و قلیان و چای آوردند.
و دو نفر دیلماج از من بود و چون ما حرکت نمودیم رو به من نموده فرمود: «حاجيها! فرستادم شربت بیاورند با هم بخوریم. حال ان شاءالله با امام حسین(ع) در بهشت ميخوریم». ما هم خیلی خوشوقت، دعا کردیم.
عودت به منزل نموده، راحت شده و ظهر وضو ساخته، در مسجدالحرام رفته، نماز ظهر و عصر ادا کرده، عودت به منزل نموده. و شب بیستم شهر ذی حجة الحرام و روز دوشنبه بود و نماز مغرب و عشا در منزل ادا کرده.
بيستم ذي حجة الحرام: و صبحِگاه برخاسته، وضو ساخته، در مسجدالحرام رفته، نماز نافله صبح خوانده و نماز فجر ادا کرده و هفت شوط طواف به نيابت سلطان شهدا (ع) که در سمیرم مدفن است، گنبد و بارگاه دارد کرده، آمده، دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم (ع) نموده و آمده در رکن یمانی دو رکعت نماز به هدیه حضرت فاطمه بنت اسد ـ علیها سلام ـ خوانده.
آمده به نیت و نیابت حضرت زین علی که در نخودان مدفن است، هفت شوط طواف کرده و آمده، در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده. بعد آمده دو رکعت نماز در رکن حجرالاسود به هدیه حجر خوانده، بعد دو رکعت نماز در میانه حجر و رکن یمانی قربتاً اليالله خوانده. آمده در منزل راحت شده.
ظهر وضو ساخته، با جناب حاج رفته در مسجد الحرام، نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده. بعد جناب مستطاب اجل، حاجی ذوالریاستین هم در مسجد آمده، آنها مشغول تلاوت قرآن شدند و اقل تعقیبات خوانده، رفتم دو هفت شوط طواف به جهت فرزندان عبدالحسین و هاجر به نیابت آنها کرده، آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ چهار رکعت نماز، دو رکعت دو رکعت، از برای طواف خوانده.
در منزل آمده و نماز مغرب و عشا را در منزل ادا کرده و آن شب بيستُ یکم ذی حجة الحرام بود و روز سهشنبه. هوا گرم بود. پشه کورک پیدا شد، ولی بی عبا نميشد خوابید.
بيست و يکم ذي حجة الحرام: و صبح برخاسته وضو ساخته. احرامها و بُردهای یمانی را برداشته همراه برده. اوّل نماز فجر با جماعت ادا کرده. بعد بُردها و احرامها را برده، سه شوط طواف داده، از خداوند عالم درخواست نموده که خوب وقتی مشیت الله قرار بگیرد که این بُردها و احرامها نصیب خودم و اهل بیت بشود.
و بعد آمده، دو رکعت نماز طواف در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ خوانده، آمده در پهلوی چاه زمزم [احرامیها و بُردها را] روی ریگهای مسجدالحرام پهن کرده، از آب زمزم به نیت قربتاًاليالله زده، تاکرده آورده به منزل، راحت شده و به چای و قلیان پرداخته.
و در آمدنِ منزل، قدری حالم به هم خورد. ظهر و بعد از ظهر تا عصر خیلی کسالت سخت شد، نتوانستم به حرم بروم. خود جناب حاج، تنهایی تشریف بردند و حقیر در منزل نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا ادا نموده و قدری الحمدُلله تب سبک شده.
و از قراريكه اخبار دادند، یک دو خانه از خانههای شهر مکه، همان طرف بِئرِعلی ـ علیه السلام ـ آتش گرفته. چهار نفر خراسانی و يك نفر یزدی از همین حاجيها منزل داشته، منزل اونها هم سوخته. از قراريكه ميگفتند به قدر هفت هشت هزارتومان نوط پول، اشرفی و اسباب [و] خراز داشتهاند، تمام سوخته و آن صاحبخانه هرچه داشته سوخته، دیگر نگذاشتند خانههای سائر اهل شهر و دورُ حوالی او آتش بگیرد.
و خانههای شهر، قبل هم عرض شده حیاط، درُ دروازه، فضا که ندارد، تمامْ خانه روی هم، یکطرف گچسنگ، یکطرف تمام چوب و روغن زده، 6 خانه 7 خانه 8 خانه 5 خانه، همه روی هم. و آن شب بيستُ دُويُّم شهر ذیحجه الحرام و روز چهارشنبه.
بيست و دویم ذي حجة الحرام: و صبح گاه جناب حاج به مسجدالحرام تشریف بردند و حقیر نتوانسته، در همان منزل نماز فجر ادا کرده، به يك اندازهاي...[42] پیدا شده، چون در سرِ بام بودم آمدم پائین، به قدر جزئی دوائی که ميدانستم استعمال کرده، الحمدُلله عرق کرده راحت شده. و عصر دیدم خیلی حالم خوب شده، برخاسته وضو ساخته به مسجدالحرام رفته، در مسجد جناب حاج را پیدا نموده، چند نفری جمع شدند نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده.
بعد رفته هفت شوط طواف مستحبی به جا آورده، آمده در مقام حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ دو رکعت نماز طواف خوانده و جناب مستطاب حمیدالحاج حاج سید محمدباقر تبریزی [که هم] در [سنین] جوانی [بود] و هم هیکل خوبی داشت، بنا گذاشت زيارتنامه خواندن. واقعاً صدای خوب داشت، خیلی حزین[و] با اثر خواند که تمام مردم ایستاده بنای گریه گذاشتند. خیلی هم با من مهربانی کرد و از بابت کسالت من دعا کرد و من هم احسن به ايشان گفتم. و آن هم اظهار داشت که فلانی جناب حاج ایازخان ان شاءالله به خواست خداوند عالم در مدینه طیبه بالای سر مرقد حضرت پیغمبر ـ عليهالسّلام ـ یک زيارتنامه به نيابت شما از برای شما بخوانم که تمام ملائکهها هم بهگريه برآیند.
و در مسجدالحرام قدری تعقیبات و دعا خوانده و مغرب شرعی شده، باز جمع شده به جناب حاج اقتدا کرده، نماز مغرب و عشا را با جماعت ادا کرده، در منزل آمده. و آن شب بيست و سِيم شهر ذی حجة الحرام و روز پنجشنبه.
بيست و سِيم ذي حجة الحرام: و [حال] حقیر خیلی بد شد و تب هم جزء شد. دیگر شب نتوانسته که به حرم بروم، در همان منزل نماز نافله صبح خوانده و بعد نماز فجر ادا کرده.
دو سه ساعت از روز بالا آمده بود. سایه دیوار خوابیده بودم، اول جناب مستطابان آقایان حاج ذوالریاستین با جناب حاج ملاباشی آمدند به جهت احوالپرسی، خیلی وقت هم بودند و تشریف بردند. بعد جناب مستطاب حاج محمد مفتاح از خدمههای کعبه ميباشد، پشت در پشت، آمدند. خیلی مهربانی با هم رد...[43] شد. بعد گفتم من قشقائی هستم. در خاک دشتی و لار مسکن داریم، من نباید در راه مدینه خاوه بدهم. شما سیاهه کرده، کرایه شتر [و] شُقدُف معین کرده، بگیرید. کاغذ به دست من بدهید. ارواحِ پدر عربها نميدهم، چهکار دارید شما. به قول ترکها یک آلاقره[44] دست من بدهید کارَت نباشد. گفت شاید شنوائی نکنند. گفتم تو بنویس بِده، چهكار دارید. گفت چشم.
بعد گفت مال طرف لار و دشتی و دشتستان و تنگستان خاوهاش نصفه است. گفتم اول باید بگویم هیچ است که بعد نصف راضی شوند، گفت: بسیار خوب. و بعد از بابت پیشکرایة شتر ده عدد پوند انگلیس گرفت و رفتند که باقی کارها ترتیب دهد و اخبار دهد که من هم با حمل خودشان باشم. با حملهدارهای سائر، درست خوش ندارم و قبول نکردم.
و بعد وضو ساخته، با جناب حاج در مسجد الحرام رفته و نماز ظهر و عصر با جماعت ادا کرده. چون حالم خوب نبود آمده به منزل، روغن کنتو ـ بیدانجیل هم ميگویند و «دوهنخروه» حضرات عرب ميگویند و بعضی کرچک ميگویند ـ به هرحال گرفته، عصر نزدیک به غروب خورده شد و دیگر مسجد نتوانسته بروم، در همان منزل نماز مغرب و عشا ادا شد. و آن شب بيستُ چهارم و روز جمعه ميباشد.
بيست و چهارم ذي حجة الحرام: و صبح گاه برخاسته، در مسجدالحرام نتوانسته، در همین منزل نماز فجر ادا نموده و الحمدُلله حالم خیلی خوب شده. و ظهر وضو ساخته، با جناب حاج نتوانسته بروم، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا در منزل خوانده. خیلی هم آن شبها هوا گرم بود، روزها ابر نداشت، خوب بود و شبها ابرهوا ميکرد. خیلی گرم بود، پشه هم بود. و آن شب بيست و پنجم و روز شنبه شهر ذی حجة الحرام 1340.
حرکت از مکه.....
[1]. با ذکر نام.
[2] ظاهرا «قایتبای»
[3]. نوعي چراغ به بزرگي كاسهاي بزرگ كه در آن روغن يا پيه كنند و فتيلهاي دارد و آن را با دو زنجير از سقف آويزند(معين).
[4]. اصل: کلیل.
[5]. ترجمه: »عقب بایستید، عقب بایستید، می خواهم به خانه خدا بروم».
[6]. ترجمه: «دستم را بگیر، بالا بکش، می خواهم به خانه خدا بروم. زودباش، زودباش، معطل نشو».
[7]. این پاراگراف در حاشیه متن است.
[8]. ترجمه: «ای شیخ، عمل و اعمال را به من یاد بده، ترکم، ندیدهام، نمیدانم».
[9]. در اصطلاح محلي به معناي «به سختی» و «تا اندازهاي» ميباشد (پنجههایم به سختی به یکدیگر میرسید).
[10]. ترجمه: «اسمت چیست؟»
[11]. يك كلمه ناخوانا، شبيه «جركش».
[12]. این پاراگراف در حاشیه متن است.
[13] 4/5/1301 تا 2/6/1301 خورشيدي
[14]. مادر صولت الدوله ايلخاني قشقايي.
[15]. در جاي ديگر سفرنامه، لقب ايشان «شريفالدين» ضبط شده است، و درست آن شرف الدین است.
[16] حرف شگفت و بیمدرکی است.
[17]. لیموشیرین.
[18]. شیره خشک شده و سیاه رنگ ریشه گیاه شیرین بیان، شیره ریشه مَک (مهک).
[19]. ظاهراً نام عربی برای «قره مهک».
[20]. اوزو، ازدو، زُدو، صمغ درختان وحشی مانند بنه و ارژن.
[21]. زیارت حضرت رضا (ع) در سال 1346 قمري حدوداً 5 سال پس از رخدادهاي اين سفرنامه برای ایشان ممکن شده است.
[22]. «شريفحسین» آخرین شریف از سادات حسنی که در مکه حکومت کرد. او با کمک انگلیسی ها تلاش کرد حجاز را از عثمانی مستقل کرد، اندکی بعد وهابیان آمدند و دولت شرفا را سرنگون کردند. پسرانش فیصل و عبدالله حکومت عراق و اردن را به دست آوردند.
[23]. اصطلاح رايج برخي مناطق جنوبي كشور به معني «گریخته».
[24]. وقر، معادل یک بارِ حیوان (اسب و الاغ).
[25]. آماده شده.
[26]. مزغان يا مزقان، موسيقيدانان، دسته اي از سازهاي مختلف، موسيقي (معين).
[27]. يك كلمه ناخوانا، شبيه «فرس».
[28]. در ترکی به معنی نوعی راه رفتن شبیه به هروله.
[29]. به بره نر يكساله، كاوه يا كُوه گفته ميشود.
[30]. سنگ انداختن با استفاده از انگشتهاي نشانه هر دو دست چپ و راست، با قرار دادن سنگ روي يكي از انگشتهاي نشانه و رها شدن سنگ در اثر فشار انگشت نشانه ديگر.
[31]. يك كلمه ناخوانا.
[32]. صحرا، بيرون و خارج (معين).
[33]. يك عبارت ناخوانا، شبيه «كواره حك بيني».
[34]. يك عبارت ناخوانا.
[35]. در كنار همينها، تولا به معني دوستي كردن (معين).
[36]. رد شدیم.
[37] در تصاویر قدیمی در نزدیکی مقام ابراهیم، سردری است که محل باب السلام قدیم است و مؤلف آن را طاق بنی شیبه نامیده است، زیرا باب السلام را باب بنی شیبه هم می گفتند.
[38]. شهر« قیر» در جنوب استان فارس.
[39]. نام زیارتگاهی در منطقه افزر، نزدیک شهر «قیر» در جنوب شرق «فيروزآباد».
[40]. دیر.
[41]. احتمالاً منظور يكي از هفت تن ميباشد.
[42]. يك عبارت ناخوانا، شبيه «خيال فاصد». (شايد منظور توهم و سرگيجه باشد).
[43]. يك كلمه ناخوانا، شبيه فحص.
[44]. سایهای محو و کمرنگ، نمونهای هرچند ناچیز از یک شیء.
نظر شما